|
رنج من گنج من است!
-(7 Body)
|
رنج من گنج من است!
Visitor
1185
Category:
دنياي فن آوري
آناني که رنج مي برند راه مرا ادامه خواهند داد. يونگ چرا اين همه غم و رنج در زند گي ما وجود دارد؟ اين پرسش براي من هم بسيار جالب بود. پاسخ من اين بود که اين ما هستيم که اسمش را رنج مي گذاريم چون ما آن قدر درگير و اسير منيت خود هستيم که حتي آن چه را خدا براي ما نهاده، قضاوت ميکنيم . خداوند هرگز اين ارزشگذاري ها را نکرده وندارد بلکه تنها راهي در مسير ما نهاده که بايد طي کنيم تا به تعالي برسيم. اگر باور کنيم و ايمان داشته باشيم به قسمت خوب آن خواهيم رسيد. اگر قضاوت نکنيم و تنها به قبل و بعد از رنجي که کشيد يم نگاهي بيندازيم مي فهميم که هيچ بذري بدون تحمل رنج سبز شد ن به درخت تبديل نشده و هيچ پرنده اي بدون رنج لانه سازي لذت تخم گذاري و بزرگ کرد ن جوجه هايش را نچشيده است. خداوند ما را در مسيري قرار داده تا به او برسيم و براي اين رسيد ن و رشد بايد که رنج راه را به جان بخريم و گره هايمان را بگشاييم، اگر موفق شديم آن رنج به لذت و لحظه مقدسي در روند رشد ما تبديل مي شود. از هر ورزشکاري بپرسيد آن زمان که مدال مي گيرد يا جام قهرماني را بالاي سرمي برد، آيا براي رسيد ن به اين لحظه شگرف زحمتي کشيده و اگر کشيده الان چگونه آن را مي بيند؟ مطمئن باشيد که پاسخ خواهد داد در اين لحظه تمام سختي راه فراموش شده. لحظات پر از نا اميدي و مشقت هرگز فراموش نمي شود بلکه به پلي براي عبور از سختي ها تفسير مي شود. مادري را تصور کنيد که لذت پرورش فرزند را به فرد ديگري (دايه) بسپارد و شايد تصور کند که از لحظات خوبش لذت مي برد ولي هرگز از رنج هاي فرزندش آگاه نيست تا برآنها مرهم گذارد و آن جا که بايد ياريگرش باشد تا رنجش به گنج بدل شود حضور ندارد، پس از لذ تش هم محروم خواهد شد. براي لذت از هر چيزي بايد رنجش را کشيد، بايد بهايش را پرداخت. مادري که عشق تولد فرزندي را در سر دارد نه ماه تمام انتظار مي کشد و در آخر هنگام زايمان رنج و درد جان فرسايي را تحمل مي کند تا لذت تولد فرزند را بچشد و زماني که فرزندش را به آغوشش مي سپرند تنها با اولين نگاه به چهره معصوم فرشته گون اوست که رنج نه ماه بارداري و درد زايمان را فراموش کرده و به لذتي وصف ناپذير وصل مي شود. مادر رنج تولد فرزند را به جان مي خرد و همين رنج است که تضمين عشق و رابطه عاطفي ميان او و نوزادش است. وقتي نوزاد به دنيا مي آيد به سرعت مکانيزمي در او فعال مي شود که اگر مي خواهد سير شود بايد رنج گريه را بکشد. تولد و به دنيا آمد ن همه ما با گريه و رنج همراه بوده است. براي ورود به اين دنياي پر از رنج و زيبايي و هر مرحله از زندگي بايد رنج کشيد که اگر بدون رنج به چيزي برسيم مطمئنا از لذت آن به طور کامل بهره مند نخواهيم شد. پس براي تجربه اين دنيا و بازگشت به او هم رنجي بايد کشيد چه رسد آن جا که بايد خود را از گره ها پاک کنيم و به همان جايگاه والايي که لايق همه ماست برسيم.خداوند هرگز نمي خواهد ما را غمگين ببيند و هميشه با ما و همراه ماست به شرطي که او را ببينيم و بخواهيم، سختي راه را به جان خريده و بگذاريم خورشيد معرفتش بر جانمان بتابد. ما سختي راه را غم يا رنج تفسير مي کنيم مثل هميشه قضاوت و ارزشگذاري مي کنيم. آيا از نظر او اين رنج و غمي است که براي ما فرستاده يا رحمت است که ما بايد زحمت هموار کردنش را متحمل شويم؟ شما که سختي بالا رفتن از کوه را براي ديد ن زيبايي و شکوه و عظمت هستي به جان مي خريد، آن گاه که خدا را در ذره ذره آسمان فرياد مي زنيد، سکوت مي کنيد تا پژواک صدايتان به خود شما بازگردد. آيا پژواک صداي شماست يا ندايي از او، او که به ما باوري قوي منتقل مي کند؟ وقتي روي قله مي ايستيد، وقتي به ياد سختي راه مي افتيد، رنج راه را در ذهن داريد يا حضور خدا را در پهنه آسمان و استقامت کوه؟ آيا در چهره باغباني که هر روز از سحر تا شامگاه زير آفتاب مي ايستد و گل ها را آب مي د هد سختي و رنج مي يابيد؛ يا لبخندي جادويي که تنها عشق است و عشق. حتي او هم مي داند براي رسيد ن به اين همه شعف و حس زيباي باغباني و به گل نشستن همه غنچه ها بايد راهي طي شود و رنجي. در اين راه غم هايي هم وجود دارد وقتي کسي گلي مي چيند يا غنچه اي زير پاي ما له مي شود غمگين مي شود ولي دليل پشيماني يا توقف او نيست، اين قصه زند گي همه ماست، گاه بايد مثل باغبان گلي را چيد و به دست باد داد و گاه بايد صبر کرد تا بهار سال ديگر که دوباره سبز شد، گاه بايد نشست و به ديگران گوش داد مثل کوه که به صداي ما و فرياد ما در دامنه خود گوش فرا مي د هد و همان را به ما برمي گرداند، اما نرم تر و مهربان تر. وقتي نتيجه کار خستگي از تن ببرد و آن چيزي باشد که مقصود ماست ديگر هر چه سپري شده رنج نيست و حتي خاطره بد هم به جا نمي گذارد. بستگي دارد ما در جهت رشد و آزادسازي دروني خود پيش رفته ايم يا اسارت خود! که اين خود شناخت و معرفتي مي طلبد که رسيدني است و نه محال!وقتي بذري در دل خاک آن قدر صبر مي کند تا آب سيرابش کند، و بعد جوانه مي زند، اولين رنج او سر از پوسته خشک خود درآورد ن است. اما بذر راضي و خشنود به سفرش ادامه مي د هد تا به سنگي سخت برخورد مي کند. با تلاش و صبوري بسيار سنگ را دور مي زند و خود را به سطح زمين مي رساند. براي اولين بار خورشيد و آسمان را مي بيند و رنج راه را فراموش مي کند اما وقتي درختان تنومند و بزرگ را بالاي سرش مي بيند، وحشت مي کند و غصه اش مي گيرد که چگونه به آنها برسد و رنجي عظيم بر دوشش سايه مي افکند. وقتي ريشه هايش در دل خاک پايين تر به آب مي رسند و او ساقه دار مي شود، اميد هم از راه مي رسد و باور درخت شد ن در او بيدار مي شود. مي داند که رنج بسيار دارد تا درخت شد ن ولي آن را به جان مي خرد. سال اول با زمستاني سرد و سوزناک کمي کج مي شود ولي استقامت مي کند تا بهار. او خوشنود از گذراند ن اولين زمستانش بهار را خوشامد مي گويد. سال بعد شاخه اي مي شکند ولي به اميد ديد ن بهاري ديگر از گره گاه همان شاخه شکسته شاخه ديگري جوانه مي زند و بزرگ تر مي شود. سال قطحي و بي آبي را تحمل مي کند ولي همين که درخت تنومند بالاي سرش را مي بيند، خود را نمي بازد چرا که ذره ذره به آن درخت تنومند بالاي سرش نزديک مي شود. گويي هرسال رنجش با قدش بزرگ تر مي شود تا وقتي که هم قد درخت تنومند و کهن سال مي شود و آن جاست که متوجه مي شود رنجش هم که به همان اندازه بزرگ است، ديگر رنج نيست بلکه گنج گرانبهايي است ارزنده و عزيز. آن جاست که وقتي سر پايين مي آورد و نهال هاي يک ساله را زير سايه اش مي بيند، لبخند مي زند وبا شاخه اش نوازششان مي کند. به درخت کهن سال سالم مي د هد و درخت او را به تماشاي آسمان و خورشيد دعوت مي کند. درخت که حالا يک سرو گرد ن از همه درختان بلندتر شده است خود را بر اوج آسمان ميان آواز پرند گان مي بيند. باران که مي بارد اول او سيراب مي شود، خورشيد که طلوع مي کند اول به او سلام مي د هد وستاره ها اول به او چشمک مي زنند. اما درخت که رنج سفر در دلش گنجش شده خود را کنار مي کشد تا نهال هم از باران و آفتاب نصيبي ببرند و باور کنند خود را و روياي درخت شد ن را. درخت که حالا خود را هرچه بيشتر به آسمان نزديک مي بيند، به نهال کوچک مي گويد:روزي آرزوي من تنها يک درخت تنومند شد ن بود حالا آرزوي من رسيد ن به آغوش آسمان است. براي بلندترين درخت جهان رنج ها کشيد م و غصه ها خورد م. حاضرم براي رسيد ن به آسمان چند برابر اين رنج ها را بکشم. وقتي به پشت سرم نگاه مي کنم جاي تمام رنج ها شاخه اي روييده و ديگر اثري از آن همه سختي راه نيست. ما فرقي با اين درخت نداريم. فکر مي کنيد خداوند متعال سر سوزني بين ما و اين درخت فرق گذاشته است؟ مهم اين است که خود را چقدر لايق صفات او بدانيم که ما آيينه تمام نماي اوييم و فقط نمي خواهيم رنج سفر را متحمل شويم. ما خود را از مورچه و بذر ناتوان تر مي دانيم. مورچه رنج حمل و ذخيره آذوقه را متحمل مي شود تا زمستاني آسوده داشته باشد ولي ما نمي خواهيم حتي رنج آسوده کرد ن جسم خود را با ورزش و سالم غذا خورد ن، متحمل شويم، چه رسد به رنج بيداري و رشد رواني و آسايش روح و روان. فکر مي کنيم اين مهم کار روان شناسان است نه خود مان و اين رشد لايق بعضي هاست نه ما. اگر خداوند در يک بذر کوچک ميل به رشد و درخت شد ن را نهاده آيا ناممکن است در وجود همه انسان ها ميل به شفا و تعالي را نهاده باشد؟ اين قانون را طبيعت به زيبايي به ما نشان داده است. حتي وقتي ماده شير مي خواهد شکار کند مدت ها در کمين مي ماند تا بتواند شکاري براي بچه هايش ببرد و رنج لذت سيرکرد ن توله هايش را به جان مي خرد. ماهي قزل آلا در بهار، هنگام تخم ريزي و توليد مثل با رنج و سختي بسيار، خود را به بالاي رود خانه مي رساند و خطرات بسياري از سرمي گذراند تا به جاي درست و مناسبي براي تخم ريزي برسد. اين رنجي است که براي بقا بايد کشيد. اين ماهي وقتي تخم ريزي مي کند، مي ميرد و رنج مرگ را براي بقاي نسل مي پذيرد. حيرت آور است اين رنج و اين راه و اين راز نهفته در آن. مي خواهي بيدار شوي بايد رنجش را بطلبي و به پيشوازش بروي، که همه لطف است لطف است و لطف. اگر ما در راه زند گي خود به سوي او که در نهاد مان گذاشته شده، رنجش را با آگاهي متحمل شويم، گرفتار رنج هاي نامشروع ناشي از سايه نمي شويم که تنها به منيت ما خد مت مي کند. عصبانيت ها و عذاب وجودن و احساس گناه و اين گونه رنج ها همه به خاطر انحراف از راه و مسير درستي است که بايد طي کنيم و اگر بيدار نشويم و رنج درست را نبريم هيچ گاه رنج هايمان به گنج بدل نمي شود. ما رنج مي بريم زير نمي دانيم چرا بايد رنج برد و به خود رنج مي اند يشيم، نه مهري که در دل آن نهاده شده است. بياييد جور ديگري آن را ببينيم.اگر قرار است مسير بيداري را درست طي کنيم بايد رنجش را ببريم، بد ين ترتيب رنج تحقير کرد ن و عصباني شد ن را نيز با خود حمل نمي کنيم. منبع:موفقيت 192
|
|
|