|
ياري که بايد مي ماند
-(8 Body)
|
ياري که بايد مي ماند
Visitor
1947
Category:
دنياي فن آوري
روز 6 تير ماه سال 1360 يکي ديگر از روزهايي است که چهره دشمنان اسلام و انقلاب اسلامي بيش از پيش نمايان شد و در عين حال اين روز سندي بود براي مظلوميت مسئولين نظامي که گناهش تنها اسلام خواهي و رهايي از زير بار سلطه بود. اين بار اما دشمنان اسلام و در راس آنها منافقين دست به ترور شخصيتي زده بودند که نه تنها از افراد سر شناس انقلاب بود بلکه از ياران صديق امام خميني (ره) نيز به شمار مي رفت و اين را به جد مي توان از پيام ايشان بعد از ترور نافرجام آيت الله خامنه اي درک کرد. حضرت آيت الله خامنه اي در حالي که در مسجد ابوذر در حال ايراد سخنراني بودند در تاريخ 6 تير ماه سال 1360 با انفجار ضبط صوتي که حاوي مواد منفجره بودند مورد سوء قصد قرار مي گيرند و از آنجا که مشيت خداوند بر چيز ديگري بود ايشان از اين اقدام ددمنشانه جان سالم به در مي برند. گروهک منافقين هر چند اين اقدام را به عهده نمي گيرد ولي تمام شواهد و قرائن حاکي از اين بود که دست اين گروهک ضد مردمي در اين اقدام هولناک در کار بوده و اين را حتي افراد عادي اين مرز و بوم هم مي دانستند کافي است نگاهي به مقاله کيهان که در فرداي روز ترور منتشر مي شود بيندازيم تا متوجه شويم که چقدر توده هاي مردم نسبت به عملکرد منافقين و حوادثي که ايجاد مي کردند آگاه بودند. روزنامه کيهان در سرمقاله خود با عنوان «توده هاي مردم از ماجراي ترور خامنه اي مي گويند» چنين مي نويسد: «ديروز بخش وسيعي از مردم در مقابل بيمارستان جمع شده بودند... دست به دعا برداشته بودند و با چشم هاي اشک آلود از خداي خود مي خواستند که امام جمعه تهران زنده بماند و توطئه آمريکا نقش بر آب گردد... از هر کس و هر دسته اي که سوال مي کرديم، مردم بلافاصله پاسخ مي دادندکه اين کار، کار جنبشي ها [=سازمان] است... عمو حسين گفت مگر در نماز جمعه اين هفته شرکت نکرديد؟ در آنجا آقاي خامنه اي به سران مجاهدين گفت شماها را خوب مي شناسيم، شماها کار آمريکا را آسان کرديد... اما معلوم بود که جنبشي ها نمي توانستند کيفر آقاي خامنه اي را في المجلس ادا کنند! لذا «به زودي و به طور مضاعف» يعني در همين ديروز به مسجد ابوذر رفتند و در ضبط صوت مواد منفجره گذاشتند» به هر حال معاون وقت دادستاني انقلاب در خاطرات خود تصريح کرده است که «جواد قديري يکي از طراحان انفجار مسجد ابوذر بود وي که نام کاملش محمدجواد قديري مدرس است و از اعضاي قديمي و مهم سازمان و نفوذي در کميته انقلاب مستقر در اداره دوم ستاد ارتش بود، بعد از سوءقصد نافرجام به آيت الله خامنه اي متواري شد و از کشور گريخت و در سال 1364، نام قديري در ليست شوراي مرکزي سازمان به عنوان «عضو مرکزيت» درج گرديد.در همان زمان در اغلب خبرهاي مطبوعاتي و واکنش هاي اقشار مختلف مردم و گروه هاي سياسي، بدون کمترين ترديدي، سازمان مسئول انفجار مسجد ابوذر معرفي و شناخته مي شد. بعدها نيز در بيانيه وزارت خارجه آمريکا درباره سازمان، مجروح شدن آيت الله خامنه اي يکي از مجموعه اقدامات تروريستي سازمان خوانده شد. سازمان نيز در نفي اين واقعيت مجددا اعلام نمود که سوءقصد به آيت الله خامنه اي «قبل از شروع مبارزه مسلحانه مجاهدين» توسط گروه فرقان انجام شده «که هيچ ربطي به مجاهدين نداشت.» کاملا آشکار است که سازمان بنا به دلايل سياسي، حقوقي و تبليغاتي، به رغم پذيرش رسمي مسئوليت بسياري از اقدامات تروريستي بعدي خود، همچنان مايل و قادر نيست که به نقش خود در انفجار ششم تير اعتراف نمايد. به هر رو اين بار به مناسبت سالگرد اقدام به ترور رهبر عزيز انقلاب اسلامي حضرت آيت الله خامنه اي سعي خواهيم که اين ترور ناجوانمردانه را از شاهداني که در آن زمان بودند باز خواني مجددي داشته باشيم و قطعا اين کار روايتي متفاوت از اين واقعه خواهد بود. «حسين جباري»، محافظ آيت الله، اين طور در گفت وگو با خبرگزاري فارس روايت مي کند: «سال 1360، اوج فعاليت هاي نظامي منافقين بود و با توجه به حضور شبانه روزي ما به همراه حضرت آقا در جبهه ها، براي چک محل سخنراني آقا در مسجد ابوذر از سپاه نيرو خواستيم وليکن به دليل خنثي سازي فعاليت منافقين توسط آنها، نيرو براي چک نداشتند…» آيت الله خامنه اي، در پاسخ به شايعات مخالفان، هر شنبه در مسجدي حضور مي يافتند: «ايشان جلسات سخنراني و پاسخ به سوالات را شنبه ها همراه با نماز ظهر و عصر در دانشگاه تهران شروع کردند و بعد از حدود 10 جلسه براي ادامه جلسات سخنراني به مسجد حاج ابوالفتح خان در ميدان قيام رفتند.» (گفت وگو با حسين جباري، خبرگزاري فارس، 4 تير 87) پس از مدتي، ايشان از مسجد ابوالفتح خان به مسجد ابوذر مي روند که هفته اول، به دليل جلسه مهم استيضاح بني صدر در مجلس، اين جلسه برگزار نمي شود اما هفته بعد، آيت الله خامنه اي به همراه «شهيد بابايي» به مسجد مي روند تا در فضاي ملتهب آن دوره به شايعات پاسخ گويند: «آيت الله خامنه اي که از جبهه برگشته و خدمت امام رسيده بودند، بعد از ديدار، طبق برنامه شنبه ها، عازم يکي از مساجد جنوب شهر براي سخنراني بودند. خودرو حامل آيت الله خامنه اي که از جماران حرکت مي کرد، آن روز مهمان ويژه اي داشت؛ خلبان «عباس بابايي» که مي خواست درددل هايش را با نماينده امام(ره) در شوراي عالي دفاع (آيت الله خامنه اي) در ميان بگذارد. آنها نيم ساعت زودتر از اذان ظهر به مسجد ابوذر رسيدند و گفت وگوشان را در همان مسجد ادامه دادند.» (غفاري، مصطفي، گزارشي از ماجراي ترور 6 تير 1360، سايت اينترنتي آيت الله خامنه اي) نماز ظهر که اقامه شد، پرسش ها مطرح شد و از داماد آيت الله سخن به ميان آمد که ايشان گفتند: «خداي متعال نه به ما دختر داده و نه داماد.» اما سوالات به مسائل شخصي ختم نشد ودر اين بين سوالات ديگري نيز مطرح شد که ايشان در حال پاسخگويي به آنها بودندکه ناگهان صداي انفجار شنيده شد. ضبط صوتي در مقابل ايشان منفجر شد و ايشان غرق در خون در گوشه چپ افتادند. در ابتداي سخنراني، جواني 28 ساله، با قد متوسط، موهاي مجعد، کت وشلواري چارخانه و صورتي با ته ريش مختصر آن ضبط صوت را روبه روي آيت الله و سمت چپ ايشان کنار قلبشان گذاشته بود که ناگهان بلندگو سوت کشيد و جاي ضبط صوت را تغيير و سمت راست ايشان قرار دادند. همان موقع ضبط صوت منفجر شده بود و داخل آن با ماژيک قرمز رنگ نوشته بودند: «عيدي گروه فرقان به جمهوري اسلامي.» البته بمب منفجر نشده بود و فقط چاشني آن عمل کرده بود. جواد پناهي، يکي از محافظ ها، شرايط پس از انفجار را اينگونه روايت مي کند: «مردم اول روي زمين دراز کشيدند و بعد هم به سمت در هجوم بردند، من اسلحه ام را از ضامن خارج کرده بودم. تا برگشتم جايگاه، ديدم … آقا از سمت چپ به پهلو افتاده اند روي زمين. داد زدم: حسين (جباري)! آقا… تا برسم بالاي سرآقا، حسين جباري تنهايي آقا را بلند کرده بود و به سمت در مي رفت.» سريعا ايشان را در ماشين بليزر سفيد رنگ مي گذارند و به سمت بيمارستان حرکت مي کنند. سر راه به داخل درمانگاهي (درمانگاه عباسي) در حوالي خيابان قزوين مي روند و پزشکان با گرفتن نبض، از حيات ايشان قطع اميد مي کنند. اما بار ديگر همراه با کپسول اکسيژن ايشان را به سوي بيمارستان «بهارلو»، پل جواديه مي برند. «جواديان»، ديگر محافظ آيت الله، از اتفاقات داخل ماشين حين رفتن به سمت بيمارستان بهارلو مي گويد: «در مسير بي سيم را برداشتم: حافظ هفت! مرکز، مرکز… موقعيت پنجاه – پنجاه [موقعيت آماده باش] مرکز! حافظ هفت مجروح شده… به دکتر فياض بخش، دکتر منافي، دکتر زرگر و… بگوييد از مجلس خودشان را برسانند، بيمارستان بهارلو.» آيت الله را وارد بيمارستان مي کنند و دکتر محجوبي، از جراحان اين بيمارستان، به سرعت واحد هاي خون و فر آورده هاي خوني تزريق مي کند. حسين طالب نژاد، از تکنسين هاي اتاق عمل، مي گويد: «وقتي حضرت آيت الله خامنه اي به بيمارستان بهارلو منتقل شدند، خونريزي شديدي داشتند. بيشتر شريان هاي دست راست شان قطع شده بود که خوشبختانه دکتر «محجوبي»، يکي از جراحان خوب اين بيمارستان با يک عمل جراحي توانست جلوي خونريزي را بگيرد که با تشخيص او، ايشان را به بيمارستان قلب منتقل کردند.» در حين اقدامات پزشکي دکتر محجوبي، دکتر فاضل و دکتر زرگر هم از راه مي رسند و عمل ادامه مي يابد: «دکتر منافي (وزير بهداري وقت) همان طور که مي آمد بيمارستان بهارلو، تلفن زده بود که دکتر سهراب شيباني، جراح عروق و دکتر ايرج فاضل هم بيايند. آقاي بهشتي هم دکتر زرگر را خبر کرده بود. دکتر محجوبي که حال و روز دکتر زرگر را ديد، گفت: نگران نباش، من خونريزي را بند آورده ام.» (گزارش از ماجراي ترور 6 تير 1360) اما کنترل امنيتي بيمارستان بهارلو مشکل بود و جمعيت بسياري در حياط بيمارستان جمع شده بودند و بايد آيت الله خامنه اي به بيمارستان ديگري منتقل مي شد. «طالب نژاد» تکنيسين وقت اتاق عمل بيمارستان بهارلو، در اين باره مي گويد: «آن روز دو بالگرد در محوطه بيمارستان فرود آمدند. چون جمعيت انبوهي مقابل بيمارستان تجمع کرده بودند، ما نگران بوديم منافقان همچنان قصد توطئه داشته باشند. به همين دليل يکي از همکاران را روي برانکاردي قرار داديم و روي او را پوشانديم و بالگرد اول از بيمارستان خارج شدو مردم به تصور اينکه حضرت آيت الله خامنه اي از بيمارستان خارج شده اند، متفرق شدند، در حالي که ايشان هنوز در اتاق عمل بودند. عصر همان روز با خلوت شدن بيمارستان موفق شديم، ايشان را با بالگرد دوم به بيمارستان قلب انتقال دهيم.» حين انتقال آيت الله به بيمارستان قلب، وضعيت ايشان بار ديگر بد شد و نبض شان کاهش پيدا کرد. دکتر منافي مي گويد:«تا بيمارستان (قلب) دوباره مونيتور وضعيت نبض خط ممتد نشان داد… عمل جراحي 3 ساعت طول کشيد و آقا به بخش «آي سي يو» منتقل شدند.» دکتر ميلاني نيا، رئيس بيمارستان قلب و از پزشکان معالج درباره وضعيت آيت الله خامنه اي پس از ترور مي گويد: «علاوه بر ترکش هايي که به نقاط مختلف بدنشان آسيب زده بود، حرارت زياد بمب، مقداري از عضلات ايشان را از فرم طبيعي خارج کرده و به طور ساده مي شود گفت از شدت جراحت پخته شده بودند.در بيمارستان راه آهن – بهارلو مقداري خون به ايشان تزريق کرده بودند. اما در بيمارستان قلب هم فشار خون ايشان بسيار پايين بود و ما مجبور شديم مقدار زيادي خون و فرآورده هاي خوني تزريق کنيم که از حدمعمول به مراتب بيشتر بود. به لحاظ درماني واقعا وضعيت بحراني بود و مي توانم بگويم واقعا خدا خواست که ايشان در آن زمان به شهادت نرسند. تزريق اين مقدار خون و فرآورده هاي خوني عوارض متعددي دارد که ما هم گرفتار آن عوارض شديم؛… عمل انعقاد خون صورت نمي گيرد. داروهاي ضد انعقاد خون براي انعقاد خون مصرف شد. پس از چند ساعت ايشان را به بخش مراقبت هاي ويژه منتقل کرديم. حدود ساعت سه، چهار بامداد بود که خونريزي بند آمد، وضعيت فشار خون ايشان به حالت نرمال درآمد، ولي دستگاه هاي تنفسي همچنان متصل بود.» (در گفت وگو با روزنامه هم ميهن، تير 86) خانواده آيت الله خامنه اي و برادرانشان به بيمارستان آمده بودند و نگران بودند. به هر حال در روز 7 تير ماه سال 1360 حضرت آيت الله خامنه اي به هوش مي آيند و بار ديگر قدرت و اراده الهي بر اين حکم مي کند که خادمي از خادمين اسلام زنده بمانند تا بتوانند به اسلام و قرآن خدمت بکنند. ? رهبري و شهادت شهيد بهشتي حادثه 7 تير در زماني به وقوع مي پيوندد که حضرت آيت الله خامنه اي در بيمارستان بودند .مقام معظم رهبري که آن روز در بيمارستان در وضع دشواري قرار داشتند، نحوه اطلاع خود را از حادثه حزب جمهوري اسلامي اين طور شرح مي دهند: «در آن حالت علاقه مند بودم ايشان را پيش خودم ببينم و احساس مي کردم اگر ايشان را ببينم، قوي مي شوم و خوشحال مي شوم.بعد هم پرسيدم آقاي بهشتي نيامد بيمارستان؟ گفتند ايشان آمد، ولي شما بيهوش بودي و خواب بودي رفت. بعد از آن، ديگر چيزي نفهميدم تا پس از چند روز که دوستان مي آمدند پيش من اما آقاي بهشتي نمي آمد و پيش خودم تصور مي کردم چون کار ايشان زياد است و براي خودش کار درست مي کند، نمي تواند بيايد بيمارستان. شب اول و دوم بين خواب و بيداري بودم که يکي از اطبا پيش من آمد و سرش را نزديک گوشم آورد، گفت لازم است من يک حقيقتي را به شما بگويم و آن اين است که در حزب يک انفجاري روي داده، ليکن چون در حال تخدير و يک جو بيهوشي بودم، اصلا حساس نشدم و اين قضيه برايم مهم نيامد.روز هشتم و نهم حادثه بود که يک روز عصر، آقاي هاشمي و حاج احمد آقا آمدند و نشستند پهلوي من.دکتر معالجم وارد اتاق شد.به من گفت اگر شما اجازه بدهيد، قضيه روزنامه و راديو را به اين آقايان بگويم.چون من فشار مي آوردم که راديو بياورند، آنها هم مي گفتند اگر راديو بياوريم، اين دستگاه هاي الکترونيک (چون دستگاه هاي زيادي به قلب و ريه و بدن من وصل بود) را مختل مي کند و اين در حالي بود که شب اول راديو آوردند، پيام امام را گوش کردم اما اين جا مي گفتند ايراد دارد. يک روز يکي از بچه ها را فرستادم روزنامه بخرد بياورد.رفت و ديگر برنگشت.يکي از بچه هاي ديگر را فرستادم، گفتم روزنامه بخرد.وقتي برگشت، گفت اين جاها روزنامه نيست.به او گفتم بايد بروي بگردي در اين شهر بزرگ، يک روزنامه پيدا کني بياوري و بايد دست خالي برنگردي.رفت و برنگشت.ديگري را فرستادم، او هم رفت و برنگشت و من به علت عصبانيت ناشي از دوران بيماري، قدري اوقات تلخي کردم.در همان روز يا فرداي آن روز، ديدند ديگر نمي شود مرا قانع کرد، وقتي آقاي هاشمي آمد بيمارستان، دکتر به آقاي هاشمي گفت ايشان اصرار دارد برايش روزنامه و راديو بياوريم و ما نمي دانيم، مصلحت هست يا نيست؟ آقاي هاشمي به من گفت: «روزنامه و راديو براي چه مي خواهي؟» گفتم: «من از هيچ چيز خبر ندارم و اين جا تنها ماندم.» ايشان گفت: «حالا فکر مي کني بيرون خيلي خبرهاي خوشي هست که تو اين جا خودت را ناراحت مي کني؟» گفتم: «در عين حال عيبي ندارد.» گفت: «شما از جريان انفجار حزب مطلع شديد؟» در اين جا حرف آن دکتر را که روز اول گفت در حزب انفجار اتفاق افتاده، به خاطرم آمد، گفتم: حزب منفجر شده؟ چه اتفاقي افتاده است؟» گفتند نه، براي بعضي از دوستان ناراحت شدم. گفتم: «آقاي بهشتي چه شده است؟» و نگران شدم. گفتند: «آقاي بهشتي هم مجروح شد.» وقتي گفت مجروح شده، بي اختيار گريه ام گرفت.پرسيدم: «جراحت آقاي بهشتي در چه حدي است؟ آيا مثل من، يا بهتر و يا بدتر از من است؟» گفتند نه در همين حدودهاست. از ايشان خواستم تمام امکانات پزشکي کشور را براي نجات آقاي بهشتي بسيج کنند و گفتم مبادا از ايشان مراقبت نشود.بعد از ايشان پرسيدم کجا هستند. گفتند فلان بيمارستان . وقتي که رفتند، از يکي پرسيدم مسئله چگونه بود و جراحت آقاي بهشتي از کدام ناحيه است؟ و احتمال دادم که چيزي را از من پنهان مي کنند که يکي از بچه هاي دور و بر بنده وارد اتاق شد.يک چيزي از او پرسيدم که حالا به خاطر ندارم چه بود اما همين قدر يادم هست که به اصطلاح يک دستي زدم.او گفت، بله همان اول تمام شد و من فهميدم که ايشان شهيد شدند تا اين که توضيحات و خصوصيات واقعه را بعدا فهميدم و آن روزي که آقا محمد رضا به عيادت من آمد، وقتي گفتند محمد رضا بهشتي براي عيادت آمده، من به علت اين که به شدت منقلب شدم، نمي توانستم حرف بزنم و خيلي حادثه برايم سخت و سنگين بود، حتي الان هم وقتي به خاطر مي آورم، فکر مي کنم ضربه سختي خوردم. شخصيت مرحوم بهشتي دو جنبه دارد، يکي جنبه شخصيت آقاي بهشتي است و ديگر جنبه عاطفي اوست.ايشان واقعا براي دوستان نزديکش از لحاظ عاطفي، خيلي محبوبيت داشت و در چارچوب خصوصياتش که گفتم، خيلي لطيف بود و در خصوصيات آن شهيد، خشونت نبود، بدي و بدخواهي نبود، بي جهت عصباني نمي شد و بي خودي کسي را نمي رنجاند.آن چهره گري ها و موذي گري هايي که انسان گاهي در بعضي از معاشران و دوستان مشاهده مي کند، اصلا در وجود او نبود و هيچ وقت خودش را بالاتر از اين حرفها نمي دانست و خودش را اسير اين چيزها نمي کرد. منبع:/www.aftabir.com ارسال توسط کاربر محترم سايت :msjmsj77
|
|
|