جستجو در محصولات

گالری پروژه های افتر افکت
گالری پروژه های PSD
جستجو در محصولات


تبلیغ بانک ها در صفحات
ربات ساز تلگرام در صفحات
ایمن نیوز در صفحات
.. سیستم ارسال پیامک ..
خصوصيات اخلاقي جناب شيخ مرتضي زاهد (رحمت الله عليه) (2)
-(7 Body) 
خصوصيات اخلاقي جناب شيخ مرتضي زاهد (رحمت الله عليه) (2)
Visitor 1643
Category: دنياي فن آوري

تأييد و مطابقت اعمال با قرآن کريم

مرحوم حاج عسکري نقل مي کنند:
« در يکي از سالها آقاي حاج عسکري براي رفتن به زيارت خانه خدا آماده مي شود. او براي خداحافظي به خدمت آقا شيخ مرتضي مي رود و بعد از مقداري گفتگو، آقا شيخ مرتضي به او مي گويد:
« من از شما درخواست دارم زماني که به مدينه منوره مشرف شديد در جلوي مرقد مطهر حضرت خاتم الانبياء(ص) بايستيد و از جانب من به پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم عرض کنيد:
« يا رسول الله(ص) شما خودتان مي دانيد مرتضي در طول عمرش غرضي به جز بندگي و عبوديت نداشته است؛ اما آيا شما اين سبک و سيره مرا تأييد مي فرماييد؟ و آيا اين اعمال و کردار، مقبول شما هست؟ »
آقاي حاج عسکري هم در تشرف به مدينه منوره بنا بر سفارش آقا شيخ مرتضي، جلوي مرقد منور و مطهر پيامبر خدا صلي الله عليه و آله مي ايستد و مطالب ايشان را بازگو مي نمايد.
آقاي حاج عسکري بعد از رساندن آن عرض حاجت، در عالم خواب مشاهده مي کند که از سوي رسول خدا صلي الله عليه و آله قرآني آورده مي شود و امر مي گردد تا آن قرآن را بدهند تا امضاي آقا شيخ مرتضي زاهد نيز بر آن قرآن ثبت شود، تا نشان از تأييد و مطابقت اعمال و کردار آقا شيخ مرتضي با قرآن کريم باشد.
نقل است مرحوم آقاي حاج عسکري به غير از امضاي آقا شيخ مرتضي، تعدادي امضاي ديگر را نيز در آن قرآن ديده است که نشان از مطابقت کامل اعمال و سيره صاحبان آن امضاها با قرآن کريم داشته است.
آقاي حاج عسکري فقط موفق مي شود يکي از آن آخرين امضاها را شناسايي کند و آن، امضاي مرحوم آيت الله العظمي حاج سيد محمد تقي خوانساري بوده‌ است. »

ترک محرمات و انجام واجبات!

آقاي حق شناس در سالهاي جواني آقا شيخ مرتضي زاهد را در خواب مي بيند.
ايشان با چند نفر، به همراه آقا شيخ مرتضي زاهد از بازار به مسجد جمعه وارد مي شوند و همچنان پيش مي روند تا به حوض بزرگ صحن مسجد مي رسند که در اين هنگام آقا شيخ عبدالکريم مي بيند آقا شيخ مرتضي از روي حوض مسجد رد مي شود و به آن سوي حوض مي رود.
آقاي حق شناس حوض را دور مي زند و به کنار آقا شيخ مرتضي مي رود و از ايشان مي پرسد:
آقا شما چگونه به اين مقامات رسيده ايد؟
آقا شيخ مرتضي جواب مي دهد:
« با ترک محرمات و انجام واجبات. »
آقاي حق شناس از اين خواب خوشش مي آيد و تصميم مي گيرد تا با اين خواب، آقا شيخ مرتضي را امتحان و آزمايش کند.
با اين نيّت به نزد ايشان مي رود تا در بيداري نيز جواب آقا شيخ مرتضي را از زبان او بشنود.
آقا شيخ مرتضي دوباره در بيداري نيز به او مي گويد:
« با ترک محرمات و انجام واجبات »!

اضطراب و نگراني از مکر شيطان

حاج آقا تقي کرمانشاهي( از نوادگان مرحوم آيت الله العظمي وحيد بهبهاني ره ) نقل مي کنند:
« يکشب آقا شيخ مرتضي زاهد براي نماز خواندن آماده شده بود. آن شب يکي از جلسات هفتگي او برقرار بود. به طور معمول در اين جلسات ابتدا دوستان و رفقايش نمازهاي مغرب و عشا را به امامت او به جماعت مي خواندند و سپس از روي رساله مراجع تقليد زمان، مسئله مي فرمود و بعد، سخنان و موعظه هاي ايشان از روي کتب حديثي شروع مي شد.
اما آن شب نمازهاي ايشان عادي نبود؛ به خوبي پيدا بود فکر و حواسش جمع و جور نيست و در تعداد رکعت هاي نماز هم اشتباه مي کرد.
آن جلسه تمام شد؛ اما پريشانيهاي آقا شيخ مرتضي همچنان ادامه داشت. حتي در خيابان هم، اين حواس پرتي وجود داشت تا آنجا که احتمال داشت با درشکه برخورد کند! و يا به داخل جوي آب بيافتد!
دوستان و رفقاي او نيز با نگراني همين سوالات را از او مي پرسيدند:
آقا چه شده؟ ... مريضي و مشکلي پيدا کرده ايد؟ ... بياييد برويم دکتر ... چرا اين جوري شده ايد؟!
و آقا شيخ مرتضي فقط جواب مي داد:
نه، نگران نباشيد چيزي نيست.
بعد از سه چهار روز چند نفر به اتفاق دوستان و رفقا به همراه آقا شيخ مرتضي به سويي مي رفتيم.
آن روز هم، گيجي و حواس پرتي هاي آقا شيخ مرتضي نزديک بود مشکل ساز شود اما باز هم وقتي از او سوال مي شد چه شده‌ است؟ ايشان فقط جواب مي داد: نگران نباشيد.
از روي نگراني و دلواپسي از ايشان پرسيدم: چه مي فرماييد آقا! شما حواس پرتي پيدا کرده ايد؛ ما را نگران کرده ايد! ما حق داريم نگران باشيم و بدانيم چه شده ‌است.
ايشان با همان حال و هواي پريشان و نگرانش جواب داد:
راستش چند روز پيش از اين، حديثي را خواندم؛ حديثي از حضرت رسول اکرم صلي الله عليه و آله.
همگي از اين جمله شگفت زده شديم.
آقا شيخ مرتضاي زاهد ادامه داد:
در آن حديث، پيامبر خدا صلي الله عليه و آله به حضرت اميرالمومنين عليه السلام مي فرمايند:
« يا علي به اندازه اي که تو با خوبيها و راههاي هدايت آشنايي داري، شيطان نيز به همان اندازه با همه بديها و راههاي گمراهي و ضلالت در زمين و آسمان آشنايي دارد...»
و سپس آقا شيخ مرتضي زاهد با نگراني و اضطراب، به آرامي و زير لب گفت:
«... و با اين شيطان چه کنم؟ »
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

برپايي جلسات در هر شرايط

حاج محمد معصومي مي گفت:
« آن گونه که مرحوم پدرم براي ما نقل مي کرد، مرحوم آقا شيخ مرتضاي زاهد نسبت به برقراري جلساتش بسيار حساس و مراقب بوده‌ است.
ايشان در هفته به صورت ثابت هر شب جلسه داشت و جلسه شبهاي جمعه اش در خانه ما برقرار بود. و روزها نيز به تعليم و تربيت بانوان متدين تهران اهتمام مي ورزيد که يکي از آن جلسات، هر هفته، صبح هاي سه شنبه در خانه خود آقا شيخ مرتضي برقرار بود. اين جلسات در هيچ شرايطي تعطيل نمي شد؛ حتي در زمستانهاي سرد و يخبندان.
در شصت هفتاد سال پيش زمستانهاي تهران بسيار سرد و پر برف و باران بود. وقتي برف مي آمد عبور و مرور بسيار سخت و مشکل مي شد؛ به خصوص با توجه به اينکه در آن زمان همه خيابانها و کوچه ها به صورت حالا آسفالت و صاف و تر و تميز نبود. ولي با اين حال مرحوم آقا شيخ مرتضي در پيري و زمين گيري و تا آخرين سالهاي حياتش، حتي در زمستانها و در برف و باران نيز جلساتش را به هيچ وجه تعطيل نمي کرد.
مرحوم پدرم مي گفت:
در اين آخرها که آقا شيخ مرتضي زاهد بسيار ضعيف شده بود و پاهايش درد مي کرد، شخصي معروف به حاجي او را به کول مي گرفت و به جلسات مي آورد. در زمستانها زماني که آقا شيخ مرتضي بر روي کول مرحوم حاجي به جلسات مي آمدند، زياد اتفاق مي افتاد که در طول راه، چند بار هر دو بر روي برفها مي افتادند و صدمه مي ديدند؛ ولي با اين حال آقا شيخ مرتضي هر طوري بود خودش را به جلساتش مي رساند.
همچنين يادم هست يکروز از مرحوم پدرم پرسيدم:
آقا جان مرحوم آقا شيخ مرتضي زاهد چند بار به کربلا و عتبات عاليات مشرف شده بود؟
پدرم جواب داد: آقا شيخ مرتضي در طول عمرش و بر حسب ظاهر، فقط يک بار به عتبات عاليات و به کربلاي امام حسين عليه السلام مشرف شده بودند و اين تشرف نيز در جواني بوده ‌است.
من با ناباوري به پدرم عرض کردم:
آقا جان من گمان مي کردم آدمي همچون آقا شيخ مرتضي بايد به مکانهاي زيارتي به خصوص کربلا، زيارت مشرف شده باشد.
پدرم جواب داد: مرحوم آقا شيخ مرتضاي زاهد به خاطر جلساتش، زياد به مسافرتهاي طولاني نمي رفت؛ زيرا ايشان به اين جلسه هاي هفتگي بسيار اهميت مي داد و براي اينکه اين جلسات احکام و معارف و روضه و توسل به ابا عبدالله الحسين عليه السلام به تعطيلي کشيده نشود، بسيار کم به مسافرت مي رفت. »

نفي صوفي گري

يک روز ظهر آيت الله سيد يحيي سجادي، بعد از نماز به نزد آقا شيخ مرتضي مي آيد و مي گويد:
« آقا امروز لطف کنيد و براي صرف ناهار به خانه ما بياييد...
آقا شيخ مرضي قبول مي کند و آنها به سوي خانه حاج آقا يحيي به راه مي افتند.
خانه آيت الله سجادي، در محله بين الحرمين بود. محله اي که فقط در مدت پنج، شش دقيقه، مي توانستند به آنجا برسند، اما اين پياده روي بيش از بيست دقيقه طول کشيد. زيرا آقا شيخ مرتضي همانند هميشه، در طول راه، تند تند اخبار و احاديث اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام، را براي حاج آقا يحيي بازگو مي کرد.
او گاهي نيز در جاهاي مناسب توقف مي کرد و احاديثي را که به توجه و دقت بيشتري نياز داشتند بيان مي کرد و از حاج آقا يحيي نيز نظرخواهي مي کرد. آنها پس از بيست دقيقه به جلوي خانه حاج آقا يحيي رسيدند.
در اين هنگام، آقا شيخ مرتضي به يک باره خودش را به جلوي در رساند و راه ورود به خانه را سد کرد. حاج آقا يحيي فقط با تعجب، او را نظاره مي کرد.
آقا شيخ مرتضي زاهد در حاليکه پشت به در و رو به سوي حاج آقا يحيي ايستاده بود گفت:
خب، حالا شما بفرماييد چرا حاضر شديد بر جنازه فلان شخص، نماز ميت، اقامه کنيد؟!
چندي پيش يکي از اقطاب صوفيه از هم محله اي هاي حاج آقا يحيي از دنيا رفته بود و آيت الله سجادي بر جنازه آن همسايه نماز خوانده بود.
آقا شيخ مرتضي از اين عمل بسيار دلگير و ناراضي بود؛ او دوست نداشت در خانه کسي که بر جنازه يکي از اقطاب صوفيه نماز ميت خوانده است، ناهار بخورد.
حاج آقا يحيي مي گويد:
آقا خودتان مي دانيد من هم از اين پيشامد، بسيار نارحت هستم و در قلبم هيچ گونه حسن ظني به اين دسته ندارم و متأسفانه آن آقا در وصيت نامه اش تأکيد و تصريح کرده بود فقط من بايد بر جنازه اش نماز بخوانم. جنازه اش بر روي زمين مانده بود و خانواده و مريدانش وصيت نامه اش را براي من آوردند؛ و من هم ديدم براي اينکه جنازه او بيشتر از اين بر روي زمين نماند، هيچ چاره اي ندارم و از نظر شرعي و اخلاقي مجبور به اين کار شدم.
شيخ مرتضي بعد از شنيدن اين سخنان، قانع مي شود و به خانه حاج آقا يحيي وارد مي شود. »

فقط بدن ايشان در اين دنيا است

آيت الله يحيي سجادي بارها مي گفتند:
« آقا شيخ مرتضاي زاهد فقط هيکل و بدنش در اين دنياست ولي خودش در يک دنياي ديگري است. »
آقاي جاودان در توضيح اين مطلب مي گفت:
در قديم در سر بازار نوروزخان سقاخانه با شکوهي قرار داشت که هم اکنون اثري از آن باقي نمانده است. عموم مردم به خصوص خانمها، در شبهاي جمعه زياد به اين سقاخانه مي آمدند و با نذر و نياز، شمع روشن مي کردند.
در يکي از شبهاي جمعه، مرحوم آقا شيخ مرتضي براي خريد چيزي به مغازه برادران عطار که در روبروي سقاخانه نوروزخان بود مي روند.
آن شب در جلوي سقاخانه، خانمي بسيار آرايش کرده و برهنه جلوي آقا را مي گيرد و از ايشان مي خواهد تا استخاره اي براي او بگيرند. آقا شيخ مرتضي در حاليکه آن خانم برهنه، در جلوي چشمانش ايستاده بوده‌ است به طور عادي شروع به گرفتن استخاره مي کند.
مرحوم يزدي زاده که از ارادتمندان به آقا شيخ مرتضي بوده و در کنار آقا ايستاده بوده ‌است از اين صحنه بسيار تعجب مي کند و بعد از رفتن آن خانم، به آقا مي گويد:
آقا جان! شما چرا در جلوي مردم، به اين شکل براي خانمي برهنه و بي حجاب استخاره گرفتيد؟
شيخ مرتضي با تعجب و به آرامي مي گويد:
مگر اين شخص، زن بود؟! چرا زودتر به من حالي نکرديد؟
و مرحوم يزدي زاده تازه مي فهمد که همان گونه که حاج آقا يحيي مي گويد آقا شيخ مرتضي واقعاً فقط هيکل و بدنش در اين دنياست و روح و حواسش در يک دنياي ديگري است. »

خدمت خالصانه به خلق

جناب حاج آقاي جاودان مي‌گويد:
« يك روز يك آقاي محترم و متديني به خانه آقا آمد و براي رفع گرفتاريهايش تقاضاي كمك بسيار قابل توجهي كرد. آقا شيخ مرتضي چون به خوبي آن مرد را مي شناخت و مي دانست كه آدمي اهل كار و تلاش و آبرومند است فوري يكي از دوستانش را خبر كرد.
شيخ مرتضي در اين دوره پيري به سختي مي‌توانست خودش را جا به جا كند ولي با اين حال از آن دوست و ارادتمندش خواست تا او را به كول بگيرد و به جايي برساند.
ايشان بر روي كول آن بنده خدا، خود را به حجره و تجارتخانه مرحوم كاشاني رسانده بود. راهي كه نزديك به يك ساعت پياده روي داشت. زماني هم كه به جلوي تجارتخانه مرحوم كاشاني رسيده بودند به اندازه‌اي خسته و كوبيده شده بودند كه نگهبان و سرايدار آنجا، گمال مي‌كند آن دو، گدا هستند و به داخل راهشان نمي دهد.
عاقبت آن آقاي نگهبان بعد از اصرار آقا شيخ مرتضي مي رود و به مرحوم کاشاني مي گويد كه پيرمردي افتاده حال، به روي كول يك آقايي آمده دم در و مي گويد به شما بگويم شيخ مرتضي است. مرحوم كاشاني با عجله پايين مي آيد و آقا را مي برد بالا و مبلغ مورد نياز را به خدمت آقا تقديم مي كند و دوباره آقا شيخ مرتضي همين راه را با آن وضعيت؛ پياده برمي گردد و آن پول را با اظهار احترام و عزت و بي هيچ منتي به دست آن آقاي گرفتار مي رساند! »

کسب اجازه براي برگزاري جلسات

آقاي جاودان نقل مي کنند:
« مرحوم شمس ‌زاده به شغل شريف معلمي مشغول بود. او انساني باتقوا و متدين و داماد يكي از فرزندان مرحوم زاهد بود.
آقا شيخ مرتضي زاهد در طول هفته هر شب را در خانه يكي از دوستانش به صورت ثابت و هفتگي جلسه وعظ داشت. در يكي از سالها، يكي از ميزبانها و صاحبان جلسه، خانه اش را مي فروشد و از آن محله مي رود و جلسه آن خانه به كلي تعطيل مي‌شود.
آقاي شمس‌ زاده اين فرصت را غنيمت مي شمارد و به آقا شيخ مرتضي مي گويد: آقا! حالا كه فلان شب خالي شده‌ است لطف بفرماييد از اين به بعد هر هفته در اين شب، جلسه در خانه ما برگزار شود.
اما آقا شيخ مرتضي فقط سكوت مي كند و هيچ جوابي نمي دهد.
آقاي شمس ‌زاده نمي دانست چرا آقا شيخ مرتضي هيچ جوابي نداد! آيا اين سكوت به معناي عدم پذيرش بود و تقاضاي او رد شده بود؟
دو سه هفته مي گذرد و همچنان جلسه آن شب خالي مانده بود و آقا شيخ مرتضي هم، جوابي در پذيرش يا رد آن تقاضا نداده بود.
آقاي شمس زاده با يکي از فرزندان آقا شيخ مرتضي در اين باره گفتگو مي کند و چون معلمي جوان و كم درآمد بود به همين خاطر جواب مي شنود:
شايد اين سكوت به خاطر خرج و مخارجش باشد. تهيه قند و جايي و همين پذيرايي هاي ساده، زياد هم ارزان نيست.
دو سه روز بعد، يك شاگرد خصوصي براي آقاي شمس زاده پيدا شد و با تدريس به اين شاگرد، درآمد تازه‌اي كسب ‌كرد.
درآمدي كه مخارج برگزاري جلسات هفتگي را تأمين مي‌كرد و در آن روزها آقا شيخ مرتضي نيز براي او پيغام فرستاده بود كه از اين به بعد، هفته‌اي يك شب، جلسه در خانه شما برگزار خواهد شد.
آقا شمس ‌زاده ابتدا گمان مي‌كرد شايد اين پذيرش به خاطر مهيا شدن مخارج جلسه باشد اما وقتي به نزد آقا شيخ مرتضي رفت از زبان ايشان شنيد:
« يك ماه پيش، وقتي شما اين درخواست را كرديد من براي حضرت آيت الله حاج شيخ عبدالكريم حايري يزدي استفتاء و نامه‌اي نوشتم و پرسيدم آيا من مي توانم براي برقراري جلسه معارف و روضه و توسل، به خانه آقايي بروم كه حقوق بگير و كارمند دولت است؟
و حالا پس از يك ماه، جواب اين نامه آمده است كه اشكالي ندارد و اجازه هست. »

توکل و اعتماد به خدا

مرحوم شيخ عبدالحسين مي‌فرمود:
« روزي مبلغ زيادي از درآمدهاي منبر و مواعظ آقا، يكجا به دست آقا رسيد. آن روز هر محتاج و نيازمندي به خانه او مي آمد آقا تندتند از آن پول بر مي‌داشت و به آنها مي داد و من با توجه به بدهي هاي قصاب و بقال و سبزي فروش و يخ فروش و غيره به ايشان عرض كردم:
آقا جان! مقداري را هم نگه داريد به طلبكاران بدهيم.
آقا فرمود:
نه نگران نباش خدا مي رساند.
من عرض كردم: خب آقا جان! الان را هم، خدا رسانده است.
ايشان باز فرمود:
عبدالحسين خدا مي رساند، مي رساند.
و باز به روش خود ادامه دادند و از آن پول تقريبا چيزي براي خانه باقي نماند. »

قبول وجوهات براي رضاي خدا

آقا شيخ مرتضي، از قبول وجوهات شرعيه و خمس به شدت امتناع مي‌كرده اند و به ديگر آقايان حواله مي‌داده‌اند. ايشان صلاح را در اين مي دانسته اند كه مؤمنين و دوستان و رفقايش حسابشان را به دست يكي از مجتهدين تهران صاف كنند.
با اين حال، خيلي ها دوست داشتند حساب خمس مالشان از طريق آقا شيخ مرتضي باشد و ايشان شايد فقط چند مورد را قبول كرده باشند. از جمله، يكبار مرحوم جواهري، ده هزار تومان خمس براي آقا مي آورد. او اصرار مي دارد اين خمس را حتماً بايد به دست آقا، از ذمه اش خارج كند تا خيالش آسوده باشد و آقا شيخ مرتضي هم، زير بار نمي رفته است.
مرحوم جواهري خودش مي‌گفت:
« در همان روزها، مرحوم عبدالعلي تهراني، آقا شيخ مرتضي را براي ناهار دعوت كرده بود. آقا به من هم فرمود شما هم، فلان روز بيا.
در خانه حاج ميرزا عبدالعلي، من خوابي را كه در شب گذشته ديده بودم براي آقا تعريف كردم. من خواب ديده بودم آيت الله بروجردي در مقابل آقا شيخ مرتضي نشسته اند و اظهار نياز مي كنند. وقتي خوابم را تعريف كردم مرحوم حاج ميرزا عبدالعلي به آقا شيخ مرتضي گفت: آقا اجازه بفرماييد من اين خواب را تعبير كنم.
آقا شيخ مرتضي جواب داد: بفرماييد، بفرماييد.
آيت الله عبدالعلي تهراني گفت:
تعبير اين خواب اين است كه هم اكنون حوزه علميه قم به پول نياز دارد و شما هم، الان جلوي اين ده هزار توماني را كه آقا صادق مي خواهد به عنوان خمس بدهد كه بسيار هم، مشكل گشاست گرفته‌ايد. شما اين را قبول كنيد و زودتر به دست آقاي بروجردي برسانيد.
و آقا شيخ مرتضي بعد از شنيدن اين تعبير گفت:
باشد پس حالا شما آقا صادق، اين پول را زودتر به آقا عبدالحسين بدهيد تا آن را هر چه سريعتر به قم برساند. »

مهرباني با حيوانات

حاج آقاي جاودان بيان مي داشت:
« بعضي از خانمهاي خانه نقل مي‌كردند كه در يكي از روزهاي باراني، سگي از كوچه به داخل خانه وارد شد و در درگاه اتاق آقا شيخ مرتضي دراز كشيد و خوابيد. بعد از دقايقي آقا، به مناسبتي از اتاق بيرون آمد و ديد آن سگ با بدن خيس و تر شده از آب باران در پشت در نشسته است.
آقا شيخ مرتضي با توجه به مسائل شرعي و ديني از اينكه مي ديد سگي به اين شكل (خيس) وارد خانه شده ‌است و قسمتهايي از خانه را نجس كرده‌ است ناراحت شدند به خصوص اينكه در آن زمان و در آن وضعيت، آب كشيدن دالان و حياط خانه، بسيار مشكل و سخت بود. بنابراين ايشان عصاي خود را برداشتند و بدون اينكه عصا به سگ بخورد چند بار به آرامي اشاره بر بيرون راندن آن سگ كردند و آن سگ نيز با همين عصا تكان دادن هاي آرام و بي آزار از جا بلند شد و از خانه بيرون رفت.
اما فرداي آن روز آقا شيخ مرتضي با يادآوري بيرون راندن آن سگ، با ناراحتي فرمود:
« ديشب خواب مي ديدم كه بر دستهاي من آتش افتاده است ...»
گويي آسمانيان چنين توقعي نداشته اند كه آقا شيخ مرتضاي زاهد اشاره بر بيرون راندن سگي بكند كه در هر صورت، حيوان است و بي گناه. »

غلبه بر هواي نفس

آيت الله مرتضي تهراني مي‌فرمود:
« من يك روز از مرحوم پدرم پرسيدم: آقا جان اين آقا شيخ مرتضي چه كار كرده ‌است كه توانسته به اين خوبي هواي نفسش را از ميان بردارد و به مقام تشرف دست يابد و تا اين اندازه نورانيت پيدا كند؟
مرحوم پدرم جواب دادند:
اين آقا شيخ مرتضي زاهد آنچه از اخبار و احاديث معتبر از كلمات معصومين عليهم السلام در كتابها ديده و خوانده، باور كرده ‌است و اين باور و يقين نسبت به معارف اهل بيت عليهم‌السلام او را به اين نورانيت رسانده است. »

تاثير استادِ حاذق

روزي مرحوم حاج قاسم فخار از شاگردان آقا سيد رضا دربندي، از ايشان سئوال مي كند:
« مرحوم آقا شيخ مرتضي زاهد، از كجا به اين مراتب رسيده بود و اين مرتبه‌اي كه ايشان داشت چيزي نيست كه انسان بتواند به خودي خود و فقط با استعداد خود، بدان دست يابد؟!
و آقاي دربندي جواب مي دهد:
آقا شيخ مرتضي زاهد از شاگردي و استفاده از مرحوم آيت الله آقا سيد عبدالكريم لاهيجي به آن مرتبه رسيده بودند. »
منبع: www.salehin.com
Add Comments
Name:
Email:
User Comments:
SecurityCode: Captcha ImageChange Image