جستجو در محصولات

گالری پروژه های افتر افکت
گالری پروژه های PSD
جستجو در محصولات


تبلیغ بانک ها در صفحات
ربات ساز تلگرام در صفحات
ایمن نیوز در صفحات
.. سیستم ارسال پیامک ..
حکاياتي از شيخ عبدالکريم حامد(رحمت الله عليه)(1)
-(2 Body) 
حکاياتي از شيخ عبدالکريم حامد(رحمت الله عليه)(1)
Visitor 1676
Category: دنياي فن آوري

اهميت هديه اي ثواب به اموات

مرحوم حامد مي فرمود:
« شيخ رجبعلي مي گفت:
يکي از اسباب توفيق من در سير و سلوک اين بود که روزي عملي مستحبي را انجام دادم و ثواب آن را به يکي از اموات هديه کردم و در اثر آن، آن مؤمن در گذشته، برايم دعا کرد و خدا هم دعايش را اجابت نمود و با عنايت ويژه اي هدايتم کرد و راه را نشانم داد.»

شيخ رجبعلي و فرهاد

مرحوم حامد مي فرمود:
« جناب شيخ رجبعلي شبي در خواب، فرهاد را ديد و به او گفت: شما که اين همه استعداد در عشق داشتي چرا عاشق خدا نشدي؟
اگر در آن وادي مي افتادي شيرين کجا و شيرين آفرين کجا؟
فرهاد آه سردي کشيد و گفت: افسوس که در زمان ما حتي يک نفر نبود که به ما بگويد مي توان عاشق خدا شد . اگر من اين را مي دانستم به جاي شيرين عاشق خدا مي شدم.
اما شيخ رجبعلي! اين را بدان که من بعد از مرگ، به شيرين خودم رسيدم. »

ما رئيس دزدها نيستيم!

مرحوم حامد مي فرمود:
«شخصي در مجالس سيدالشهدا (ع) خدمت مي کرد و زير لب اين شعر را مي خواند:« حسين دارم چه غم دارم؟!»
شيخ رجبعلي با ديدن اين شخص در دل گفت : سيد الشهدا - ع - به اين شخص تفضل خواهد کرد و او را از هم ها و غم هاي قيامت نجات خواهد داد.
پس از مدتي جناب شيخ رجبعلي شبي در خواب ديد که محشر به پا شده و امام حسين (ع) به حساب مردم رسيدگي مي کند و آن شخص هم در ابتداي صف، نزديک حضرت قرار دارد. شيخ رجبعلي مي گفت: با خود گفتم: امروز روز توست؛ گوارايت باد! ناگهان ديدم که امام حسين(ع) به فرشته اي امر مي کند که آن مرد را به انتهاي صف بيندازد؛ در آن هنگام حضرت نگاهي به من کرد و با ناراحتي فرمود:
شيخ رجبعلي! ما رئيس دزدها نيستيم!
از سخن حضرت تعجب کردم و پس از بيداري جستجو کردم که شغل آن مرد چيست و فهميدم که عامل توزيع شکر است و شکر را به جاي اين که با قيمت دولتي به مردم بدهد، آزاد مي فروشد.»

حال شيخ در شب

مرحوم حامد مي فرمود:
« شيخ رجبعلي خياط خيلي مهربان و دلسوز بود.با همه حرف مي زد، موعظه مي کرد، نصيحت مي کرد، آدم، خيلي راحت مي توانست در محضرش بنشيند، اما شب که فرا مي رسيد شيخ رجبعلي ديگر کسي را نمي شناخت و حالت عجيب و غريبي داشت. شب ها مرتب مشغول نجوا و راز و نياز بود.»

اثر اسم نامناسب

دکتري خدمت شيخ رجبعلي آمد و گفت: پسري دارم که مريض است و با اين که خودم دکتر هستم علت را نمي فهمم. دکترهاي ديگر هم نمي فهمند. ايشان مي فرمايد:
«پسر تو اسمش کاظم بود، خجالت نکشيدي يک اسم اروپايي رويش گذاشتي؟ تا اين اسم را عوض نکني بايد اين درد را بکشد!»

توبيخ جناب شيخ

يکي از شاگردان شيخ مي گويد:
روزي کفش جناب شيخ رجبعلي را مي دزدند و شيخ مي خواهد بداند که سبب آن چيست؟ در عالم معنا به وي مي گويند:
«تو بريده هاي پارچه اي که براي مردم مي دوزي در کفشت قرار داده بودي!»
(با اين که آن بريده هاي ارزشي نداشته اما شخصي مانند شيخ رجبعلي بر آن محاسبه مي شود.)

مردم دوستي

مرحوم حامد مي فرمود:
«در جنگ جهاني دوم که متفقين وارد تهران شده بودند و مردم را اذيت مي کردند يک ولي خدايي گفت:
خدايا به من بزن تا مردم راحت شوند.يک مرتبه تيري آمد و به سينه ي اين ولي خدا خورد. ايشان از دنيا رفت و در مسگرآباد تهران دفن شد. پس از آن، متفقين رفتند و اين ولي خدا تمام بلاها را به جان خود خريد. اين نشانه ي مردم دوستي اولياي خداست.»
يکي از دوستان ايشان مي گويد:
يک سال صاحب خانه به مرحوم حامد گفته بود که بايد خانه را تخليه کند. ايشان هم آماده ي بلند شدن بودند. خانه راهروي داشت که لامپ نداشت. جناب شيخ به من گفت:
«لامپي در راهرو بزن.»
من هم اين کار را انجام دادم. پس از آن ايشان خوشحال شد و گفت:
«حالا که اين کار را کردي در حياط دو تا آجر کنده شده و گاهي که من مي آيم پايم چاله ها مي افتد، اين را هم درست کن.»
با اين که ايشان يک ماه ديگر بايد خانه را خالي مي کردند ولي من مقداري گل درست کردم و چاله ها را پر کردم. در اين هنگام جناب شيخ از اتاق پايين آمد و گفت:
«خير براي مردم خواستيم براي خودمان شد. چون خير براي مردم خواستيم ورق برگشت وسال ديگر هم همين جا هستيم.»
بعداً صاحب خانه خبر داد که نمي خواهد بلند شويد و تا آخر عمر، مرحوم حامد همان جا ماندند.

تنفر از رژيم پهلوي

يکي از کارهاي مهم مرحوم حامد، لعن بر پهلوي بود. ايشان اگر جايي ماشين گيرشان نمي آمد مي فرمود:
«اسلحه ها (تسبيح ها) را بکشيد و لعن بر پهلوي کنيد تا وسيله اي پيدا شود.»
مهندس محموديان که مسئول راه آهن مشهد بود ارادت زيادي به شيخ داشت. يک روز که مرحوم حامد وارد اتاق آقاي محموديان مي شود و مي بيند عکس شاه را بالاي سرش گذاشته است، به او مي گويد:
«خاطرت جمع باشد تا اين عکس را بالاي سرت زده اي به هيچ کجا نمي رسي.»

حسرت

جناب شيخ مي فرمود:
«شبي عالمي را در خواب ديدم که شاخ درآورده است. از خواب که بيدار شدم علتش را نفهميدم. کنار حوض که براي وضو گرفتن آمدم يک مرتبه متوجه شدم يک ضرب المثل ايراني مي گويد: فلاني از حسرت شاخ درآورده است و آن عالم هم، آن جا حسرت مي خورد که چرا از عمرش در اين دنيا بهره ي کافي نبرده است.»
منبع: بهترين شاگرد شيخ (نگاهي به زندگاني شيخ عبدالکريم حامد)
Add Comments
Name:
Email:
User Comments:
SecurityCode: Captcha ImageChange Image