جستجو در محصولات

گالری پروژه های افتر افکت
گالری پروژه های PSD
جستجو در محصولات


تبلیغ بانک ها در صفحات
ربات ساز تلگرام در صفحات
ایمن نیوز در صفحات
.. سیستم ارسال پیامک ..
خصوصيات اخلاقي جناب شيخ مرتضي زاهد (رحمت الله عليه) (1)
-(15 Body) 
خصوصيات اخلاقي جناب شيخ مرتضي زاهد (رحمت الله عليه) (1)
Visitor 3036
Category: دنياي فن آوري

تعبد و عمل به احکام شرعي

آيت الله حاج سيدمحسن خرازي در مورد تعبد ايشان اينطور نقل مي کنند که:
« مرحوم شيخ مرتضي زاهد شاخصه هايي داشتند که بسيار قابل توجه است.
اول اينکه او نسبت به احکام و ظواهر شرع و عمل به رساله هاي عمليه، بسيار متعبد بود. معلوماتش در حد اجتهاد نبود؛ به همين جهت يکي از مراقبات و دغدغه هاي بزرگش اين بود که به صورت درست و صحيح [احتياط] به احکام ديني عمل کند.
همين امر سبب شده بود تا ايشان بسيار مکرر به خدمت بزرگان علماي تهران چون حضرت آيت الله خوانساري مي رسيد و از احکام و شرعيات سوال مي کرد. اين تعبد به احکام از شاخصه هاي او بود و اين دغدغه در او بسيار محسوس بود.

اخلاص فوق العاده

آيت الله خرازي در مورد اخلاص ايشان مي فرمايد:
ايشان داراي اخلاصي بسيار فوق العاده بود؛ اخلاصي که براي همه ظاهر و محسوس بود. هر کس با ايشان اندکي معاشرت پيدا مي کرد به خوبي برايش معلوم مي شد اين بزرگوار فقط و تنها خدا را در نظر دارد و بس.
اين اخلاص در تمام شئونات زندگي ايشان حاکم بود؛ همه نشست و برخواستها و همه کارهايش براي خدا بود و کسي که به اين شکل اخلاص داشته باشد، خدا مي داند به چه درجات و به چه مقاماتي راه پيدا مي کند! و اين اخلاص در زندگي ايشان بسيار نمايان بود.

اخلاص در ذکر مصائب اهل بيت(ع)

حاج آقا حسين معزي مي گفت:
صحنه اي از آقا شيخ مرتضي را هرگز فراموش نمي کنم:
« بچه بودم و ايشان براي ديدن پدرمان به خانه ما آمده بود. يادم هست در آن زمان آقا شيخ مرتضي بسيار پير و نحيف شده بود و يک آقايي ايشان را به کولش گرفته بود و به خانه ما آورده بود.
آن روز چند نفر ديگر در خانه ما حضور داشتند؛ به همين خاطر مرحوم پدرمان به آقا شيخ مرتضي گفت:
آقا! حالا که چند نفر از مومنين جمع هستند، دوست داريم شما مقداري روضه براي ما بخوانيد.
آقا شيخ مرتضي قبول کرد و بلافاصله شروع به خواندن روضه کرد.
او فقط جمله اي کوتاه و مختصر را بيان کرد. يادم هست آن چند کلمه در رابطه با روضه عطش بود.
اما آن صحنه و تصويرهاي بعد از آن روضه خواني، با آنکه من کم سن و سال بودم، همان طور در ذهنم باقي مانده است و آن را فراموش نکرده ام؛ زيرا فقط با همان چند کلمه روضه اي که آقا شيخ مرتضي خواند، به اندازه اي حاضرين منقلب و نالان شدند که چند نفرشان از حالت عادي خارج شدند و ... »

اثر سوره حمد و اخلاص

تعدادي از دوستان و رفقاي خاص آقا شيخ مرتضي زاهد که با ايشان نزديک و محرم بودند و آقا شيخ مرتضي بسياري از حرفها را به راحتي مي توانست به آنها بگويد نقل مي کنند:
« به دور ايشان جمع بوديم. آقا شيخ مرتضي زاهد نگاهش به مورچه اي بي جان افتاد. لحظاتي در فکر فرو رفت و سپس رو ما کرد و گفت:
« مي گويند اين دانشمندهاي جديد همه چيز را براساس آزمايش و امتحان، قبول يا رد مي کنند! »
همه حاضران به خوبي فهميده بوديم او از اين جملات منظوري دارد.
آقا شيخ مرتضي نگاهش را به آن مورچه متمرکز کرد.
نگاه حاضران نيز به آن مورچه بي جان معطوف شد. آقا شيخ مرتضي آن مورچه بي جان را برداشت و آن را به دو نيمه نصف کرد!
همه از اين عمل شگفت زده شديم! اگرچه آن مورچه جان در بدن نداشت، اما از آقا شيخ مرتضي چنين عملي بعيد بود.
آقا شيخ مرتضي بگونه اي بود که هر کاري مي کرد فقط و فقط براي خدا ميکرد و کار بيهوده از او سر نمي زد. مردي که حتي نفس کشيدنها و پلک زدنهاي او نيز نشانه هاي فراواني از اخلاص و براي خدا بودن داشت.
آقا شيخ مرتضي زاهد هر دو نيمه مورچه را با مقداري فاصله بر روي زمين گذاشت؛ سپس سرش را بالا آورد و گفت:
« مي گويند اين دانشمندان جديد همه چيز را بايد آزمايش و امتحان کنند... پس بياييد ما هم يک آزمايش بکنيم. »
در حالي که به آن مورچه دو نيمه شده نظر داشت ادامه داد.
« در روايات آمده است اگر بر مرده اي هفتاد مرتبه، سوره حمد را قرائت کرديد، اگر ديدي آن جنازه جان پيدا کرد و زنده شد، زياد تعجب نکنيد! ... پس بياييد ما هم اين مطلب و اين حمدهاي خود را امتحان و آزمايش کنيم. »
آقا شيخ مرتضي زاهد شروع به خواندن سوره حمد کرد.
چند بار سوره حمد قرائت شد، معلوم نيست، ولي پس از لحظات و دقايقي همه حاضران با چشمهاي شگفت زده مشاهده کردند که هر دو نيمه از مورچه تکان تکان خوردند و به هم نزديک شدند و به هم چسبيدند و سپس مورچه اي کامل و سالم جان گرفت و به راه افتاد!
سبحان الله عما يصفون الا عبادالله المخلصين.
خداوند منزه است از آنچه او را به آن توصيف مي کنند مگر آن گونه که بندگان مخلص توصيف مي کنند.

اخلاص در غذا خوردن

مرحوم آيت الله تهراني مي فرمودند :
« آقا شيخ مرتضي زاهد در طول عمرش غذاها را نيز فقط براي خدا خورده است تا جان و رمق براي بندگي و عبوديت داشته باشد به گونه اي که اين امر سبب شده است تا او ديگر طعم و مزه غذاها را هم تشخيص ندهد. »

دائم الذکر بودن

و نيز آيت الله خرازي نقل مي کنند که:
« ايشان دائم الذکر بود. اين عمل بسيار مشکل است؛ واقعاً سخت است که آدم به صورت دائمي و هميشگي به ياد خدا باشد. البته من کم سن و سال بودم که ايشان را درک کردم؛ ولي با اين حال تا آنجا که يادم هست هيچ وقت يادم نمي آيد ايشان را در وضعيتي ديده باشم که نشان دهد در غير از ذکر و ياد خدا است.
ايشان هم خودش دائم الذکر بود و هم اينکه سعي مي کرد تا افراد را به خدا و آخرت متوجه کند و به جنيه هاي معنوي مشغول سازد. اعيان و بزرگان علماي تهران وقتي به خدمت ايشان مي رسيدند، احساس مي کردند در يک عالم ديگري حضور پيدا کرده اند. »

درياي معارف

ديگر شاخصه آقا شيخ مرتضي، دارا بودن معارف بود ايشان معارفي را که براي مردم مي گفت، خودش هم داراي همان معارف بود. معارفشان هم همين معارف اهل بيت عليه السلام بود؛ يعني قرآن و اخبار و احاديث و ادعيه.

مربي بي نظير

يکي ديگر شاخصه هاي او مربي بودنش بود. ايشان خيلي سازنده بود. او به حقيقت « مربي» بود؛ يعني افراد را خيلي خوب تربيت مي کرد و با خدا پيوند مي داد و با آن پيوندي که پيدا مي شد افراد به راه مي آمدند و متحول مي شدند.
در جلسه ايشان نيز قشرهاي مختلفي چون علما و مجتهدين و تجار و بازاريان و اداره اي ها و اقشار مختلف شرکت مي کردند.
ايشان يک سري جلساتي داشت که در ابتداي مغرب با نماز جماعت شروع مي شد ( نمازهاي ايشان نيز طولاني بود) و سپس مقداري تعقيبات و بعد گاهي تا دو ساعت صحبت مي کرد؛ ولي مستمعين تا آخر مي نشستند و خوب گوش مي دادند.

حالات و روحيات

حاج محمد سعيديان از جلسه هاي آقا شيخ مرتضي زاهد که هر هفته در شبهاي شنبه در خانه پدرشان برگزار مي شد نقل مي کنند:
« ... در آن زمان گاهي که وضو گرفتن هاي آقا شيخ مرتضي را مشاهده مي کردم، مي ديدم که او چنان غرق در حال خود و توجه به تکليف و انجام فريضه مي شود که گويي هيچ کسي ديگر در مجلس حضور ندارد و به نحوي با خداوند متعال به راز و نياز مي پرداخت که تقربش به ذات لايزالي به خوبي مشهود بود.
همچنين به هنگام نماز با تمام وجود در پيشگاه حق متعال به قيام و قعود و سجود و ذکر مشغول مي شد...
مرحوم آقا شيخ مرتضي مطالب ديني و اخلاقي و عرفاني و سخنان خود را از روي کتاب بازگو مي کرد و شمرده شمرده و با تأني بيان مي نمود...
افرادي که پاي موعظه آن مرحوم مي نشستند، حداقل تا مجلس هفته بعد، نيروي وعظ و نصيحت مشفقانه ايشان، آنان را از ارتکاب گناه و مکروهات باز مي داشت و به کرامات نفساني سوق مي داد...
عمل و چهره اش تذکاري بر بندگي خدا و خلوص و رفتارش بي رغبتي و عدم دلبستگي به دنياي بي ارزش. به هيچ وجه حرص و هوي و هوس و علاقه به زخارف دنيا و لذايذ مادي از او ديده نمي شد...
حقير مي ديدم مرحوم آقا شيخ مرتضي وقتي به ذکر مصائب سرور شهيدان حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام اشاره مي نمود، بسيار با اخلاص و با جگري سوخته روضه مي خواند.
هنوز طنين ناله هاي جان سوزش به گوش دلم مي رسد و نوحه سرايي هاي متين و عميق او، به خصوص در ايام عاشورا که مي گفت:
« هذا عزاک يا حسين، روحي فداک يا حسين »
و اشکي محبت آميز توأم با معرفت از مردم مي گرفت...
شبهاي احياي ماه مبارک رمضان، معنويت و عبوديت، تضرع و زاري در مجلس ايشان در سطحي بسيار عالي بود، تا جايي که اگر کسي از مصاحبين آن مرحوم در حال حاضر هم در قيد حيات باشد، گمان نمي کنم بعد از ايشان همانند حال و هواي معنوي مجلس احيا و وعظ و روضه مرحوم آقا شيخ مرتضي را ديده و چشيده باشد...
همراهان و شاگردان آن مرحوم همگي در ايمان، تقوي، درستکاري، صداقت و امانت زبانزد عام و خاص بوده و هستند.

ايثار و فداکاري براي دين

مرحوم حاج شيخ محمد حسن معزي تهراني نقل مي کنند:
« جلسه روضه و توسلي در خانه يکي از مومنين برپا بود. آن مجلس، چند واعظ و روضه خوان داشت. آقا شيخ مرتضي زاهد نيز يکي از واعظهاي آن مجلس بود. يار و همراه ايشان آيت الله حاج ميرزا عبدالعلي تهراني نيز در آن جلسه حاضر بود.
از قديم رسم بود ريش سفيدهاي وعظ و منبر، در انتهاي مجالس سخنراني کنند؛ اما آن روز آقا شيخ مرتضي زاهد اين رسم را بر هم زد.
او آن روز اولين نفري بود که بر بالاي منبر رفت و شروع به صحبت کرد. در آن جلسه صحبتهاي او با جلسه هاي ديگرش بسيار متفاوت بود.
در واقع، صحبتهاي او ضعيف و نامرتب بود و نمي توانست براي مردم جذاب و دلنشين باشد!
حاج ميرزا عبدالعلي تهراني از اين منبر بسيار تعجب کرده بود. با توجه به شناختي که از آقا شيخ مرتضي زاهد داشت، حکمت و دليلي براي اين منبر مي ديد.
بعد از مجلس، با اصرار از آقا شيخ مرتضي زاهد خواهش کرد تا علت و فلسفه اين صبتهاي نامرتب را تعريف نمايد.
آقا شيخ مرتضي بعد از اصرار حاج ميرزا عبدالعلي تهراني مي فرمايد:
« راستش امروز در اين مجلس يک آقايي قرار بود به منبر برود.
اين آقا بعد از مدتي تحصيل در حوزه علميه قم، تازه به تهران بازگشته است.
ايشان شايد هنوز در بيان منبر به خوبي مسلط و توانا نشده باشد. به همين خاطر من سعي کردم صحبتهايم زياد جذاب نباشد تا ان شاء الله بعد از صحبتهاي من، صحبتهاي اين آقاي تازه کار براي مردم دلنشين تر و چشمگيرتر جلوه کند، تا يک تشويق و القاي روحيه اي براي ايشان شده باشد. »

کلام نافذ

حاج ناصر جواهري در رابطه با تأثير کلام آقا شيخ مرتضي زاهد از قول پدرشان نقل مي کنند:
« در محله و بازارچه نايب السلطنه، پهلواني به نام حاج محمد صادق بلورفروشان ساکن بود. او آدمي درشت قامت و قوي هيکل بود و در آن زمان در تهران از جهت قدرت بدني و هيکل؛ بسيار کم نظير بود.
حاج محمد صادق بلورفروشان با اين بدن ورزيده، قوي و درشتش بسيار نيز متواضع و باتقوا بود.
يک روز در خانه آقا شيخ مرتضي زاهد بوديم که حاج محمد صادق بلورفروشان وارد شد. آقا شيخ مرتضي در گوشه حياط بر بالاي منبر بودند و از روي کتاب براي مردم حديث مي خواندند و موعظه مي کردند.
بعد از دقايقي آقا شيخ مرتضي سرش را بالا آورد و نگاهش به حاج محمد صادق افتاد. آقا چون گوشها و چشمهايش در اين آخرها کمي ضعيف شده بود، رو به حاج محمدصادق کرد و پرسيد:
حاج محمدصادق آقا، خودتان هستيد؟
حاج محمد صادق جواب داد: بله آقا جان خودمم، محمدصادق هستم.
مرحوم آقا شيخ مرتضي دوباره شروع به خواندن کرد. بعد از لحظاتي دوباره سرش را بالا آورد و حالا چه حکمتي در کار بود، گفت:
« خداوند ما را خلق نکرده است که بخوريم و بياشاميم و قوي بشويم تا مردم را به زمين بزنيم! »
وقتي آقا شيخ مرتضي اين جمله را فرمودند، مرحوم حاج محمدصادق به شدت به گريه افتاد و نتوانست جلوي گريه اش را بگيرد. آن روز در حدود يک ساعت حاج محمد صادق بلورفروشان با آن هيکل و جثه اش در گوشه اي از حياط نشسته بود و همانند يک کودک زار زار گريه مي کرد و اشک مي ريخت! »
*****
حاج احمد شهامت پور نقل ميکند:
« مرحوم پدرم در همين کوچه حمام گلشن مغازه قصابي داشت و با توجه به شغل و پيشه اش مقداري در همان حال و هواي داش مشتي گري و اين گونه عوالم بود.
شاگردش براي ما تعريف مي کرد مرحوم پدرم در يک دوراني دندانهايش مشکل پيدا کرده بود و همه دندانهايش را طلا گرفته بود؛ تا اينکه يک روز آقا شيخ مرتضي زاهد از جلوي مغازه قصابي او رد مي شود و بعد از سلام و عليک به پدرم مي گويد:
اصغر آقا حيف نيست! اين دندانهايت را طلا گرفته اي؟
حسين آقا شاگرد پدرم مي گفت: به قدري کلام آقا شيخ مرتضي زاهد نافذ بود که فرداي آن روز مرحوم پدرم با همان داش مشتي گري که داشت رفته بود و همه آن طلاها را برداشته بود. »

احترام به استاد

آقا شيخ مرتضي زاهد به اندازه اي از مصيبت وارد شده بر استادش مرحوم آيت الله حاج شيخ فضل الله نوري ناراحت بود که از آن به بعد به هيچ وجه حاضر نبود از آن محلي که شيخ را به دار آويختند، عبور کند.
حاج احمد آقاي مصلحي مي گفت:
« آقا شيخ مرتضي زاهد در آن آخرهاي عمرش نيز که او را به کول مي گرفتند و به اين طرف و آن طرف مي بردند، در اين وضعيت هم، سفارش و تأکيد مي کرد که او را به هيچ وجه از اين ميداني که آقا شيخ فضل الله را به دار آويختند عبور ندهند. ايشان نقل مي کرد که آقا شيخ مرتضي زاهد بر بالاي منبر مي گفت:
بعد از اينکه حاج شيخ فضل الله نوري را شهيد کردند، او را در خواب ديدم.
از حاج شيخ فضل الله پرسيدم: آقا شما در آن لحظاتي که مي خواستند شما را بر بالاي دار ببرند، چه حالي داشتيد؟ در آن لحظات بر شما چه گذشت؟
حاج شيخ فضل الله جواب داد: زماني که مي خواستند مرا بر بالاي دار ببرند، مشاهده کردم خاتم الانبياء حضرت رسول اکرم صلي الله عليه و آله و سلم تشريف آوردند. در دستهاي آن حضرت، عمامه اي سبز قرار داشت. حضرت رسول اکرم (ص) در حالي که آن عمامه سبز را بر روي سرم مي گذاشتند به من فرمودند:
« بگذار تا ابتدا اين عمامه سبز را بر روي سرت بگذاريم تا شما با اين عمامه سبز بر بالاي دار بروي!...»

مقام و منزلت نزد مراجع

حاج آقاي سيبويه نقل مي کنند:
« چند نفر هستند که من هر روز براي آنها فاتحه اي مي خوانم؛ يکي از آنها مرحوم زاهد است و من سالهاست هر روز براي مرحوم آقا شيخ مرتضي زاهد فاتحه اي مي خوانم و اين عمل از من ترک نمي شود.
ايشان فرمود:
در مقام و منزلت آقا شيخ مرتضاي زاهد همين مطلب کافي است که مرجع عاليقدر جهان تشيع، حضرت آيت الله العظمي آقا سيدابوالحسن اصفهاني، به يک شخصي فرموده بودند:
من حاضرم مقداري پول به شما بدهم تا شما آقا شيخ مرتضي زاهد را از تهران به عتبات عاليات بياوريد، تا من يک بار اين آقا شيخ مرتضي را از نزديک ببينم... »

اجابت دعا و سيره ائمه اطهار(ع)

آيت الله لنگرودي مي گفت:
« يک روز مرحوم آقا شيخ مرتضي زاهد حديثي را براي ما خواندند؛ آن حديث درباره دعا کردن و اجابت دعاها از سوي خداي متعال بود.
مرحوم آقا شيخ مرتضي براي اينکه معناي دعا و باور اجابت دعاها براي ما محسوس و قابل قبول تر بشود به چند نمونه از دعاهاي خودشان اشاره کردند.
آقا شيخ مرتضي مي گفت:
من يک روز ظهر بسيار خسته و کوبيده به خانه بازگشتم. به اندازه اي خسته بودم که بلافاصله خواستم کمي استراحت کنم؛ ولي مگسها نگذاشتند. من هم چون زيادي خسته بودم بلند شدم و خطاب به مگسها گفتم:
« آيا از علم خدا نگذشته است شماها از اين اتاق بيرون برويد؟! و آن مگسها هم بلافاصله و همه با هم، فوري از اتاق بيرون رفتند و من هم به استراحت مشغول شدم! »
و البته من اين گونه دعا کردنها را از مادر حضرت امام باقر عليه السلام ياد گرفته ام. آن بانوي مکرمه به ديواري که مي خواست بر سرش فرو ريزد فرمود:
« بحق المصطفي خدا اجازه نداده که بر سر من خراب شوي! »
پس آن ديوار همان طور در حال خراب شدن و کج باقي ماند تا والده امام باقر عليه السلام به سلامت عبور کرد. »

همه به دعا احتياج داريم!

حاج محمود اخوان نقل مي کند:
« من جوان بودم که يک شب با آقا شيخ مرتضي زاهد دو نفري از جلسه اي بر مي گشتيم. ايشان پيرمرد و ضعيف شده بود و من دستهاي ايشان را گرفته بودم و در راه رفتن به ايشان کمک مي کردم.
آن شب من آهسته آهسته ايشان را تا جلوي خانه شان رساندم و آماده خداحافظي شدم. آقا شيخ مرتضي زماني که مي خواست به داخل خانه برود، رو به من کرد و فرمود:
« آقا محمود! مرا دعا کن آقا محمود، دعا کن ».
من خنده اي کردم و عرض کردم: آقا جان شما که به دعا احتياج نداريد!
تا اين جمله از دهان من خارج شد، به يکباره چشمهاي آقا مرتضي زاهد پر از اشک شد و بسيار منقلب و گريان شد و فرمود:
« نه آقا محمود! دعا کن مرا؛ همه ما به دعا احتياج داريم...»
حاج محمود اخوان با گلويي بغض کرده ادامه دادند :
مرحوم آقا شيخ مرتضي زاهد با گريه اي شديد و با صدايي لرزان و بغض کرده فرمود:
«... محمود! شيطان قسم خورده است تا همه ما را اغوا کند، همه ما به دعا احتياج داريم؛ دعاکن محمود، دعا کن مرا، دعا کن...»

شوخي وليّ خدا

در خانه آقا شيخ مرتضي زاهد جلسه اي بر پا بود.
ايشان از روي کتاب در حال خواندن حديث و روايتي براي حاضرين بودند.
در اين ميان حاج مقدس از جا بلند ميشود تا از جلسه بيرون برود.
حاج مقدس، قد و قامتي بلند داشت، بنابراين وقتي به جلوي در رسيد به صورت بسيار محسوسي جلوي نوري که از حياط به داخل اتاق تابيده مي شد گرفته شد.
سايه او بر روي کتاب آقا شيخ مرتضي مي افتد و ايشان سرش را از روي کتاب بالا مي آورد. حاج مقدس اشاره بر رفتن و خداحافظي داشت.
آقا شيخ مرتضي به او مي گويد: کجا مي رويد؟
حاج مقدس جواب مي دهد: کاري دارم آقا بايد بروم.
آقا شيخ مرتضي مي گويد:
حالا چند دقيقه اي بنشينيد بعد مي رويد.
حاج مقدس دوباره جواب مي دهد: نه آقا کار دارم بايد بروم کار دارم آقاجان.
و آقا شيخ مرتضي با حالتي از مزاح و شوخي همراه با لبخندي معنادار به آرامي مي گويد:
« هي مي گه کار دارم کار دارم؛ اي بيکار بشي مقدس! »
حاج مقدس از خانه آقا شيخ مرتضي بيرون مي آيد و به دنبال کارهايش مي رود.
از آن روز به بعد مشکلي غيرعادي براي حاج مقدس پيدا مي شود. در واقع حاج مقدس از آن روز به بعد بيکار شده بود.
بسياري ازمنبرهاي او به شکل هاي متفاوتي به هم خورده بود با توجه به مهارتي که ايشان در روضه خواني و خطابه داشت و در بسياري از اوقات با کمبود وقت روبرو مي شد، بعد از مدتي يقين پيدا مي کند اين بيکاري بايد علت و دليلي داشته باشد.
حاج مقدس به فکر فرو مي رود تا علت را پيداکند. و به يکباره ياد صحبت آقا شيخ مرتضي زاهد مي افتد که به شوخي گفته بود:
« هي مي گه کار دارم کار دارم؛ اي بيکار بشي مقدس! »
حاج مقدس با عجله و شتاب به سوي خانه آقا شيخ مرتضي زاهد مي رود. او را در جريان مي گذارد و از او معذرت خواهي و طلب بخشش مي کند.
آقا شيخ مرتضي زاهد نيز که آن سخن را بي هيچ قصد و غرضي و فقط براي شوخي و مزاح گفته بود، لبخندي مي زند و او نيز از حاج مقدس دلجويي مي نمايد و از آن لحظه به بعد دوباره منبرها و موعظه هاي حاج مقدس رونق مي گيرد.
منبع: www.salehin.com
Add Comments
Name:
Email:
User Comments:
SecurityCode: Captcha ImageChange Image