درگفت وگو با آيت الله مصباح يزدي دام عزه
اشاره
درگفت وگوي زير با دانشمندي مواجه بوديم که از ويژگي هاي ايشان، نگهباني از مرزهاي اعتقادي اسلام ورو در رويي با التقاط در تفکر اسلامي بوده است. دربخش نخست اين گفت وگو ايشان با تيزبيني ودقت، نگران آن بودند که حدود مفاهيم درهم بريزد و ازاين رو با تحليل مفهوم تربيت ديني کوشيدند ما را از افتادن ناخواسته در دامن سکولاريسم و محدود کردن تربيت ديني به قلمرو عبادات باز دارند. دربخش دوم نيز از محور اصلي تعاليم انبياء پرسيديم وايشان نيز از جايگاه ايمان ومفهوم محوريت آن در اديان الهي با توجه به قلمروهاي مختلف رفتارهاي انسان ونيازهاي او برايمان سخن هاي شنيدني بسيار داشت.
درحال حاضر، ابعاد گسترده اي براي تعليم وتربيت درنظر گرفته مي شود؛ ابعادي مانند:تربيت اخلاقي، اجتماعي، سياسي، عاطفي، ديني ، ذهني ، عقلي وابعاد ديگري که در کشورهاي غربي بدان توجه مي شود.آيامي توان گفت دربين اين ابعاد، اصلي ترين بعد، تربيت ديني است؟ اگر چنين باشد،چگونه مي توانيم اين مسئله را مطرح و چگونه توجيه کنيم؟
براي گفت وگودرباره تربيت ديني، دست کم دو سبک را مي توان درنظر گرفت.يکي اينکه قبلاً يک چيزهايي را به منزله تربيت ديني درنظر بگيريم وسپس آنها را با انواع تربيت هاي ديگر درحوزه هاي مختلف وبه قول شما درابعاد مختلف مقايسه کنيم. آن گاه اين پرسش پيش مي آيد که کدام يک مهم تر واصيل تر، ويا براي جامعه ما ضرورتش بيشتر است.مفروض اين سوال اين است که ما انواع تربيت هايي داريم که درجامعه شناخته شده است.براي مثال، تربيت بدني که معلوم است که چه است وچگونه بايد انجام گيرد. تربيت اخلاقي نيز منظور اين است که يک برنامه ريزي صورت گيرد براي آنکه اخلاق متربيان، دانشجويان ودانش آموزان در جهت مطلوب اسلام رشد کند.همچنين در حوزه تربيت سياسي يعني اينکه چگونه افرادي براي کارهاي سياسي تربيت شوند وکساني که مي خواهند فعاليت سياسي داشته باشند. ياد بگيرند که چه بايد بکنند.به اين ترتيب براي تربيت،حوزه هاي مختلفي در نظر مي گيريم که يکي از آنها نيز تربيت ديني است. حال مي پرسند تربيت ديني چيست؟ آيا بايد افرادي را تربيت کنيم که نماز خوان وروزه گير شوند وبه شعاير ديني اهميت دهند؟
اين يک نوع برخورد با مسئله ي تربيت ديني است، يک سبک ديگرکه بيشتر دربعد نظري موضوع قابل توجه است، تحليل مفهوم تربيت ديني است؛ يعني صرف نظر از روش هايي که به کارمي رود ويا تفکيک هايي که درخارج بين حوزه ها انجام مي شود، ببينيم اين مفهوم چه اقتضايي دارد؟
اگر سؤال شود کدام يک از اين دو سبک اولي است؟ پاسخ اين است که سليقه هاي افراد متفاوت اند؛ بعضي روحيه اي عمل گرا دارند وپراگماتيستي فکر مي کنند. يعني در پي آن اند که از چه روشي استفاده کنند که درعمل براي آنها مفيد تر باشد. عده اي ديگر به دنبال بررسي بنيادي مسائل اند ولو اينکه لااقل درکوتاه مدت درعمل چندان تأثير نمي بخشد؛ولي ممکن است نوع نگاه به مسئله را متفاوت کند.
همايش هايي که برگزار مي شود ويا فعاليت ها وبرنامه هاي وزارت خانه ها ، بيشتر از قسم اول است؛ اما برخي علاقه مندان به تحليل نظري وبنيادي مسائل بپردازند.سبکي که ما دراين گفت وگو پي مي گيريم ازقسم دوم است.
درابتدا بايد ببينيم مفهوم تربيت ديني چيست؟ از اين روي، نخست بايد کلمه «تربيت» را معنا کنيم، بعد واژه «دين» وسپس ترکيب «تربيت ديني» واينکه اين ترکيب چه ويژگي اي دارد ودين چه قيدي درتربيت ايجاد مي کند. بنابراين بايد «تربيت» و «دين » و «تربيت ديني» را تعريف کنيم. يعني پيش از اينکه مباحث تصديقي موضوع را بيان کنيم به بررسي مفهوم تصوري آن بپردازيم.
پرداختن به يک موضوع با داشتن يک تصور مبهم ازآن ، چندان با اين سبک سازگار نيست. پس بايد حدود موضوع بحث معلوم شود.
منظور از تربيت چيست؟
با توجه به ريشه کلمه وکاربردهايي که دارد، مي توانيم تربيت را اين طور تعريف کنيم: «تربيت ، فراهم کردن زمينه هايي است براي اينکه استعدادها ونيروهاي يک موجود رشد کند تا بتواند از اين نيروها براي رسيدن به کمال خودش بهره مند شود».تربيت- دست کم درباره ي انسان -معنايش اين نيست که حتماً بايد به نتيجه قطعي برسد؛نتيجه ي قطعي،عمل خود شخص است واختيار واراده او بايد موثرباشد. کاريک مربي مانند يک صنعتگر نيست که مواد را در قالبي بريزد وبه شکلي درآورد که نتيجه اش قطعي باشد.هيچ کس نمي تواند پيش بيني کند اين انساني که تحت تربيت من است، چه خواهد شد ؛ زيرا عوامل ديگري نيز مؤثرند و نهايتاً اراده واختيار خود فرد است که جزء اخير از علت تامه را تشکيل مي دهد .تربيت اين است که زمينه هايي را براي استفاده شخص از استعدادهايش به منظور رسيدن به آن هدف مطلوب فراهم کنيم.حال اگر گفتيم به کمال برسد براي اين است هر موجودي به طور فطري کمال خود را مي خواهد واين نيروها براي رسيدن به اين کمال است.آنچه بيان شد، اصول موضوعه اين تعريف است.
پس ما با متربي که يک رکن تربيت است ومربي يعني رکن ديگر تربيت، مواجه ايم.نخست بايد مشخص کنيم. کدام بعد متربي را مي خواهيم پرورش دهيم ويا اينکه از کدام ظرفيت ها وپتانسيل هايش استفاده کنيم. گاه با بدن شخص مواجه ايم واو استعداد دارد ورزشکارخوبي شود وبه قهرماني برسد. اينجا هدف ما تربيت بدني است.همچنين درزمينه هاي ديگري نيازهايي که ما داريم وانگيزه هايي که براي تربيت داريم وشرايطي که تعيين مي کند درکدام بعد کار کنيم گاهي نياز داريم جنبه هاي ديگر را پرورش دهيم. مفهوم تربيت درباره همه اين جنبه ها صادق است. استعدادهايي که قصد پرورش آنها را داريم، بايد بشناسيم ودر آنها تصرف کنيم و به سمت هدف مطلوب جهت دهي کنيم. تربيتي را که شما گفتيد، ظاهراً شامل تربيت بدني نمي شود؛ چون هيچ جا اشاره اي به تربيت بدني نکرده ايد.پس ساير تربيت ها منظور است ودرمقابل بدن، روان قرار مي گيرد وتربيت آن مورد نظر ماست. حال ببينيم ابعاد اصلي روان که با آن مواجه ايم چيست؟
صرف نظر از مکاتب مختلف روان شناسي- که برخي از آنها مانند رفتارگرايي که به اين مباحث نمي پردازند وتنها به انواع رفتارها توجه دارند. آنها که بيشتر تفکر فلسفي دارند وروان شناسي آنها نيز را روان شناسي فلسفي آميخته است، معمولاً بر دوبعد مختلف در روح تکيه مي کنند: بعد شناختي وبعد عاطفي. استعدادهايي که براي روان يک شخص درنظر گرفته مي شود يا مربوط به آگاهي، شناخت ودانستن است ويامربوط به احساسات وعواطف. به سختي مي توانيم بعد ديگري به نام اراده درنظر بگيريم که آن هم درکنار اين ها قرار نمي گيرد، بلکه براي تحقق خود از مجموع شناخت وعاطفه مايه مي گيرد. از اين روي، بسياري اين نظر را مي پسندند که بگوييم روح سه بعد اصلي دارد: بينش، گرايش وکنش. مظنور از کنش نيز همان اراده کار ماست .بينش مربوط به شناخت وگرايش هم مربوط به احساسات وعواطف است؛اما مشکل مي توان بعد چهارمي درکنار اين ابعاد به منزله بعد اصلي روح انسان اثبات کرد .هر بعد ديگري درنظر بگيريد، بخش يا جلوه اي از اين ها يا برآيندي از فعاليت هاي اين ابعاد درهمديگر است براي مثال، دربعد سياسي شخص بايد بداند چه کار کند واراده انجام دادن کار را نيز داشته باشد.بنابراين فعاليت سياسي زير مجموعه اي از تعامل اين ابعاد است.فعاليت اجتماعي واخلاقي نيز همين طور برآيندي از بينش ها وگرايش هاي اجتماعي واخلاقي است.
ابعاد اجتماعي، سياسي واخلاقي درکنار ابعاد اصلي قرار مي گيرد؛ يعني بعد شناختي قسيم بعد اخلاقي واجتماعي وسياسي نيست، بلکه مرتبه تقسيم اين ها متأخر از بينش ، گرايش وکنش است. آنچه در روح انسان اصالت دارد، اين سه بعد اصلي است.پس اگر بخواهيم تربيت را بر اساس ابعاد اصلي وجود انسان تقسيم کنيم، بايد بگوييم سه نوع تربيت داريم: تربيت شناختي، عاطفي وارادي. بعد اخلاقي کدام است؟
خوب منظور از اخلاق، رفتارهاي اخلاقي است؛ يعني همان بعد ارادي که از عواطف خاصي نشئت مي گيرد. حال آيا تربيت ديني درکنار اين ها قرار مي گيرد؟ وقسم چهارمي است؟ با توجه به مفهوم عام تربيت واينکه مخاطب وموضوع تربيت ما انسان است تربيت درابعاد انسان صرف نظر از بدنش به همان سه قسم تقسيم مي شود وچهارمي ندارد.
اما از منظر ديگري نيز مي توان تقسيم هايي براي تربيت درنظر بگيريم.و آن حوزه هاي کارکرد تربيت است. ما با انگيزه هاي مختلفي،حوزه هايي را در نظر مي گيريم؛ حوزه فردي واجتماعي بزرگ وخانواده يعني اجتماع کوچک چند نفري. درحوزه اجتماعي مي توان زير مجموعه هاي متفاوتي مانند حوزه سياسي، حقوقي واخلاقي را بر شمرد.
اما اگربخواهيم اين ها را در کنار هم قرار دهيم وجنبه اي ذهني، عقلاني وديني را جدا به شمار آوريم:خوب ناچارنبايد بعد ديني را عقلاني ويا ذهني دانست؛زيرا اين يک قسم مستقل است.
پس درتعريف وتحليل مفهوم تربيت،به همين اکتفا مي کنيم که مفهوم عام تربيت چيست وچون موضوع انسان است وبه ويژه دراينجاروح وروان او ملحوظ است،سه بخش اصلي دارد وهر کدام از اين ها مي تواند بخش هاي فرعي وزير مجموعه هايي داشته باشد که به اقتضاي نيازهاي ما بستگي دارد.
وحالا مي رسيم به اينکه دين را بايد چه بدانيم. درباره ي دين، مباحث مختلفي مطرح است وتعريف هاي متفاوت وکاملاً مختلفي مطرح شده است .از يک طرف براي دين معناي وسيعي درنظر گرفتند که حتي بت پرستي وبي خدايي را نيز دربرمي گيرد؛دين باشد، ولي خدا نداشته باشد يا خدا،خود انسان باشد؛مانند انسان پرستي تا مي رسد به دين اسلام که داراي عناصر بسيار متفاوتي است؛ معروف ترين عناصر آن، مثلثي است شامل عقايد، اخلاق واحکام. احکام داراي ابعاد فردي، اجتماعي، حقوقي، کيفري نيز جزو دين است. برخي از اين ابعاد با هم تداخل پيدا مي کنند. وقتي دين شامل اخلاق مي شود، تربيت اخلاقي نيز بخشي از دين خواهد بود ومستقل نيست. موضوع عقايد ومعرفت به خدا وپيامبران و اوليا از مباحث عقلي است ودرحوزه ي شناخت وتربيت عقلي قرار مي گيرد. البته بايد منظورمان از تربيت عقلي مشخص شود؛ آيا مي خواهيم قدرت تعقل را زياد کنيم که متربي افکار وعقايد صحيح داشته باشد.درهر صورت ،اين مسئله با بعد شناختي درارتباط است.
احکام نيز يا فردي است ويا اجتماعي. احکام اجتماعي نيز داراي ابعاد حقوقي، کيفري وبين المللي است.پس بعد اجتماعي شامل اين موضوع نيز مي شود ؛ يعني بعدي درکنار بعد اجتماعي قرار نمي گيرد،بلکه اين بعد بخشي از دين به شمارمي آيد .البته بستگي دارد به اينکه اخلاق، حقوق وامور اجتماعي را چگونه تعريف کنيم ونسبت آنها با دين را بسنجيم؛وگرنه بوديسم نيز مي تواند بگويد من ديني هستم که مسائل اجتماعي ، حقوقي وسياسي ندارم. آن گاه اين مسئله درعرض قرار مي گيرد؛ اما دين اسلام اين گونه نيست. اگر تربيت ديني را بعد مستقلي درنظر بگيريم، ناخودآگاه به تفکر سکولاريسم کمک کرده ايم؛ يعني دين از سياست جداست ودر دين، سياست وحتي اخلاق وامور اجتماعي وجود ندارد واين ها ابعاد مستقلي هستند.چنين تفکري انسان را به سمت سکولاريسم سوق مي دهد. بنابراين قرار دادن دين درعرض ابعاد ديگر،نادرست است ونه تنها خدمت به دين نيست،بلکه تخريب دين وخدمت به سکولاريسم است.
پس آيا اصلاً تربيت ديني نداريم؟ نه، ما نمي گوييم تربيت ديني نداريم، بلکه معتقديم درعرض آنها نيست. تربيت ديني برآيندي از چند بخش ديگر است. يعني چند پايه داريم؛ بايد تربيت عقلاني عاطفي وارادي داشته باشيم. آن گاه درحوزه آنچه مرضي خداست وبا خدا ارتباط پيدا مي کند - چه در دنيا وچه در آخرت- تربيت ديني معني پيدا مي کند.
در واقع آنها خادم اين دين مي شوند.آن ابعاد بايد باشند تا دين پيدا شود وپرورش يابد.ممکن است سؤال شود کدام اصيل تر است؟ بايد بپرسيم اصيل به چه معناست؟ تغيير اصيل مبهم است وچه بسا ما را به اشتباه بيندازد.ما خيال مي کنيم وقتي مي گوييم تربيت ديني اصيل تر است، يعني اولي تر است.اولي تر است يعني درکنار تربيت عقلاني، اين اصيل تر است يا آن؟ درحالي که اين گونه نيست. پس اين پرسش به اين شکل ، سؤالي فني نخواهد بود.اينکه گفته شد براي تربيت حوزه هايي مانند اخلاق، سياست وتربيت بدني تعريف کنيم، مربوط به سبک اول است واشتباه هم نيست.آن هم يک راهي است، اما اگر با دقت بخواهيم صحبت کنيم، اولاً اين در عرض آنهانيست وثانياً سوال از اينکه اين اصيل تر است يا آن، تعبير مبهمي است وبايد مشخص شود منظور از اصيل بودن چيست؟ بنابراين تربيت ديني بعد خاصي در کنار ساير ابعاد نيست، بلکه برآيندي از تعامل آنها در يک حوزه خاص ويا با يک جهت گيري خاص است. دين، غذا خوردن ولباس پوشيدن را نيز دربر مي گيرد. ديني بودنش به چيست؟ به اين است که اين لباس پوشيدن و غذا خوردن در جهت رضاي خدا وکمال انسان باشد واين دواز هم جداناپذيرند. درمقابل آن نيز بي ديني است. اگر دين توحيدي گفتيم، دربرابر آن اديان شرک است؛ اما دين به معناي مطلق آن- که شامل اديان توحيدي وغير توحيدي، باخدا وبي خدا وهمچنين ديني که شامل همه چيز مي شود، ديني که فقط ارتباط انسان با خداست -مبهم خواهد بود. هيچ کدام از اين ها در عرض آن بعد اصيل روح انسان نيست. بنابراين تقسيمي که همه را در عرض هم قرار مي دهد، تقسيم منطقي اي نيست.اين اقسام مربوط به حوزه هاي فعاليت انسان است.مربياني هستند که بيشتر به مسائل اخلاقي مي پردازند وبرخي ديگر توجه شان بيشتر به مسائل سياسي است، يکي هم بيشتر درد دين دارد؛ اين تقسيم اشکالي ندارد، اما تقسيم براساس ابعاد وجود انسان واينکه کدام بعد آن مهم تر است، اين تعبير دقيقي نيست. يک بعد خاص اصيل به نام بعد ديني نداريم؛ آن هم دين به آن معنايي که شامل عقايد، اخلاق وهمه ي احکام فردي، اجتماعي وبين المللي مي شود.
اصطلاح تربيت ديني گاه به صورت موصوف وصفت به کار رفته است؛ يعني نظام فکري اي که اهداف، روش ها ، اجزا واصول ومباني خود را از دين گرفته است.اين اصطلاح به همين معنا در اديان مختلف کاربرد دارد. براي مثال، تربيت دين يهوديت يا مسيحيت. گاهي نيز واژه تربيت ديني را به صورت مضاف ومضاف اليه به کار مي برند.دراين صورت تربيت ديني به اين معناست که صفت دين داري انسان وآن حالت پذيرفتن دين والتزام انسان به دين را که حضرت عالي از آن به ايمان تعبير کرده ايد، درزمينه هاي مختلف اخلاقي، سياسي، اجتماعي و... تربيت کنيم. آيا تفکيک بين اين دو اصطلاح ممکن است واگر ممکن است، آيا درست است يا خير؟
پيش از اين بيان شد که بايد واژه هاي «تربيت» ، «دين» وترکيب «تربيت ديني» را بررسي کنيم وببينيم چه مفهومي دارند.يک قسم اين است که ترکيب، اضافي باشد وقسم ديگر اينکه اين ترکيب وصفي باشد. هر کدام از اين ها توضيحاتي دارند که بايد بدان پرداخت .بايد اين ترکيب را معنا کنيم که وقتي دين به تربيت ضميمه مي شود، چه نقشي دارد؟ هر کسي حق دارد بگويد منظورمن از اين ترکيب چنين است. شما نيز مي توانيد بگوييد تربيت ديني از نظر من يعني تربيت وتقويت ايمان. حال با توجه به آنچه شما مي فرماييد، ايمان به باطل هم ايمان است واين مفهوم وسيع تري پيدا مي کند،در آن صورت نه تنها ايماني که در دين وجود دارد وآن اينکه آيا واقعاً هر جا تعبير تربيت ديني به کار مي رود، (در داخل، خارج وعرف) منظور همان رويکرد ايماني است يا اينکه درتربيت ديني بيشتر به رفتار توجه مي شود؟ وايمان به عنوان يک مقدمه لحاظ مي شود.وقتي مي گويند کسي تربيت ديني دارد يا درفلان جامعه تربيت ديني افراد قوي است يا مثلاً نظام آموزش وپرورش ما دوبخش دارد،يک بخش آن پرورش يا تربيت است ويا اينکه بايد پرورش ديني باشد، آيا منظوراين است که فقط جهت ايمان تقويت شود مخصوصاً اگر منظور ايمان به هر چيز مفروض باشد،حتي ايمان به خوبي يک رفتار؟يعني آيا منظور اين است که انسان بي تفاوت نباشد ومتلزم به يک چيزي باشد؟ دراين صورت ايمان همان وظيفه شناسي وتعهد مي شود ودر حوزه ي اخلاق عام قرار مي گيرد، به خصوص اگر اين را صرف نظر از خدا در نظر بگيريم،آيا مي توان ايمان به اين معنا را مصداق تربيت ديني بدانيم؟! اين مي شود يک تربيت اخلاقي،آن هم يک اخلاق عام که حتي براي بي دينان نيز ميسر است.حتي اگر به روش استقرايي تربيت ديني را به آنچه درمحافل دانشگاهي وعرفي اطلاق مي شود،حمل کنيم، به دشواري مي توان محور آن را ايمان به هر چيزي قرار دهيم؛ مگر اينکه بخواهيم اصطلاح خاص جعل کنيم.به هرحال،بايد درباره ترکيب «تربيت ديني» بحث شود ورابطه بين اين دو کلمه سنجيده شود.به علاوه،اگرگفتيم تربيت ديني يعني تربيت بعد ديني وآن را ترکيب اضافي دانستيم، بايد مضاف يا موصوف ديگري را در تقدير بگيريم واين خود تکلف ديگري است . شايد خود اين ترکيب في حد نفسه به ترکيب وصفي اشبه باشد تا ترکيب اضافي.
همين تقدير را در ترکيب هاي ديگر مانند تربيت اجتماعي ، تربيت اخلاقي وتربيت سياسي نيز درنظر مي گيرند. اين ترکيب ها را به معناي تربيت رفتارها يا قلمروي اجتماعي، تربيت رفتارها يا قلمروي سياسي وغيره مي گيرند.
به هرحال،تربيت ديني به اين معناست که کسي را براساس اصول ديني تربيت کنند.شايد اين مفهوم از کلمه تربيت ديني بيشتر فهميده شود؛وقتي مي گوييم افرادي تربيتشان ديني است؛ يعني انسان هاي دين داري هستندومربيان شان نيز دين دارند. وبراساس همان اعتقاد ديني تربيت مي کنند.
به هرحال اصل اين است که از بين آن دوسبک، اول، کدام را انتخاب کنيم. آيا منظور اين است که حوزه هايي براي تربيت مشخص شود که تربيت ديني هم يکي از آنها يا در عرض آنهاست؟ دراين صورت سؤال مي شود که با توجه به قلمروهاي مختلف تربيت مانند تربيت بدني،تربيت عقلاني و...، تربيت ديني- يعني فعاليت هاي تربيتي درحوزه دين - چه جايگاهي درميان انواع حوزه هاي تربيت داردوبراي جامعه ي ما يا به طور کلي براي نوع انسان، کدام اهميت بيشتري دارد؟ با اين رويکرد مي توان چنين سوالي را مطرح کرد وبه اشکالي هم برخورد نمي کند؛اما تأکيد برابعاد وجود انسان واينکه کدام اصيل تر است،چون مبهم است کار را مشکل مي کند.
آيا درعلم النفس فلسفي،گرايش انسان به دين ذاتي است ودر سرشت انسان ريشه دارد؟ آيا اصلاً درعلم النفس بحث خاصي دراين باره وجود دارد؟
گاهي عنوان ذاتي وعرضي را به کار مي بريم؛ منظور اين است که چيزي ذاتي انسان است که با فطرتش هماهنگ باشد واگر خلاف فطرت باشد آن راعرضي مي گوييم .براي مثال، علاقه به غذاي لذيذ وغريزه جنسي ذاتي است؛ يعني عامل خارجي وضد فطري سبب گرايش انسان به آن نشده است؛اما ميل به دخانيات ذاتي نيست،بلکه عرضي است؛ چون طبع انسان درابتدا از آن بدش مي آيد. وبعد در اثر عادت و تلقين کم کم اين ميل درانسان پيدا مي شود وتا پرتگاه مرگ او را مي کشاند. اگر منظور از ذاتي وعرضي اين باشد، گرايش انسان به دين ذاتي است.البته بايد توجه داشته باشيم که منظور از دين چيست؟ اينجا بيشتر برخداشناسي وخدا پرستي تأکيد شده است.اگر دين را به صورت يک هرم تصور کنيم، ارتفاعي که از رأس به مرکز قاعده وصل مي شود ، خداپرستي است وديگر بخش ها از خدا پرستي نشئت مي گيرد؛ وگرنه ربطي به دين ندارد.اگر اين گونه فرض کنيم، آن گاه مي گوييم دين يعني خدا وشئون الهي ودين داري يعني خدا شناسي وخداپرستي به اين معنا ذاتي است؛اما اگر ذاتي به معناي ديگري گفته شود، بايد مشخص شود منظور از ذاتي چيست؟ براي مثال، چه بسا کسي بگويد من خدا را قبول دارم، ولي وحي واحکام تعبدي را نمي پذيرم.چندي پيش استادي از دانشگاه نزد من آمده بود ومي گفت من اسلام را دوست دارم، خدا را قبول دارم، جبهه هم رفته ام وسعي مي کنم زندگي سالمي داشته باشم؛ اگر حال داشته باشم نماز هم مي خوانم ودر نماز جماعت هم شرکت مي کنم. وگاهي نيز که خسته ام ، نماز نمي خوانم. اينکه مقيد باشم بگويم خدا واجب کرده است که اگرانجام ندهي گناه مي شود وجهنم مي روي،اين را قبول ندارم.به ويژه درباره ي وعده هاي عذاب که اگر اين کار را نکنيد، شما را به جهنم مي برند، خيلي حساس بود. اومي گفت: بچه را اين طور مي ترسانند،برده اي را اين جور مي ترسانند.انسان کسرش مي آيد بگويد از ترس رفتن به جهنم نماز خواندم. بلکه اگر از نماز خوشم بيايد مي خوانم وگاهي هم که خوشم نمي آيد نمي خوانم؛اما اينکه نماز بخوان والا تو را به جهنم مي برند، از اين تهديد خوشم نمي آيد.اين شخص استاد دانشگاه بود وخيلي صاف وصريح اين حرف را بيان مي کرد. حال اگر ذاتي اين گونه تعريف شود که هر چه خودم مي پسندم ويا خودم مي فهمم انجام مي دهم واينکه از ترس عذاب کاربدي را ترک کنم يا کارخوبي را انجام دهم، اين دين را عرضي بدانيم، اگر ذاتي وعرضي را اين گونه تعريف کينم، دچار مشکل مي شويم .آن هم درواقع استفاده کرده از انگيزه هاي ذاتي وفطري انسان است. درمقابل چيزي که عقل، مستقيم يا با واسطه آن را اثبات مي کند.براي مثال، کسي که از بيماري وبا مي هراسد، اين عرضي نيست، بلکه انگيزه ترس از يک ضرر است بنابراين نوع تعريف بسيارمؤثراست.بايدبه گونه اي مطلب را بيان کنيم که ازآن سوءاستفاده نشود. اينکه مي گوييم دين داري يک امر ذاتي است يا عرضي، بايد ذاتي وعرضي را معنا کنيم.برخي گفته بودند دين ذاتيات وعرضياتي دارد وقدر متيقن از ذاتيات دين اين است که انسان خدا نيست.بنابراين بايد الفاظي که به کار مي بريم- به ويژه الفاظي که به صورت کد و تيتر به کار مي روند وروي آنها تأکيد مي شود- واضح و شفاف باشد؛ زيرا ذهن همه ساخته فکر وفرهنگ مانيست، بلکه بسياري از آنها در فرهنگ هاي ديگر رشد يافته است.پس براي اينکه منظور ما را بفهمند بايد به زبان خودشان با آنها صحبت کنيم.وما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه.(1)
حضرت علي درباره گرايش هاي انساني دربحث انسان شناسي در کتاب معارف قرآن ، ميل به کمال وجاودانگي وميل به پرسش را بيان فرموده ايد.آيا گرايش به دين ودين داري نيز مانند ميل به پرستش است؟
نخست بايد ببينيم آيا ميل وگرايش به دين يک چيزي است درمقابل ساير گرايش ها ؟ آيا ميل به دين يک ميل مستقلي است ودين يک امر واحد مستقلي است دربرابر اعتقاد به خدا، نبوت، ائمه، قيامت وبرزخ تا اخلاق خوب، عدالت، راست گويي تا نماز خواندن و...؟ يا دين چيز ديگري است غير از اين ها. روشن است که غير از اين ها چيزي به نام دين نداريم؛ يا اعتقادات است يا اخلاق ويا احکام.همچنين نمي توانيم ميل واحدي براي دين تعريف کنيم؛ اما اگر به همان معنا که عرض کردم دين به معناي خداپرستي است ومقدماتي دارد که از جمله آن شناخت خدا وصفات اوست ولازمه آن آمدن انبياء دادن پاداش و...است ودرادامه نيز راهي که ما را به مقصد برساند.اگر دين را اين گونه معنا کنيم، آن گاه مي توانيم بگوييم دين يا خدا پرستي، ذاتي است. يعني هيچ کدام از آنها خلاف فطرت نيست؛ اما اثبات ميل به خدا درکنار ميل به کمال، کار آساني نيست وبا انکار مواجه مي شويم که ما چنين ميلي نداريم وشبهاتي نيز دراين زمينه مطرح مي شود .البته اين شبهات جواب دارد، ولي درمقام بحث انسان بايد چيزي را مطرح کند که اگر شبهه اي القا شد، به آساني بتواند جواب آن را هم بدهد. براي مثال، کسي که خود را دين دار ومدافع اسلام معرفي مي کند، مي گويد: براي اثبات خدا برهان عقلي نداريم وهمه برهان هاي عقلي براي اثبات وجود خدا مخدوش است.از او پرسيدند: آيا خودت به خدا معتقدي؟ گفت: بله، خدا را قبول دارم. به اوگفتند: شما که مي گوييد برهاني نداريم؟ گفت: اين يک تجربه دروني است.از اوپرسيدند: اگر کسي چنين تجربه اي نداشت،چه بايد بکند؟ جواب داد: نداشت که نداشت، من دارم.اگر انسان يک حرفي را بزند که اين سؤالات دنبالش بيايد ونتواند يک جواب قانع کننده اي که طرف بپذيرد بدهد، نبايد روي آنها تکيه کرد. مثلاً علم حضوري وعلم آگاهانه وناآگاهانه ومانند اين حرف ها ، از نظر فلسفي وعرفاني جايگاه خودش را دارد؛ ولي درهر بحثي باهر مخالفي کارساز نيست وطوري نيست که همه بفهمد ما چه مي گوييم.
من عقيده ام اين است که نبايد خيلي روي اين گونه مطالب مانور بدهيم وبگوييم ما انگيزه هايي داريم که مارا به سوي خدا دعوت مي کند.وعواملي خدا در روح ما قرار داده است که ما را به طرف او سوق مي دهد.تا آنجا که به يک معنا اصلاً اصل شناخت خدا وپرستش خدا فطري است وبراي اثبات آن به نظريه برخي از روان شناسان يا اگزيستانسياليست ها استناد کنيم.دراين صورت، اثبات مطلب ما تابع نظر يک روان شناسي يا يک مکتب فلسفي مي شود وبراي ديگران قانع کننده نخواهد بود.
با توجه به آيه فاقم وجهک الدين حنيفا فطره الله ، منظور از فطري بودن دين چيست؟ آيا اين فطري بودن گرايش به دين درعلم النفس نيز آمده است؟
منظورتان از علم النفس چيست؟ اگر منظور بخش نفس فلسفه ما باشد، در آنجا فقط همان مسئله علم حضور معلول به علت بحث شده است. وما بحث مستقلي درباره فطري بودن نداريم؛ چون سبک فلسفي اين اقتضاء را نمي کند، اما مسائلي که درروان شناسي امروز مطرح هست وکم وبيش کساني بحث کرده اند ( مانند مزلو وامثال او) درفلسفه مطرح نيست؛ اما اگر روان شناسي را اعم بدانيم،به گونه اي که شامل مطالبي باشد که استنباط مي شود از مسائل فلسفي واز چيزهايي که روان شناسان موحد از غير مسلمين هم گفته اند،بله يک گرايش اگزيستانسياليستي هست که مي گويد انساني که خدا را نشناسد، انسان نيست. کي يرکگارد مؤسس مکتب اگزيستانسياليسم که کشيش بوده است، تعبير جالبي دارد که اصلاً انسانيت انسان، درگروه خدا پرستي است. يا مطالبي که از طرف داران کمال گرا در روان شناسي نقل شده است. که ميل به خدا پرستي از ميل هاي متعالي انسان است که بعد ميل به رفع نيازهاي فيزيولوژيکي ظاهر مي شود.
پي نوشت ها :
1-ابراهيم (14)، 4.
منبع:تربيت ديني در جامعه اسلامي معاصر؛گفتگو ها، جمعي از نويسندگان ، انتشاراتموسسه آموزشي پژوهشي امام خميني ره ،1388