مقدمه
و اعتصموا بحبل الله جميعا و لا تفرقوا ،واقعيت اين است كه بعد از رحلت پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله امت اسلام به فرقه هاي متعدد تقسيم شد و هر كدام از اين فرقه ها در مسيري كه براي خود انتخاب نموده اند خود را صاحب حق ديدند. ولي چيزي كه مسلم است اينكه در عالم واقع فقط يكي از اين فرقه ها حق و به اصطلاح فرقه ناجيه است. ما به عنوان شيعه و به عنوان پيروان مكتب اهل بيت پيامبر عليهم السلام معتقديم كه پس از پيامبر، امامت و ولايت، به امام علي عليه السلام و بعد از ايشان به سائر ائمه اهل بيت از فرزندان پيامبر و علي عليهما السلام منتقل شد. هر چند در ظاهر بعد از پيامبر صلي الله عليه و آله با تشكيل سقيفه، افراد ديگري منصب ايشان را در دست گرفتند و علي الظاهر ايشان و فرزندانشان خانه-نشين شده و نتوانستند خلافت ظاهري خود را اعمال كنند. اما اين مطلب چيزي از شأن و مقام آنان نكاست چرا كه ما امامت را در رهبري ظاهري نمي دانيم و امام از نظر ما مرجع دين و دنيا و عامل هدايت ظاهري و باطني است و رياست دنيا، شأني ظاهري از شؤون امام عليه السلام است كه تاكنون به جز مدت قليلي محقق نشده است و به طور كامل در زمان ظهور حضرت حجت ارواحنا فداه اعمال خواهد شد. شيعه براي اثبات حقانيت خود، هم از قرآن استفاده كرده و هم از روايات پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله كه به وسيله علماء اهل سنت نقل شده است. و از اين بابت هيچ نقصي در مقام استدلال ندارد و از همين روست كه علماء شيعه كتابهايي در اثبات ولايت اهل بيت عليهم السلام و رد جريانات بعد از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله نوشته اند كه همگي با استدلال و منطق محكم بوده است و مخاطب اين كتب علماء اهل سنت بوده نه تنها مردم عادي و عوام. در مقابل از سوي برخي از جريانات اهل سنت (وهابيون و سلفي ها) كتابهايي نوشته شده كه به زعم خودشان تحقيقي و علمي است اما بسيار عاميانه و سطحي نوشته شده و مخاطب آن عوام شيعه و زائراني هستند كه براي زيارت به مكه مكرمه و مدينه منوره سفر نموده اند و در آنجا اين كتب به صورت رايگان و وسيع در اختيار زائراني قرار مي گيرد كه اطلاعات كمتري نسبت به مسائل ديني و عقيدتي دارند. هر چند اين كتابها به اندازه اي سطحي است و به اندازه اي عقيده و ايمان شيعيان به مقدسات اسلامي واهل بيت پيامبر عليهم السلام عميق است كه اين كتب در آن زائران گرانقدر نيز تأثيري ندارد. ولي با اينحال بر آن شديم تا با مراجعه به كتب اهل سنت بعضي از ايرادات وارد بر مكتب آنها را به صورت مختصر بيان نماييم تا به جاي خرده گيري از ساير مكاتب، به فكر اصلاح مكتب خود برآيند .ما به هيچ وجه اهل تعصب و عناد نيستيم، ما پيرو عقل، قرآن، و سيره راستين پيامبريم .
بيان دو نكته :
نكته اول: غرض از نوشتن اين نوشتار، ايجاد اختلاف و تفرقه نيست بلكه در مقام بحث و استدلال است و در مقام بحث بايد از حق دفاع كرد. در عين حال ما اهل سنت را برادر خود مي دانيم و آنها را با نام برادري مي شناسيم و نه به خود اجازه اهانت به آنها را مي-دهيم و نه جان و مال آنان را بر خود حلال مي دانيم (آنچنانكه بعضي از متعصبين سلفي و وهابي در مورد شيعه بيان مي كنند و با دلائل واهي خون شيعه را هدر مي دانند!)
نكته دوم: تمام كتبي كه در نوشتن اين نوشتار به آن استناد شده و نام آن در اين نوشتار بيان شده از منابع اهل سنت است و از هيچ كتاب شيعي براي اثبات مدعا استفاده نشده است .
چكيده مقاله
متاسفانه وهابيت با القائات نادرست و با روش هائي نه چندان انساني در صدد القاء اعتقادات فاسد خود در ميان گروههاي مختلف اسلامي اعم از شيعه و سني است. ما در اين مقاله در صدد بيان گوشه هاي بسيار محدودي از اعتقاد فاسد آنها در زمينه هاي مختلف از جمله حقانيت خلفا، رابطه اميرالمومنين عليه السلام با آنها، جايگاه همسران پيامبر، تحريف قرآن، صحت صحاح سته، نظريه عدالت صحابه، توسل، شفاعت، سب و دشنام صحابه و... هستيم.
سوالاتي در مورد خلافت خلفاي سه گانه
سؤال. مبلغين وهابيت و به تبع آنان عوام اهل سنت بسيار مي گويند كه امت اسلام بر خلافت ابوبكر اجماع نموده و با رأي همه ي مسلمين بالاتفاق، ابوبكر به خلافت منصوب شده است و چون امت اسلام اجماع بر باطل نمي كنند پس خلافت ابوبكر حق است. اما سؤال اين است كه اين چگونه اجماعي است كه بزرگاني از صحابه از قبيل علي عليه السلام، عباس عموي گرانقدر پيامبر، زبير بن عوام يار ديرين پيامبر، و تمام بني هاشم و بسياري ديگر با آن مخالفت كردند و چگونه اجماعي است كه با زور و تهديد حاصل شده است همانگونه كه بزرگان شما در كتب خود ضبط نموده اند: «اما علي عليه السلام و عباس بن عبدالمطلب و افرادي از بني هاشم كه همراه آنها بودند و همچنين زبير بن عوام بيعت ننمودند و به خانه هاي خود بازگشتند؛ پس عمر با گروهي به سوي آنها رفت و گفت بيائيد و با ابوبكر بيعت كنيد آنها از اين كار ابا كردند و زبير بن عوام با شمشير خارج شد. عمر صدا زد اين مرد را بگيريد. پس او را گرفتند و شمشير از دستش خارج كرده و به ديوار كوبيدند و شمشير او را شكستند. سپس علي عليه السلام را به سوي ابوبكر آوردند. او گفت من بنده ي خدا و برادر رسول خدايم . به او گفته شد با ابوبكر بيعت كن. گفت چگونه بيعت كنم در حالي كه من به اين امر محق تر هستم؛ بيعت نمي كنم و شمائيد كه بايد با من بيعت كنيد شما خلافت را با اين بهانه كه از نزديكان پيامبريد از دست انصار گرفتيد و آنرا از دست ما اهل بيت با غصب خارج كرديد.»(1) ودر بعضي ديگر از منابع اهل سنت مثل أسدالغابه و العقدالفريد و مروج الذهب نام بزرگاني از قبيل سلمان فارسي، ابوذر غفاري، عمار ياسر، طلحه بن عبيداله، خالد بن سعيد بن عاص، سعد بن عباده، سعد بن ابي وقاص و ... را مي آورد كه همگي با بيعت ابوبكر مخالفت كردند. پس اين چگونه اجماعي است كه چنين بزرگاني با آن به مخالفت برخاستند؟
سؤال. آيا غير از اين است كه بسياري از انصار و مهاجرين با خلافت ابوبكر مخالف بودند، همانطور كه در صحيح بخاري از قول عمر نقل مي كند:«هنگام وفات پيامبر صلي الله عليه و آله، انصار با ما مخالفت كردند و همگي در سقيفه بني ساعده جمع شده و علي و زبير و كساني كه با آنها بودند با ما مخالفت كردند.»(2)
سوال. آيا صحيح است كه بعد از رحلت پيامبر صلي الله عليه وآله ، قبائل زيادي از مسلمانان، از بيعت با ابوبكر سر باز زدند و اعلام نمودند ما به پيامبر صلي الله عليه وآله ايمان داريم و نماز به جا مي آوريم ولي با اين بچه شتر(يعني ابوبكر) بيعت نمي كنيم و به او زكات پرداخت نمي كنيم و آيا صحيح است كه ابوبكر به بهانه مرتد شدن، دستور قتل عام آنان را صادر نمود و آيا صحيح است كه در بعضي از قبائل، تمام مردان قبيله را زنده زنده در آتش سوزاندند و زنان و كودكانشان را به اسارت گرفتند به شكلي كه حتي عمر از اين عمل بيزاري جست؟ و آيا غير از اين است كه تمام حنفيون و شافعيون ، اين قبائل را مرتد نمي دانند و اين عمل ابوبكر را اشتباه مي دانند(3)
سوال. آيا صحيح است كه در روز بيعت ابوبكر، تا وقتي كه قبيله بدوي و وحشي بني أسلم وارد مدينه نشده بود عمر هيچ اميدي به پيروزي نداشت؟(4)همچنين ابناثير در کامل خود مينويسد: «قبيلهي بنياسلم آمدند و بيعت کردند. پس ابوبکر به واسطه آنها قدرت پيدا کرد و آن گاه مردم با ابوبکر بيعت کردند.»(5)
سوال. آيا صحيح است كه ابوبكر براي بيعت، مبالغ زيادي پول بين زنان مهاجرين و انصار پخش نمود ولي بعضي از زنان مدينه از گرفتن آن پول ابا نموده و گفتند ما براي دين رشوه قبول نمي-كنيم؟(6)و آيا صحيح است كه ابوسفيان از بيعت با ابوبكر سر باز زد و آنها را تهديد به خونريزي نمود و ابوبكر و عمر براي اينكه مشكلي از جانب او پيش نيايد به او گفتند تمام زكاتي را كه جمع نموده مي تواند براي خودش بردارد؟(7)پس با توجه به مطالب فوق، اين چگونه اجماعي است كه بسياري از بزرگان با آن مخالف بودند و چگونه اجماعي است كه با تهديد و قتل عام و زور سرنيزه و حتي با رشوه دادن حاصل شده است؟ چرا شما اينقدر از اجماعي صحبت مي كنيد كه اصلا وجود نداشته ؟
سؤال. يكي ديگر از دلائلي كه وهابيون براي مشروع جلوه دادن خلافت ابوبكر بيان مي كنند اين است كه مي گويند ابوبكر افضل تمام افراد در آن زمان بوده و روايات زيادي در فضيلت او بيان شده و به دليل افضليت، او بايد خلافت را به عهده بگيرد. اما در جواب، توجه اين افراد را به چند نكته جلب مي كنيم: اول اينكه خود ابوبكر چنين مطالبي را قبول ندارد، چرا كه خود او در روزهاي اول حكومتش گفت: «وليتكم و لست بخيركم» «ولايت شما را بر عهده گرفتم در حالي كه بهتر از شما نيستم» و يا گفت: «أقيلوني فلست بخيركم» «مرا رها كنيد كه بهتر از شما نيستم.»(8) ثانيا: خوب است كلامي از يكي از بزرگان خود بشنويد: «باب فضائل أبي بكر-الصديق رضي الله عنه أشهر المشهورات من الموضوعات»(9) «مشهورترين مشهورات اين است كه باب فضائل ابوبكر صديق همگي از احاديث وضع شده و از احاديث جعلي است.»ثالثا بنابراين فرض كه تمام روايات در فضيلت ابوبكر صحيح باشد اما باز دليل افضليت ابوبكر نسبت به سايرين نمي شود چرا كه بنابر روايتي، پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله فرمودند: «افضل رجال العالمين في زماني هذا علي عليه السلام .»(10) «يعني افضل مردان عالميان در زمان من علي عليه السلام است.»و رابعا: اقرار علما بزرگ اهل سنت است كه علي عليه السلام افضل تمام صحابه پيامبر بود؛ همان طور كه از امام احمد بن-حنبل نقل شده كه گفت: «ما جاء لاحد من الصحابه من الفضائل مثل ما لعلي بن ابي طالب(11) «براي احدي از صحابه، از فضائل، مثل آنچه براي علي بن ابي طالب عليه السلام آمده است نيامده.» پس با اين تفاصيل چرا شما عده اي كسي را كه خدا مقدم داشته، مؤخر داشتند و كسي را كه خدا مؤخر داشته مقدم نمودند؟؟
سؤال. شما وهابيون در كلمات خود بسيار مي گوييد كه ابوبكر اولين كسي است از مردان كه به پيامبر صلي الله عليه وآله ايمان آورد، در حالي كه طبري مي نويسد: «لقد اسلم قبله اكثر من خمسين.» (12) «قبل از ابوبكر بيش از پنجاه نفر ايمان آورده بودند.» اين تناقض گويي ها و اين فضيلت سازي ها را چگونه پاسخ مي گوييد؟
سؤال. يكي از فضائلي كه شما براي ابوبكر بيان مي كنيد اين است كه پيامبر صلي الله عليه وآله در آخرين روزهاي عمر شريفشان ابوبكر را به جاي خود امام جماعت مسلمين قرار دادند و قائليد كه حتي پيامبر صلي الله عليه وآله يكبار با حال بيماري پشت سر او اقتدا كردند اما در اين سخنان شما چند اشكال وجود دارد:اشكال اول: پيامبر در آخرين روزهاي عمر شريف خود لشكري را به فرماندهي أسامه به بيرون شهر فرستادند و دستور دادند كسي از أسامه تخلف نكند، و به گفته علما بزرگ شما، ابوبكر و عمر هم جزء افرادي بودند كه به فرمان پيامبر صلي الله عليه وآله ، به لشكر أسامه پيوستند.(13) (و در مقابل هيچ يك از بزرگان شيعه و سني نگفته كه علي عليه السلام هم جزء آن لشكر بوده) پس ابوبكر در آنروزها اصلا در مدينه چه مي كرد كه بخواهد امام جماعت هم بشوداشكال دوم: بسياري از صحابه در زمانهاي مختلف كه پيامبر صلي الله عليه وآله در مدينه حضور نداشتند به فرمان حضرت، به جاي ايشان امامت نماز جماعت را برعهده داشتند؛ اما براي هيچكدام از آنها ادعاي امامت و خلافت نشده است. اشكال سوم: بعضي از شما معتقديد كه پيامبر صلي الله عليه وآله پشت سر ابوبكر نماز خوانده كه معنايش اين است كه ابوبكر امام بر پيامبر خود شده است. (معاذ الله)اشكال چهارم: اگر صحت داشته است كه پيامبر صلي الله عليه وآله ، ابوبكر را به عنوان امام جماعت معرفي كرده باز دليلي بر فضيلت ابوبكر نيست چون به اعتقاد اهل سنت، اقتداء به امام جماعت فاسق بلامانع است پس امامت جماعت به گفته ي خود شما مقام مقدسي نيست كه فضيلت محسوب شود. اشكال پنجم: پيامبر صلي الله عليه وآله در مرض موت به سر مي بردند و به خاطر كسالتي كه بر حضرت عارض شده بود عمر گفت «پيامبر هذيان مي گويد و اعتباري به اقوال و دستورات او نيست.»(معاذ الله). پس چگونه در اين مسأله هم همين حرفرا نمي زنيد و نمي گوييد كه پيامبر در حال بيماري هذيان گفته و ابوبكر رادر آن حال امام جماعت مردم قرار داده است.پس با توجه به مطالب فوق چگونه امام جماعت بودن را براي ابوبكر فضيلت مي دانيد در حالي كه اصل قضيه هم مشكوك و غير قطعي است؟
سؤال. آيا صحيح است كه بعضي از علماء اهل سنت، رواياتي كه در فضائل خلفا آمده است را مجعول و ساختگي مي دانند؟ آنچنانكه حافظ ابن جوزي در اين باره مي گويد: «قد تعصب قوم لا خلاق لهم يدعون التمسک بالسنه قد وضعوا لابي يکر فضائل ...»(14) «گروهي بي اهميت که مدّعي تمسک به سنت مي باشند، از روي تعصب دست به جعل فضائل براي ابوبکر زده اند ....»و امام عسقلاني نيز همين مطلب را اينگونه مي گويد: «سزاوار است بر كتابهايي كه ريشه ندارد كتابهاي فضائل را افزود چون اينها پر از احاديث ضعيف و ساخته شده است. اما فضائل ساختگي از حد شمارش خارج است چون رافضه در فضل اهل بيت حديث وضع كردند و جهال و افراد نادان از اهل سنت براي مقابله با آن، احاديث دروغ و جعلي در فضائل عمر و ابوبكر و معاويه ساختند.»(15)
سؤال. بعضي از منابع اهل سنت از جمله صحيح بخاري بيان مي كنند كه علي عليه السلام تا شش ماه با ابوبكر بيعت نكرد و بعد از آن، خود ايشان براي بيعت قدم پيش گذاشتند. آيا در اين شش ماهي كه علي عليه السلام زير بار بيعت نرفت بر حق بود يا بر باطل، اگربگوييد بر حق بود چرا حقش را ادا نكرديد و اگر بگوييد بر باطل بود حديث پيامبر صلي الله عليه وآله را زير پا گذاشته ايد كه فرمودند:«علي مع الحق و الحق مع علي يدور معه حيث دار» (16)«علي با حق است و حق با علي و هر كجا علي هست حق هم اطراف او مي گردد.»
آيا بهتر نيست كه كلام پيامبر صلي الله عليه وآله را صادق دانسته و بگوييم حق با علي عليه السلام بود و آنرا از او گرفتند.
سوال. بنا بر روايات، اگر فردي از دنيا برود در حالي كه بيعت هيچ امامي بر ذمه ي او نباشد به مرگ جاهلي از دنيا رفته است.(17) سوال مهمي كه در مورد اين حديث وجود دارد اين است كه بنابر روايت معتبر اهل سنت، حضرت زهرا سلام الله عليها نه تنها با ابوبكر بيعت نكردند بلكه در حال غضب از او از دنيا رفتند. آيا به نظر اهل سنت، حضرت زهرا سلام الله عليها كه يكي از چهار زن برگزيده ي عالم است به خاطر عدم بيعت با او به مرگ جاهليت از دنيا رفته (معاذ الله) و يا اينكه ايشان فرد ديگري را به عنوان امام خود مي دانستند؟
سؤال. به چه دليل ابوبكر احاديثي را كه از پيامبر صلي الله عليه وآله جمع آوري كرده بود آتش زد همانگونه كه متقي هندي دركنز-العمال بيان مي كند «جمع أبي الحديث عن رسول الله فكانت خمس مأة حديث...دعا بنار فأحرقها ..»(18)«ابوبكر پانصد حديث از احاديث پيامبر را جمع آوري كرد و در پايان عمرش آتشي خواست و همه را آتش زد.»
سؤال. كلامي از پيامبر عظيم الشأن اسلام صلي الله عليه وآله نقل شده كه فرمودند:«سَيكُون مِن بعدي فِتنة فإذا كانَ ذلك فَألزِموا علي بن-أبي طالب فإنه أول من آمَنَ بي وأول مَن يُصافِحني يَوم القيامة وهو الصّديقُ الاكبر وهو فَاروقُ هذه الاُمة وهو يَعسُوب المؤمنين والمَال يَعسُوبُ المُنافقين.»(19)«به زودي بعد از من فتنه اي به پا خواهد شد؛ پس در اين زمان ملتزم به علي بن ابيطالب باشيد چرا كه او اول كسي است كه به من ايمان آورد و اول كسي است كه در قيامت با من مصافحه خواهد كرد و او صديق اكبر و فاروق اين امت است و او امام مؤمنين است...» حال سؤال ما از وهابيون اين است كه اين فتنه اي كه پيامبر صلي الله عليه و آله فرمودند چيست و چرا مردم در زمان آن فتنه ملتزم مقام امير المؤمنين عليه السلام نشدند؟ و سؤال ديگري كه در مورد اين حديث وجود دارد اينكه در اين حديث القابي مثل صديق اكبر و فاروق امت به اميرالمومنين علي عليه السلام نسبت داده شده است پس چرا شما براي نام بردن علي عليه السلام اين القاب را دنبال نام ايشان نمي آوريد در حالي كه براي خلفا ديگر همين القاب را به كار مي بريد آيا با علي عليه السلام مشكلي داريد يا مي ترسيد چيزي از فضائل خلفا شما كم شود؟
سؤال. آيا غير از اين است كه مردم از تعيين عمر به خلافت توسط ابوبكر ناراضي بودند و اين نارضايتي را توسط طلحه بن عبيد الله اظهار داشتند همانطور كه در كنز العمال مي نويسد: «فَدخل عَليه طلحة بن-عُبيد الله فقال: أنا رَسول مَن وَرائي اليك، يَقولون: قَد علمتَ غلظَة عُمر عَلينا في حَياتك، فَكيف بَعد وَفاتِك إذا أفضيت إليه أمورنا والله سائلُك عنه فانظر ما أنت قائل؟»(20)«...پس طلحه بن عبيدالله بر ابوبكر داخل شد و گفت من فرستاده گروهي هستم به سوي تو كه مي-گويند تو تند خويي و خشونت عمر را در حال حياتت بر ما مي داني پس چگونه بعد از وفاتت امور ما را به دست او مي سپاري و خدا در اين مورد از تو بازخواست مي كند.»همچنين اميرالمومنين عليه السلام و طلحه نيز مخالفت خود را با اين انتخاب اعلام كرده و به ابوبكر گفتند «به خاطر اين انتخاب چه پاسخي به خداي خود خواهي داد.»(21)
سؤال. اگر فردي به پيامبر توهين كند يا شخصيت ايشان را تنقيص كند به فرموده علماء اهل سنت بايد توبه كند و گرنه كشته مي شود پس چرا همين حرف را درباره عمر نمي زنيد كه در زماني كه پيامبر در حال بيماري تقاضاي قلم و كاغذ نمودند تا وصيتي بنويسند كه بعد از ايشان مردم گمراه نشوند عمر مانع شد وگفت بيماري بر پيامبر غالب شده (كنايه از اينكه متوجه نيست چه مي گويد) و طبق بعضي از نقل هاي خودتان، گفت پيامبر هذيان مي گويد؛(22) آيا اين حرف عمر نوعي توهين و تنقيص پيامبر نبوده است؟
سؤال. بعضي از برادران اهل سنت كه نسبت به منابع حديثي اهل سنت اطلاعات كمي دارند در كلمات خود از علم زياد خليفه دوم بسيار صحبت مي كنند و او را افقه و عالمترين مردان زمان خودش مي دانند در حالي كه در كتب اهل سنت احاديث زيادي در بي اطلاعي خليفه دوم از مسائل شرعي بيان شده است براي نمونه به چند مورد اشاره مي-شود:خليفه دوم بر بالاي منبر حكمي را در مورد مهريه زن بر خلاف صريح آيه قرآن بيان كرد و زني پايين منبر بر او ايراد گرفت و به او فهماند حكم را اشتباه گفته، پس دوباره بالاي منبر رفت و گفت: «كُلّ الناس (كُل النساء ) اَفقَه مِن عُمر»(23) «همه مردم (طبق بعضي از نقلها گفت همه زنان) از عمر فقيه تر و عالم ترند.» در بسياري از كتب شما اين جمله نقل شده كه: «كَان عُمر يَتَعوذُ مِن مُعضلة ليس لها ابوالحسن(24) «عمر هميشه از مشكلي كه در آن ياري ابوالحسن علي بن ابيطالب نباشد به خدا پناه مي برد.»«خليفه دوم قصد رجم كردن زن مجنوني را داشت كه زنا كرده بود علي عليه السلام از راه رسيد و مانع شد و گفت مگر پيامبر صلي الله عليه و آله نفرمودند فرد ديوانه تا وقتي كه عاقل شود قلم از او برداشته شده است.»(25) «خليفه دوم در مورد ارث مساله اي از پيامبر پرسيد و با وجود اينكه حضرت چند مرتبه آن مساله را براي او توضيح دادند باز او آن مساله را نفهميد و لذا دخترش حفصه را به پيش پيامبر فرستاد. وقتي حفصه آن مساله را پرسيد پيامبر فرمودند گمان مي كنم پدرت تو را براي پرسيدن مساله فرستاد و گمان نمي كنم او هيچ وقت اين مساله را ياد بگيرد. خود عمر بعدها مي گفت فكر نكنم تا ابد اين مساله را ياد بگيرم همانگونه كه پيامبر فرمود.»(26)طبق روايت مشهوري كه در كتب اهل سنت بسيار نقل شده، خليفه دوم به اندازه اي در مسائل شرعي كُند بود كه حتي حكم تيمم را هم نمي دانست و فردي از او پرسيد اگر احتياج به غسل داشتيم ولي آب پيدا نكرديم چه بايد بكنيم؟ گفت نبايد نماز بخوانيد تا آب پيدا كنيد كه عمار او را به اشتباهش آگاه كرد(27)
حال سؤال ما اين است كه اگر عوام اهل سنت از اين احاديث اطلاعي ندارند و بر اثر بي اطلاعي مطالبي را بيان مي كنند؛ چرا بزرگان و مبلغين وهابيت علاوه بر اينكه آنها را به اشتباه خود متوجه نمي-كنند خود نيز دنباله روي عوام را پيش گرفته اند؟سؤال. آيا صحيح است كه خليفه دوم در زمان خلافتش در مورد بيعت ابوبكر گفت «بيعت ابوبكر نوعي شتابزدگي بود كه خدا شر آنرا از ما حفظ كرد.» و آيا صحيح است كه دستور داد از اين به بعد با كسي اينگونه بيعت نكنيد؟(28)
سوال. آيا صحيح است كه خليفه دوم دركتك زدن زنان بي پروا بوده و به راحتي و به هر دليلي آنها را به باد شلاق مي گرفته؛ براي نمونه دو مورد اشاره مي شود: «زماني كه زينب دختر پيامبر از دنيا رفت و زنان در مرگ او گريه مي كردند عمر براي آرام كردن زنها تازيانه خود را برداشت و شروع به زدن زنان كرد كه پيامبر دست او را گرفتند و فرمودند آرام اي عمر بگذار گريه كنند اما از عمل شيطان(ضربه به صورت) بپرهيزند .»(29) مورد دوم:«در زمان خلافت خليفه ي دوم، زنان در مجلسي مشغول گريه بودند. وقتي عمر وارد شد همه زنها فرار كردند و عمر چون دستش به آنها نمي رسيد شروع به زدن مداح كرد و آنقدر او را زد تا حجابش كنار رفت. به او گفتند اجازه بده حجابش را درست كند؛ گفت نه اين زن هيچ حرمتي ندارد.»(30)
پينوشتها:
1. الامامة والسياسة؛ ابن قتيبة الدينوري، ج1، ص28.
2.«حين توفي الله نبيه صلي الله عليه و آله ان الانصار خالفونا واجتمعوا بِاَسرهم في سقيفة بني ساعدة وخالف عنا علي والزبير ومن معهما.» صحيح البخارى؛ ج8، ص26.
3. البدايه و النهايه؛ ج6، ص311. المحلي؛ ج11، ص193. تاريخ طبري؛ ج2، ص283 و 285. معجم البلدان؛ ج2، ص270 و 271. الطبقات الكبري؛ ج7، ص101 و 102 و 396.
4.تاريخ طبري؛ ج2، ص459.
5. کامل، ج2، ص331 (و جائت اسلم فبايعت فقوي ابوبکر بهم و بايع الناس بعد).
6.كنز العمال؛ ج5، ص606. شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد المعتزلي؛ ج2، ص53.
7. شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد المعتزلي؛ ج2، ص44.
8. مجمع الزوائد؛ ج5، ص183. شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد المعتزلي؛ ج1، ص169.
9. كشف الخفاء العجلوني؛ ج2، ص419. (حتي اين عالم بزرگوار شما احاديث را يك به يك نام مي برد و آنها را رد مي كند از جمله حديثي كه مي گويد «خدا بر تمام مردم به صورت عام تجلي مي كند و بر ابوبكر به صورت خاص!» و حديثي كه مي گويد «خداوند هر چه در سينه ي من قرار داد در سينه ي ابوبكر هم قرار داد.» و حديثي كه مي گويد «وقتي من مشتاق بهشت مي شوم ابوبكر را مي بويم» و حديثي كه مي گويد «وقتي خداوند ارواح را انتخاب مي كرد روح ابوبكر را براي خود اختيار كرد.» و... همه ي اين احاديث را اين عالم بزرگوار شما تكذيب كرده و جعلي مي شمارد. همچنين ابن جوزي در كتاب موضوعات و الفتني در تذكرة الموضوعات خود بعد از بررسي اسناد اين احاديث و احاديث ديگري از اين نمونه، همگي آنها را مجعول مي شمارند.)
10.ينابيع المودة؛ مودة هفتم
11.ينابيع المودة؛ باب 40 به نقل از مناقب خوارزمي....
12. تاريخ الطبري؛ ج2، ص60.
13. فتح الباري؛ ج8، ص115. الطبقات الكبري؛ ج2، ص190.
14. الموضوعات ، ج 1 ، ص303 .
15. لسان الميزان؛ جلد1، صفحه13.
16.تاريخ بغداد؛ ج14، ص322. مجمع الزوائد؛ ج7، ص236.المعيار و الموازنه؛ ص119. فيض القدير ج 6 ص474. المستصفي غزالي؛ ص 170. تاريخ مدينه دمشق؛ ج 42ص 449.
17. «مَنْ مَاتَ وَلَيْسَ فِى عُنُقِهِ بَيْعَةٌ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً.» صحيح مسلم، ج4، ص126.
18.كنز العمال؛ ج10، ص285.
19. الإصابة؛ ابن حجر، ج7، ص294. تاريخ مدينه دمشق؛ ج42، ص450.
20. كنز العمال؛ جلد5، ص678.
21. لما حضرت أبابكر الوفاة استخلف عمر فدخل عليه علي وطلحة فقالا من استخلفت قال عمر قالا فماذا أنت قائل لربك قال بالله تعرفاني لأنا أعلم بالله وبعمر منكما أقول استخلفت عليهم خير أهلك. الطبقات 3/196، تاريخ مدينة دمشق: 44/251.
22. فتح الباري؛ ج8، ص101. الطبقات الكبري؛ ج2، ص242. صحيح مسلم؛ ج1، ص37 و ج5، ص138 و ج7، ص9. صحيح بخاري؛ ج4 ص31، و ج5، ص76.
23. مجمع الزوائد؛ ج4، ص284. شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد معتزلي؛ ج1، ص182. كنز العمال؛ ج16، ص537. فيض القدير مناوي؛ ج2، ص8. ......
24. فتح الباري؛ ج13، ص286. فيض القدير شرح جامع الصغير؛ ج4، ص470. شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد معتزلي؛ ج1، ص4.
25. فتح الباري؛ ج12، ص107. سنن ابي داود؛ ص340. المستدرك حاكم؛ ج1، ص258.
26. احكام القرآن جصاص، ج2، ص110. تفسير ابن كثير، ج1، ص608. دارالمنثور، ج2، ص249. كنز العمال، ج11، ص78.
27. مسند احمد؛ ج4، ص265. سنن ابي داود؛ ج1، ص81. سنن نسائي؛ ج1، ص166. سنن الكبري؛ ج1، ص209. و .....
28.الفايق في غريب الحديث؛ ج3، ص59. تاريخ مدينه دمشق؛ ج30، ص281. صحيح ابن حبان؛ ج2، ص158. المصنف؛ ج5، ص445.
29. مسند احمد؛ ج1، ص237.
30. المصنف عبدالرزاق؛ ج3، ص557. ( براي اطلاع بيشتر از اين موضوع به المصنف عبدالرزاق رجوع شود.)
ادامه دارد...