آيا شما مي دانيد خرچنگ «هرميت» بدون پوسته به دنيا مي آيد؟ حالا يکي از همين خرچنگ ها مي خواهد براي شما يک داستان تعريف کند.
وقتي ما خرچنگ هاي کوچکي بوديم، پدر و مادرمان ما را براي انتخاب پوسته ي جديد بيرون فرستادند. پيدا کردن آن سخت نبود چون اطراف ما پر بود از صدف هايي که فقط کافي بود، يکي را انتخاب کنيم. پدر و مادرمان گفتند:« مواظب باشيد پوسته هايي که انتخاب مي کنيد خيلي بزرگ و يا خيلي کوچک نباشد.» من فکر مي کردم همه چيزي که بايد بدانم همين است... اولين پوسته اندازه ام بود. رنگش را دوست داشتم.
پيداکردن يک پوسته آسان بود. يک روز باد تندي وزيد صداي زوزه ي باد را از بيرون خانه ام مي شنيدم. شاخه ي درختي را محکم گرفتم و داخل پوسته ام فرو رفتم. احساس امنيت مي کردم؛ اما قبل از اين که چيزي بفهمم، باد پوسته ام را برد و هرگز آن را نديدم.
بايد دنبال يک پوسته ي جديد مي رفتم.
يک پوسته ي جديد پيدا کردم و آن را خيلي دوست داشتم. اين يکي خانه ي خوبي بود. بايد کارهايي براي اين که در مقابل باد مقاوم باشد انجام مي دادم. با يک طناب کارهايي انجام دادم که خانه ام را از باد محافظت مي کرد.
خيلي خوش حال بودم. خانه ي جديدم امن و مجهز بود. شايد اين جوري فکر مي کردم. تا اين که يک روز باران شديدي باريد. باريد و باريد انگار روزها باران مي باريد؛ اما من تو خانه ي گرم و خشکم ماندم؛ ولي بعد از مدتي آب بالا آمد و وارد خانه ي من شد. من اصلاً خوش حال نبودم. بايد دنبال پوسته ي جديدي مي گشتم.
با اتفاقي که افتاده بود، دنبال يک پوسته ي مناسب بودم. براي محافظت در برابر باد و سيل کارهايي انجام دادم. من دوباره خوش حال بودم. هيچ تند بادي و هيچ سيلي نمي توانست پوسته ي من را خراب کند.
همه چيز خوب بود که تا اين که يک روز زمين لرزيد و زير من شروع به لرزيدن کرد. من نمي دانستم بايد چه کار کنم. توي پوسته ام ماندم همه چيز اطرافم شروع به لرزيدن کرد و پوسته ي من ترک برداشت. اين وحشتناک بود. خيلي عصباني بودم، چرا بايد اين جوري باشد؟
وقتي دنبال يک پوسته ي جديد بودم، مي دانستم که يک پوسته:
1) نبايد خيلي بزرگ باشد.
2) نبايد خيلي کوچک باشد.
3) در مقابل باد مقاوم باشد.
4) در مقابل سيل مقاوم باشد.
5) ضد زلزله باشد.
پوسته ي مورد نظرم را چک کردم و گزارش هايي را که در مورد بلاياي طبيعي نوشته شده بود خواندم. بعضي از کارها آسان و بعضي سخت بودند؛ اما بايد انجام مي دادم. سخت بود، اما ارزش صرف کردن وقت و انرژي را داشت.
بالاخره پوسته ي مناسب پيدا کردم. من دوباره خوش حال بودم. زندگي خوب و شادي داشتم. با دوستانم به گردش مي رفتيم لحظه هاي خوشي سپري مي کرديم.
ناگهان يک روز خانه ام آتش گرفت. خاموش کننده ي آتش نداشتم؛ چون اطراف من پر از گياهان خشک بود. بايد به سرعت آن جا را ترک مي کردم. خيلي ناراحت و غمگين بودم. دوباره خانه اي که آن همه برايش زحمت کشيده بودم خراب شد.
بنابراين وقتي دنبال پوسته ي جديد مي گشتم به نکات زير توجه کردم:
1) نبايد خيلي بزرگ باشد. 2) نبايد خيلي کوچک باشد. 3) در مقابل باد مقاوم باشد. 4) در مقابل سيل مقاوم باشد. 5) ضد زلزله باشد.
6) در مقابل آتش مقاوم باشد.
درس هاي خوبي ياد گرفتم. و دانستم که خانه ام در مقابل بلاياي طبيعي مقاوم است. اما مي دانم که خيلي از دوست هاي من اين نکته ها را نمي دانند و هم چنين آدم ها حتي ممکن است شما ندانيد که چه طور مي شود يک خانه ي ايمن داشت. پس بياييد کمک کنيد تا اين پيام ها را به همه برسانيم. داستان مرا براي دوستان تان تعريف کنيد.
منبع:ماهنامه مليکا شماره 41