جستجو در محصولات

گالری پروژه های افتر افکت
گالری پروژه های PSD
جستجو در محصولات


تبلیغ بانک ها در صفحات
ربات ساز تلگرام در صفحات
ایمن نیوز در صفحات
.. سیستم ارسال پیامک ..
بانوي معدن شيخ معروف
-(3 Body) 
بانوي معدن شيخ معروف
Visitor 1419
Category: دنياي فن آوري
در جاده اروميه – مهاباد معدن سنگي به نام «شيخ معروف» وجود دارد که توسط يک زن موفق اداره مي شود.
يک زن نمونه و موفق است. از پس سختي هاي زيادي برآمده، براي کودکانش هم مادر بوده هم پدر؛ علاوه بر اينها از پس يک شغل سخت و مردانه برآمده و در کارش پيشرفت هاي زيادي داشته. او تا همين چند سال پيش مثل بقيه کارگران معدن سنگ مي شکست و در دل تخته سنگ ها چاشني انفجاري کار مي گذاشت. اين گزارش حکايت زندگي شيرزني به نام منيژه ابن عباسي است باورش سخت است اما اين زن موفق در حال حاضر 62 ساله است و صاحب يک معدن سنگ به نام معدن شيخ معروف ابن عباسي بعد از فوت شوهرش شغل او را در معدن به دست آورد و همه تلاش اش را به کار گرفت تا سرپرست خوبي براي شش فرزندش باشد علاوه بر اينکه او يک مادر موفق است چهارسال هم به عنوان کارآفرين برتر شناخته شد.
«بعد ازاينکه شوهرم فوت کرد، زندگي ام شد کار کردن در معدن شيخ معروف». اين را منيژه ابن عباسي مي گويد. او بعد از اينکه در سال 1361 همسرش را از دست مي دهد تصميم مي گيرد به جاي همسرش نان آور خانواده شود منيژه بايد به جاي پدر خانواده سرپرستي شش بچه قد و نيم قد را به عهده مي گرفت. او نمي خواست دست اش را جلوي ديگران دراز کند به همين دليل در معدن مشغول به کار شد و موفقيت هاي زيادي به دست آورد اين شيرزن تا به امروز توانسته چهار سال کارآفرين برتر صنعت و معدن استانش شود.

يک زن يک معدن
 

ابن عباسي 62 سال سن دارد او هر روز ساعت پنج صبح از خواب بيدار مي شود تا به محل کارش برود. معدني که او در آن کار مي کند در 30 کيلومتري جاده اروميه – مهاباد قرار دارد. عباسي مسير خانه تا محل کارش را پياده طي مي کند از نظر خانم معدنکار اين پياده روي برايش لازم است و نرمش قبل از کار به حساب مي آيد؛ «شوهرم قبلاً در معدن کار مي کرد. بعد از اينکه فوت کرد هيچ راه چاره ديگري پيدا نکردم. اين بود که به اداره صنايع و معادن آذربايجان غربي رفتم تا شايد مرا جايگزين همسرم کنند.» مسؤولان اداره صنايع وقتي فهميدند که منيژه مي خواهد در معدن شيخ معروف مشغول به کار شود ابتدا تعجب کردند و زياد حرف اش را جدي نگرفتند اما ابن عباسي که آن موقع 34 سال بيشتر نداشت براي رسيدن به خواسته اش پافشاري کرد؛ «مدير اداره صنايع سعي داشت مرا از تصميم منصرف کند اما هيچ کدام از حرف هايشان نتوانست ذره اي مرا در تصميمي که گرفته بودم، مردد کند. مديري که آنجا بود، مي گفت : شما زن جواني هستيد و از پس کارهاي معدن بر نمي آييد از طرفي ما هم نمي توانيم مسؤوليت اين کار را قبول کنيم. خيلي ها سعي کردند مرا از کارکردن در معدن منصرف کنند عده ديگري مي گفتند : ممکن است حادثه اي ناگوار برايم اتفاق بيفتد و بچه هايم مادرشان را هم از دست بدهند ولي من تصميمم را گرفته بودم آنها وقتي ديدند من با اين حرف ها قانع نمي شوم، گفتند : مردم براي شما حرف در مي آورند و خوب نيست در محيطي سخت و مردانه کار کنيد. » خيلي ها سعي کردند ابن عباسي را از کار در معدن منصرف کنند ولي هيچ کدام از اين سخت گيري ها نتوانست منيژه را از تصميمي که گرفته بود پشيمان کند. او خوب مي دانست که اين کار طاقت فرساست و ممکن است از تحملش خارج باشد اما وقتي ياد بچه هاي قد و نيم قدش مي افتاد با جديت بيشتري براي به دست آوردن اين شغل تلاش مي کرد. مدتي به اين شکل گذشت تا اينکه اصرارهاي ابن عباسي بر انکار مخالفان چربيد به اين ترتيب دو ماه بعد از مرگ شوهرش پا به معدن شيخ معروف گذاشت. روزي که زندگي مادر جوان وارد مرحله تازه اي شد و چشم هاي کارگران معدن شيخ معروف از تعجب گرد شد.

هم مادر هم پدر
 

«آن اوايل در معدن هر کاري که از دستم بر مي آمد، انجام مي دادم. سنگ مي شکستم، تخته سنگ هاي معدن را با باروت هايي که ياد گرفته بودم چطور کار بگذارم، منفجر مي کردم يا سنگ ها را در ماشين بارگيري مي کردم.» منيژه علاوه بر اينکه در معدن کارهاي مردانه انجام مي داد، بعضي وقت ها براي کارگران چاي و غذا هم درست مي کرد. گذشت زمان همه توانايي هاي منيژه را به ديگران ثابت کرد و باعث شد همه او را تحسين کنند؛ «همسرم فوت کرده بود اما دل شير داشتم براي همين از پس مشکلاتم بر مي آمدم. همپاي کارگران معدن کار مي کردم. از آنها ياد گرفته بودم که چطور چاشني را براي انفجار دست کنم. مسئووليت هايي که داشتم کمترين فرقي با کارهايي که مردها انجام مي دادند، نداشت. من در معدن مزد کارم را مي گرفتم از طرفي سعي داشتم از هر کارگري چيزي ياد بگيريم تا کارگر ساده باقي نمانم.»شيرزن اهل آذربايجان غربي هر روز وقتي مي خواست به محل کارش برود، بچه هايش را به همسايه اش مي سپرد. او بعد از پايان کارش ساعت پنج بعد از ظهر به خانه مي رسيد و کار دومش را شروع مي کرد، غذا درست مي کرد خانه را تميز مي کرد و به کار و بار بچه ها مي رسيد؛ «بچه هايم کوچک بودند و توانايي انجام کارهاي خانه را نداشتند. همسايه ها وقتي فهميدند من براي کار به معدن مي روم اول خيلي تعجب کردند اما بعدها تشويقم کردند. آنها خيلي خوشحال بودند که براي به دست آوردن يک لقمه نان حلال تن به چنين کار سختي داده ام. » ابن عباسي دوست نداشت که تحت حمايت کسي باشد. نه مي خواست از کميته امداد کمک بگيرد و نه دوست داشت به پيشنهاد دوستان و آشنايانش تن به ازدواج بدهد. بچه هايش بيشتر از هر موضوعي در زندگي اش اهميت داشتند. او نمي خواست آنها را به دردسر بيندازد؛ «در معدن با حجب و حيا سخت کار مي کردم چند تايي هم خواستگار داشتم اما قبول نمي کردم. دلم نمي خواست بچه هايم به خاطر ناپدري دلخور شوند و حسرت بخورند. براي همين سخت کار مي کردم و پول در مي آوردم هر وقت دست پر به خانه مي رفتم و چهره شاد بچه هايم را مي ديدم انگيزه بيشتري براي کار در معدن پيدا مي کردم.»

کمپرس 911
 

سه سال از کار کردن منيژه در معدن شيخ معروف مي گذشت حالا او ديگر به همه کارهاي معدن وارد شده بود تا حدي که کارگران تازه وارد خيلي از وظايفشان را از منيژه ياد مي گرفتند. به اين ترتيب رفته رفته او به کمک راننده اي که سنگ ها را بارگيري مي کرد، رانندگي ياد گرفت؛ «به راحتي مي توانم پشت ماشين شش چرخ معدن «کمپرس 911» بنشينم و در مسير حرکت کنم. بعد از ياد گرفتن رانندگي پشت ماشين بارگيري شوهر خدا بيامرزم مي نشستم و خيلي از اوقات با ماشين او به معدن رفت و آمد مي کرد. ديگر در محله مان همه به کارهاي مردانه ام عادت کرده بودند. بارگيري، راحت ترين کار معدن است. به همين خاطر اين کار به گردن منيژه مي افتاد. با وجود اين زن جوان خيلي وقت ها وقتي به خانه مي رسيد در خلوت از درد ناله مي کرد؛ «پاها و دست هايم درد مي گرفتند اما جلوي بچه هايم به روي خودم نمي آوردم. دلم نمي خواست آنها غصه بخورند. وقتي براي درد پاهايم به مطب پزشک رفتم دکتر پيشنهاد کرد که از کار در معدن دست بکشم. اما اين کار شدني نبود. دکتر نمي دانست که من خرج شش بچه را مي دهم.» دست هاي ابن عباسي هميشه پينه بسته بود، آن قدر که تيشه را محکم سر سنگ ها فرود مي آورد تا بشکنند. با اين حال بدن او به کار در معدن عادت کرده بود؛ «کم کم به کارکردن در معدن عادت کردم چرا که به خاطر کارکردن سخت روز به روز قوي تر مي شدم.»

سرپرست شيخ معروف
 

«سال 67 بود که از اداره صنايع و معادن استان به من خبر دادند که قرار است معدن را به مزايده بگذارند. مدير آنجا که از فعاليت هايم خبر داشت، پيشنهاد کرد در اين مزايده شرکت کنم. ابتدا قبول نکردم اما وقتي مشورت کردم علاقه مند شدم که در مزايده شرکت کنم.» مادر سختکوش تصميم گرفت در مزايده شرکت کند تا توانايي هايش را يک بار ديگر آزمايش کند. ابن عباسي تصور نمي کرد، برنده مزايده شود يک روز مشغول کار در معدن بود که دختر بزرگش خبر خوبي برايش آورد؛ «وقتي دخترم گفت برنده مزايده شده ام از خوشحالي در پوستم نمي گنجيدم. هيچ کس باورش نمي شد که من در مزايده برنده شده و سرپرستي معدن شيخ معروف را بر عهده گرفته باشم. همکارانم در معدن به من تبريک مي گفتند و از اينکه مي ديدند، سرپرست کارگاه شده ام خيلي خوشحال بودند.»
بعد از چند سال کار سخت در معدن حالا 27 سال است که منيژه ابن عباسي مسؤوليت معدن شيخ معروف را بر عهده گرفته و به همراه شش کارگر از دل معدن سنگ استخراج مي کند،« يکي از کارگرانم 70 سالش است. من به خيلي ها کارکردن در معدن را آموزش داده ام. حالا معدن شيخ معروف براي خودش اسم و رسمي دارد از همه جا درخواست داريم حتي به تهران هم سنگ مي فرستيم.» ابن عباسي با وجود اينکه سن و سالي از او گذشته همچنان به معدن مي رود تا به کار کارگرانش نظارت کند. او که تجربه کارهاي سخت معدن را دارد هواي افرادي که در معدنش کار مي کنند را دارد؛ «اگر اتفاقي براي کارگرانم بيفتد خيلي حمايتشان مي کنم. به آنها مرخصي مي دهم يا اگر خدايي نکرده هنگام کار اتفاقي برايشان بيفتد به سرعت آنها را به بيمارستان منتقل مي کنم. به هر حال من جوابگوي خانواده هاي آنها هم هستم، دلم مي خواهد کارگرانم انگيزه خود را براي کار در معدن از دست ندهند.»

زن شير دل
 

زندگي در معدن براي ابن عباسي سختي ها و زحمات زيادي داشته ولي اين سختي ها براي او موفقيت هاي زيادي به ارمغان آورده خانم معدن دار در مدت فعاليت اش در معدن موفق شده چهار بار عنوان برترين کارآفرين را در بخش صنعت و معدن استان به خود اختصاص دهد؛ «اين موفقيت ها يکي از بهترين خاطرات زندگي ام هستند من سواد ندارم اما همين که توانسته ام موفقيت کسب کنم و بچه هايم را به سر و سامان برسانم خدا را شکر مي کنم. همه در شهر مرا مي شناسند و بچه هايم از اين بابت که مادرشان صاحب يک معدن است و ازاين راه پول در مي آورد، خوشحال هستند.» البته کارآفرين برتر صنعت و معدن خاطره هاي جالب ديگري هم از کارکردن در معدن دارد؛ «چند وقت پيش من و يکي از کارگرهاي معدن مشغول جمع آوري وسايل کار بوديم که متوجه شديم يک ديلم در معدن جا مانده است. آن روز باران به شدت مي باريد ولي ناچار برگشتيم و ديلم را برداشتيم و در جاي مناسب اش گذاشتيم به اين ترتيب دوباره به سمت خانه حرکت کرديم اما چشمتان روز بد نبيند موقع برگشتن دو تا گرگ سر راهمان سبز شدند کارگري که همراهم بود وقتي چشمش به گرگ ها افتاد ترس برش داشت ولي من به او گفتم نترسد و به راهش ادامه دهد از کنار گرگ ها رد شديم ولي گرگ ها هم ول کن ما نبودند و دنبالمان آمدند براي همين به کارگري که همراهم بود، گفتم فرار نکند به هر زحمتي بود جواني که همراهم بود را راضي کردم که کاري انجام ندهد که گرگ ها به ما حمله کنند خلاصه اينکه نجات پيدا کرديم. کارگر معدن هم از اينکه نجات پيدا کرده بود خيلي خوشحال بود و فرداي آن روز ماجرا را براي همه تعريف کرد. » ابن عباسي به جز گرگ چند باري هم مجبور شده به چند مار سمي را از معدنش دور کند. اين روزها خانم معدن دار 62 ساله همچنان براي نظارت بر کار کارگران به معدني مي رود که اين روزها ديگر تنها به خاطر سنگ و نامش معروف نيست حالا ديگر اين معدن را به نام بانوي معروفش مي شناسند.
منبع: نشريه همشهري سرنخ، شماره56
Add Comments
Name:
Email:
User Comments:
SecurityCode: Captcha ImageChange Image