مصر
مدارک تاريخي مربوط به تمدن مصر به 3100 پيش از ميلاد مسيح برمي گردد. به نظر مي رسد که آينه در مصر يک دارايي ارزشمند و پر استفاده بوده و کارکرد نمادين داشته ست.پيش از ساخته شدن آينه هاي فلزي و شيشه اي، نخستين آينه چهره نما، آب بود. اما قطعا نگريستن در اين آينه کار چندان ساده اي نيست. زيرا فرد براي ديدن چهره خود مجبور است از بالا به سطح آب نگاه کند.ضمن اينکه هرگز نمي تواند اندام و پوشاک خود را به شکل تمام قد ببيند.دشواري اصلي آب افقي بودن آن است.مصريان در عصر ماقبل شاهي توانستند آب را از سطح افقي به عمودي بچرخانند! آنان لوحه هاي سنگي را بر ديوار نصب مي کردند و بر آن آب مي پاشيدند.اين لوحه ها تابناکي و شفافيتي همچون شيشه داشتند.
مصريان در صيقل دادن مس و طلا و نقره به وسيله شن و ماسه هاي آميخته با ذرات بلور مهارت بسياري داشتند. مس، و گه گاه طلا ، فلزاتي بودند که براي ساخت آينه مورد استفاده قرار مي گرفتند. اما آينه نقره اي بهترين و مناسب ترين آينه براي چهره آرايي است.زيرا کمترين دخالت را در رنگ تصاوير انعکاس يافته مي کند. آرايش صورت در مصر ابداع شد.اين کار در آغاز به منظور جلوگيري از آفتاب سوختگي به ويژه در حاشيه چشم ها انجام مي گرفت.سايه پشت پلک پيش و بيش از آنکه جنبه زيبندگي داشته باشد يک ضرورت بود.
قديمي ترين آينه هاي فلزي کشف شده در مصر باستان آينه هايي است که از گورهاي نخستين خاندان هاي مصري(2920-2770 ق.م) به دست آمده است.اين آينه هاي مسين، گلابي شکل و دسته دارهستند.اگرچه اين آينه ها در مصر کشف شده اند گفته مي شود که صاحبان اصلي آنها "هيتي ها" هستند.زيرا فرم گلابي بعدها در آينه هاي مصري ديده نشده است حال آنکه اين فرم در نمونه هاي بعدي به دست آمده از گورهاي هيتي ديده شده است آينه هاي مصري از چهارمين دوران پادشاهي اين سرزمين(2415-2557 ق.م) به بعد به صورت دايره هاي مسين کم و بيش مسطحي در آمدند که طلوع و غروب خورشيد را آنگونه که بر خط افق نمايان مي شود به صورت منکسر و تغيير يافته باز مي تابانند.(پهناي آنها در حدود يک پنجمِ نسبت تقريبي خط افق به عمود در نمونه معمولي يک آينه دستي مصري بود.) اين آينه ها بيشتر در راستاي هدايت نور خورشيد به سمت مکان هاي تاريکي همچون گورها و گنبدهاي فراز آنها به کار مي رفتند.اين قرص هاي صيقلي تابناک،درخششي چونان خورشيد داشتند.پس چندان شگفت نبود که مقدس و متبرک به شمار مي رفتند و همراه با مردگان دفن مي شدند.از آنجايي که آينه منعکس کننده چهره انسان است احتمالا مصريان بر اين باور بودند که اگر آينه را زير سر مرده در گور قرار دهند، روح ( "کا" يا همان همزاد) خواهد توانست از آينه عبور کند و به ملاقات خدا برود. بعدها در گورهاي ساده تر نمونه هاي چوبي که بر آنها نوشته هايي درباره زايش مجدد انسان و تصاويري از دايره خورشيد حکاکي شده بود جايگزين آينه هاي فلزي ذيقيمت شد.
چين
چيني ها فلزکاري و صنعتگري را با اسطوره و افسانه درآميختند.گرچه اين يک اصل جهان شمول است که علم اساسا ريشه در افسانه دارد ، اما در تمدن چيني اين دو هرگز کاملا از يکديگر تفکيک نشدند.چيني ها جوهر بصري آينه را پيش از يوناني ها درک کرده بودند.در اسناد فني به جا مانده از قرن چهارم ق.م –مو چينگ- وصف انواع آينه هاي محدب و مقعر آمده است.در اين منابع اشاره شده که :" اگر يک فرد روي يک آينه مسطح بايستد و از بالا به خود نگاه کند درخواهد يافت که تصويرش وارونه است " و در ادامه :
"هر آينه مسطحي تنها يک تصوير دارد.انعکاسِ شکل ، جهت ،رنگ ؛سياهي/سفيدي ،فاصله؛ دوري/ نزديکي، حالت؛آويخته/ايستاده ي تصاوير جملگي به موقعيت سوژه و منبع تابش نور بستگي دارد.اگر دو آينه را به صورت کج(با زاويه باز يا بسته) در کنار هم قرار دهيم دو آينه تصوير يکديگر را منعکس مي کنند."
جزئياتي مربوط به آينه هاي محدب و مقعر که در نوع خود نشان دهنده فن آوري هاي تجربي پيچيده اي هستند نيز بدين وسيله شرح داده مي شوند.چيني ها از زمان هاي دور براي روشن کردن مسافت هاي طولاني از تاباندن نور بر آينه هاي محدب استفاده مي کردند.اين آينه ها همچنين براي افروختن آتش نيز به کار مي رفت.
چيني ها از سده چهارم پيش از ميلاد تجارب و تدابير حساب شده اي را به کار مي گرفتند که آنان را به طور کلي از يوناني ها متمايز مي کرد.با مطالعه اثر عظيم جوزف نيدهام (دانش و تمدن در چين)پي مي بريم که چيني ها پيش از يونانيان به ويژه در زمينه برنز به تکنولوژي پيشرفته اي دست يافته بوده اند.اين آينه ها که به صورت محدب و با قطر کم ساخته مي شدند انبوهي از نمادهاي فلسفي و مذهبي را با خود به همراه داشتند.شکل دوار اين آينه ها نشاني از دايره کيهاني آسمان بود و درخشش آنها نمادي از شعور هستي.اين آينه هاي گيتي نما به ويژه در مکاتب "يان" و "يين" غالبا واجد مفهوم زمان و مکان و برآيندي از نظام هماهنگ هستي بود که بر مبناي ايجاد تعادل ميان قطب هاي متضاد روشنايي و تاريکي، سرما و گرما و زن و مرد شکل مي گرفت.
تاريخ آينه هاي چيني و نمادپردازي هاي مربوط به آن در کتاب"آينه و انسان " اثر "بنيامين گلدبرگ" به سال 1985 به طور دقيق آمده است.اين آينه ها جلوه اي از معبد بودند و هدايايي گرانبها به شمار مي رفتند.به همين خاطر بود که در سال 673 پيش از ميلاد امپراتور چين به ملکه حلقه بزرگي از آينه هديه داد.آينه در زندگي افرادي که به طبقات بالاي اجتماع تعلق داشتند اهميت بيشتري داشت.زيرا آنان اغلب از کلاه ها و سرپوش هايي استفاده مي کردند که نياز به توجه مداوم داشت.
نوشته هاي حکاکي شده بر آينه هاي باستاني چيني به وسيله "برن هارد کارلگرِن"(1934) جمع آوري و فهرست بندي شده است.اين نوشته ها حاوي سمبول هاي ستاره شناختي، طالع بيني و احکام و دستورهاي اخلاقي است.برخي از آينه ها سمبول ازدواج بودند.تصاوير کلاغ بر روي اين آينه ها ريشه در افسانه اي قديمي داشت .اين افسانه ، حکايت عاشق و معشوقي بود که زماني به اجبار از يکديگر جدا مي شوند.آنها آينه را دو نيمه مي کنند ، هر نيمه را يک نفر برداشته قول مي دهد که به ديگري متعهد بماند.اما هنگامي که دختر شرط وفاداري را زير پا مي گذارد نيمه متعلق به او تبديل به کلاغي سياه مي شود و به سوي همسر پرواز کرده رازش را فاش مي کند.
آينه به عنوان سمبول وفاداري ريشه در انديشه فلاسفه باستان دارد .آنان معتقد بودند که آينه نقاب چهره فرد را در رويارويي با جهانِ بيرون، مي درد.بنابراين نگريستن در آينه آدمي را به درجه اي از خودآگاهي و اشراف به خويشتن مي رساند و باعث پالايش او مي شود.فلاسفه چيني انعکاس هاي آينه را با مراقبه ذهني مقايسه مي کنند و آن را در کنار مفهوم غور و تعمق قرار مي دهند."چوانگ تزو"(350 ق.م)آينه را با آرامش و قرار ذهني مطابقت مي دهد .ذهن فلاسفه نيز همچون آينه نه مي افزايد و نه مي کاهد ؛زيبايي ، زشتي ، خشم و نفرت را به همان صورت که هست بازتاب مي دهد و از آنچه منعکس مي کند اثري نمي پذيرد.
آينه در تفکر چيني داراي "جوهر حياتي آفرينش" بود و در معابد به آن حرمت مي گذاشتند.چيني ها حتا باور داشتند که آينه مي تواند اندام هاي داخلي بدن را نشان دهد."شي هوانگ تي" امپراتور چيني آينه اي داشت به نام "چاو کو پاو" ؛يعني آينه اي که استخوان هاي بدن را آشکار مي کند.آينه هاي ديگري هم بودند که به باور چيني ها مي توانستند اشعه ايکس را که داراي نيروي شفابخش است منعکس کنند .اين آينه ها همچنين ارواح خبيث شياطين را به شکل حيوانات زشت رو آشکار مي کنند.شرح اين آينه ها در کتابي به نام"مدارکي از آينه هاي قديمي" اثر "وانگ تو" آمده است."وانگ تو" از سوي دانشمندي به نام "هئو شينگ" آينه اي دريافت مي کند که خاصيت آن دفع ارواح خبيثه بوده است. اين آينه داستان مفصلي دارد. از ويژگي هاي اصلي آن درخشش در تاريکي ، شفاي بيماران و طاعون زدگان ، و مسخر ساختن دريا در هنگام طوفان است.اينها آينه هاي جادويي قدرتمندي بودند.
"تئون-کوانگ-کي ين" آينه اي است که اجازه مي دهد نور از آن عبور کند.زماني که "وانگ تو" آينه را گرفت "هئوشينگ" به او گفت: هرگاه نور آفتاب بر اين آينه بتابد جوهر نوشته هاي آن (منظور نوشته هاي پشت آينه است) به تصويري که منعکس مي کند راه مي يابد.اکنون ما مي دا نيم منظور او چه بوده است.آينه اي که تحت عنوان آينه TVL از آن ياد مي شود در واقع محل تلاقي افسانه و علم بود.جوزف نيدهام راز پشتِ صيقلي اين آينه هاي برنزي را افشا مي کند.نمادهاي کيهاني چندي بر اين آينه ها تصوير شده اند که به نظر مي رسد با حروف TوVوL طراحي شده اند.L نمادي از چهار جهت دايره است.V به چهار گوشه هستي و آغاز چهار فصل اشاره دارد و T احتمالا به پرده دروني دروازه اي دلالت دارد که افراد از آن به سوي امپراتور هدايت مي شدند.مشابه طرح TVL بر ساعت هاي آفتابي چين باستان نيز ديده شده است.در فن پيشگويي lui-po که ابداع آن را به چينيان نسبت مي دهند ، در علم و در مکاتب نهان-گرايانه نيز اين رمزها را يه گونه اي پيچيده و درهم بافته مشاهده مي کنيم...
آينه هاي بسيار مشهور و پر قدمت افسانه اي در چين و ژاپن مشخصه ممتازشان بازتاباندن طرح هايي قابل رويت بر ديوار يا پرده روبرو بود.درست تا اواخر قرن نوزدهم تصور غالب اين بود که نور در فلز نفوذ مي کند. بنابراين در منابع چيني متعلق به قرن يازدهم مي خوانيم:
"بدون ترديد آينه هايي وجود دارند که نور مي تواند از آنها عبور کند.بر اين آينه ها در حدود بيست حرف به سبک باستان حکاکي شده است که غير قابل تاويل هستند.اگر اين آينه در معرض تابش نور قرار گيرد با وجود اينکه حروف جملگي در پشت آينه حک شده اند از آن عبور مي کنند و بر ديوار روبرو انعکاس يافته به وضوح ديده مي شوند.افرادي که درباره علت اين پديده بحث مي کنند معتقدند در هنگام ساخت اين آينه قسمت هايي که ضخامت کمتري داشته اند زودتر سرد مي شده اند و بخش هايي از پشت آينه که طرح هايي بر آن حک شده بوده به دليل ضخامت بيشتر ديرتر . در نتيجه برنز کمي چين مي خورده است. بنابراين گرچه اين حروف پشت آينه حک شده بوده اند بر روي آن هم خطوط محو و ظريفي ديده مي شده است.البته اين خطوط نازک تر از آنند که با چشم غيرمسلح ديده شوند."
در قرن پنجم ميلادي "ووچيو يين" اين پديده را مربوط به نا صافي هاي غير قابل رويتي بر سطح بعضي انواع فلزات مي دانست. "سِر ديويد بروستر" به سال 1832 دليل آن را تراکم هاي متفاوت مي دانست.تا اينکه سرانجام دو فيزيکدان انگليسي "و.اي.آيرتون" و " جي.پِري"(کسي که الکتريسيته را به ژاپني ها شناساند) راز اين آينه ها را کشف کردند.آنان دريافتند که پشت اين آينه ها شيارهاي عميقي وجود دارد که بر پرده روبرو منعکس مي شود.بر روي اين آينه ها با يک کاردک کار شده است.قسمت هاي نازک تر انعطاف بيشتري دارند و در نتيجه روي آنها کمتر کار مي شود. به اين ترتيب آينه اندکي حالت محدب به خود مي گيرد. تغييرات خفيفي که در زاويه ايجاد مي شود به عنوان اهرم هاي نوري عمل مي کند و نور انعکاس يافته را به طور کامل به سمت ديواري مي گرداند که بر آن تصاوير توليد مي شود. ناصافي ها ظريف تر از آن است که روي سطح آينه به چشم بيايد. آينه هاي جادويي مانند ساندويچ ساخته مي شدند.به نحوي که شيارها در ميانه آينه قرار مي گرفت.نمونه هاي مدرن اين آينه ها امروز هم در چين وجود دارند.
ژاپن
قديمي ترين آينه هاي ژاپني تحت تاثير طرح هاي چيني ساخته شدند.اين آينه ها براي انتقال مفهوم احترام و حق شناسي نسبت به طبيعت در آئين شينتو به کار مي رفتند.آينه هاي فلزي در ژاپن تا قرن نوزدهم يعني هنگامي که ژاپن مرزهايش را به روي جهان گشود و از انزوا دست کشيد ، ساخته مي شد.پس از آن ژاپن هم مانند ساير کشور ها آينه هاي شيشه اي را جايگزين آينه هاي فلزي کرد.
افسانه هاي ژاپني مربوط به آينه به دوران استيلاي مذهب شينتو برمي گردد.شينتو فاقد هر گونه ايدئولوژي يا الاهيات مدون است.عبادات و ممارست هاي مربوط به اين آئين صرفا در راستاي برانگيختن احساس احترام و حق شناسي است. نماد مجسم و ملموس حضور خداوند در اين آئين ، آينه" آماتراسو اوميکامي" – الاهه خورشيد-بود. "بنيامين گلدبرگ" خاستگاه اصلي اين باور را با اشاره به يک افسانه قديمي شرح مي دهد:
"روزي آماتراسو از رفتار بي ادبانه الاهه دوزخ که خود را در غاري واقع در بهشت حبس کرده ، زمين را در تاريکي فروبرده بود خشمگين شد.سپس در حاليکه به شدت آزرده خاطر شده بود تعدادي ا زخدايان را بر تپه اي در بهشت برين گرد آورد تا درباره بيرون کشيدن الاهه از مخفيگاه اش چاره اي بينديشند.آنان آتشي افروختند و گرد آن رقص کنان عشاء رباني را از بر خواندند.اما بي فايده بود.سرانجام تصميم گرفتند دو تن از خدايان را به ساختن آينه اي که فلز آن از کوهي مقدس استخراج شده بود واداراند.سپس در حاليکه بيرون از غار ايستاده بودند ، به طرزي اغواگرانه آينه و زيبايي و بي آلايشي آن را وصف کردند و درباره اينکه اين آينه ارزشمند تنها از آنِ فردي عاليقدر تواند بود سخن گفتند و او را به گشودن غار و ستاندن آينه دعوت کردند.آماتراسو با صداي بلند به خود گفت: نمي دانم چگونه خدايي مي تواند از عيش و نوش لذت ببرد در حاليکه جهان به واسطه سرخوشي او در تاريکي فرو رفته است؟الاهه دوزخ به آرامي درِ غار را گشود و خودش را نشان داد.در آن لحظه آينه اي که مقابل درِ غار تعبيه شده بود تصوير درخشان الاهه را منعکس ساخت.سپس يکي از خدايان مذکر به سوي او رفت و الاهه را به بيرون غار دعوت کرد تا او زمين را درباره روشن کند."
آماتراسو از آن پس به نسل خود اعلام کرد که آينه را چنان ارج بگذاريد که گويي روح عاليقدر ماست.و به همان سان که او به ما حرمت مي نهد تکريم اش کنيد.و با درخشش نابي که از سطح آن ساطع مي شود بر سرزمين خود فرمان برانيد.
اين افسانه تا قرن ششم که در منابع مکتوب به ثبت رسيد به مرور رو به فراموشي گذاشت.اما ژاپني ها همواره آينه را چونان عناصر قدسي ديگر مي ستايند.
يونان
آينه يا اسپکيولام در يونان دايره اي فلزي و باريک بود که غالبا از برنز آميخته با قلع ساخته مي شد. اين آينه ها اندکي محدب بودند يک سمت آن ها صيقلي بود و بر يک سمت ديگر آن طرح هايي حکاکي مي شد.به نظر مي رسد که آينه هاي قديمي يوناني برگرفته از نمونه هاي مصري است . دسته اين آينه ها غالبا تنديس الاهه ها و به ويژه آفروديت(الاهه عشق و زيبايي-م.) بود که بر يک پايه استوار مي شد.نمونه ديگري از آينه هاي يوناني آينه اي بود که از دو دايره متصل به يکديگر تشکيل شده بود.يکي از اين دايره ها که پوشش آن ديگري به شمار مي رفت ، با طرح هاي برجسته نا محسوسي تزئين شده بود. گنوميديز( ساقي خدايان-م.) ، پسر بچه اي که عقاب او را مي دزدد ، در حدود 400 ق.م نمونه خوبي از اين نوع آينه هاي مصور است
بهترين و مهمترين اشاره اي که در اساطير يوناني به آينه شده است در اسطوره نارسيس جوان است که با ديدن چهره خود در برکه شيفته خود مي شود.بخش ديگري از افسانه نارسيس مربوط به حکايت نارسيس و اکو است که يک حوري زيبا روست.توماس بارفينچ (1868-1796) درباره اين اسطوره مي گويد:
اکو يک نقص بزرگ داشت ؛ او عاشق سخن گفتن بود اما در بحث و گفتگو اصرار داشت حرف آخر را او بزند. يک روز جونو به جستجوي شوهرش که فکر مي کرد سرگرم حوريان ديگر است آمده بود که اکو را ديد . اکو با او شروع به سخن گفتن کرد و آنقدر به اين کار ادامه داد که حوريان توانستند از پيش چشم او بگريزند.وقتي جونو به اين نکته پي برد به اکو گفت:
تو بايد جزاي فريب دادن من را با زبانت بدهي.تو تنها قادري که آخرين واژه را تکرار کني حال آنکه از شروع گفتار عاجزي.
روزي اکو نارسيس را در حال شکار کردن تنها يافت.او قادر نبود توجه نارسيس را به خود جلب کند. اما هنگامي که نارسيس پرسيد : چه کسيست اينجا؟ او پاسخ داد :اينجا نارسيس اطرافش را نگاه کرد کسي را نديد.گفت:بيرون بيا! اکو جواب داد :بيا. نارسيس دوباره پرسيد چرا خودت را از من مخفي مي کني؟اکو همين پرسش را تکرار کرد و بيرون آمد تا دستش را به گردن نارسييس بياويزد.نارسيس به عقب برگشت و در حاليکه شگفت زده شده بود فرياد کشيد: دستت را بينداز! من ترجيح مي دهم بميرم تا اينکه با تو باشم.و اکو پاسخ داد:با تو باشم.اما اکو درخواستِ حوري را رد کرد و او را ترک گفت تا در تنهايي و اندوه بميرد.
بازتاب صدا و انعکاس تصوير تنها موضوع مورد توجه ادبيات يونان نيست.ارسطو در اين باره مي گويد:
چرا صدا که به واسطه هوا منتقل مي شود و در بستر آن شکل مي گيرد فرم خود را به سرعت از دست مي دهد حال آنکه همان هوا در برخورد با يک جِرم سخت به شکل پژواک بر مي گردد و نه تنها تجزيه نمي شود بلکه ما آن را به وضوح مي شنويم؟
آيا اين به آن دليل نيست که انکسار و شکست نور بر مبناي بازتاب است نه گسست؟بدين ترتيب موجوديت صدا تداوم مي يابد و ما شاهد دو صورت متفاوت از يک فرم مشابه خواهيم بود . به اين دليل که بازتاب صدا در همان زاويه اتفاق مي افتد پژواک صدا عين اصل آن است.
همچنان که کارل بوير اشاره مي کند رويکرد ارسطو به صدا بر مبناي درک او از پديده هاي ديداري است و بدين وسيله توضيح داده مي شود.تجزيه و پراکندگي صدا در حين تصام شبيه انعکاس تصوير در يک آينه کوچک ناصاف است که فرم ها را به درستي منعکس نمي کند.قطعا جهت حرکت پژواک برگرفته از تصور به مراتب روشن تري از جهت انعکاس نور در آينه است.به هر روي فن آوري آينه نزد يونانيان (همچون ساير تمدن ها) ريشه در افسانه و جادو دارد.
منبع:خبرگزاري ميراث فرهنگي ارسال توسط کاربر محترم سايت : alizamani1375