جستجو در محصولات

گالری پروژه های افتر افکت
گالری پروژه های PSD
جستجو در محصولات


تبلیغ بانک ها در صفحات
ربات ساز تلگرام در صفحات
ایمن نیوز در صفحات
.. سیستم ارسال پیامک ..
ويژگي هاي شخصيتي علامه طباطبايي (ره)
-(12 Body) 
ويژگي هاي شخصيتي علامه طباطبايي (ره)
Visitor 3281
Category: دنياي فن آوري

خصوصيات رفتاري در منزل

جناب مهندس طباطبايي مي گويد:
« علامه طباطبايي در خانه خيلي مهربان و بي اذيت و بدون دستور بودند و هر وقت به هر چيزي مثل چاي که احتياج داشتند، خودشان مي رفتند و مي آوردند. چه بسا هنگامي که عيال و يا يکي از اولادشان وارد اتاق مي شدند، ايشان در جلوي پاي آنها بلند مي شد و اين قدر خليق و مؤدب بود.
هيچ ممکن نبود کسي با ايشان مدتها معاشرت بکند و بدون اطلاع از خارج بداند که ايشان چه کسي هست.
اينقدر صادق و بي آلايش بود و کلاً ايشان از اخلاق اجدادشان برخوردار بود. مرحوم علامه اظهار مي داشتند که عمده موفقيتهايش را مديون همسرشان بوده است.
در مسافرتها، بسيار باحوصله بودند و در طول سال خيلي وقتها شب تا طلوع صبح را بيدار بودند و به کارهاي علمي شان رسيدگي مي کردند؛ چون سکوت شب فرصتي براي ايشان بود تا بتواند خوب کار کند.
در هر24 ساعت، 12 يا 13 ساعت را يکسره کار مي کردند و در طول سال فقط عاشورا را تعطيل مي کردند.
من از طفوليت تا آخر عمرشان که خدمتشان بودم؛ هيچ وقت ياد ندارم که در ماه رمضان ايشان يک شب بخوابند. زندگي داخلي شان واقعاً سرتاسر آموزنده بود، ايشان تيراندازي و اسب سواري را خيلي خوب مي دانستند و شناگر بسيار لايقي بودند؛ اهل پياده روي بوده و کوهنورد ماهري بودند؛ در باغباني، زراعت و خصوصاً معماري مهارت فوق العاده اي داشتند و در زمينه کارهاي طراحي ساختمان مي توان از مدرسه « حجتيه فعلي» در قم نام برد.
در کارهاي علمي خود بيشتر فکر مي کردند و مطالعه زيادي روي کتب مختلف نداشتند به جز در مورد مراجعه به تاريخ و اسم و اختصاصات موجود و بدين جهت در کتابخانه شان خيلي کتاب انباشته نيست.
يادم هست که در سن 12 سالگي همه روزه مرا به بيابان برده و به من تعليم تيراندازي مي دادند و به من توصيه مي کردند که شکار کردن را ياد بگير؛ ولي به کار نبر که شکار و کشتن يک جانور گناه است.
گفتم پس شکار براي چه خوب است. گفتند در صورتي مي تواند مجاز باشد که انسان با يک ضرورت واقعي که جنبه حياتي دارد مواجه بشود و الا ممنوع است.
سپس ادامه دادند:
« من هرگز از تو راضي نخواهم بود اگر يک جانور را بکشي. »
ايشان خيلي خير خواه، بشردوست، مقيد و بي اذيت بودند و من هميشه در زندگي مديون تربيت هاي ايشان هستم.
با وجود داشتن خادم همواره باغچه هاي خانه را خودش بيل مي زد و گلکاري مي کرد و در تابستان ها و مخصوصاً پيش از آمدن به قم، در تبريز و در ملک موروثي خويش، به مدت ده سال زراعت مي کرد. »
در مورد رفتار علامه طباطبايي با همسر و فرزندان، فرزند ايشان « نجمه السادات طباطبايي » همسر شهيد قدوسي مي گويد:
« همه خصوصيات اخلاقي پدرم، خود به خود در محيط خانوادگي ما نيز تأثير داشت. ايشان اگر چه وقت زيادي نداشتند، ولي با اين حال برنامه ها يشان را طوري تنظيم مي کردند که روزي يک ساعت، بعد از ظهرها، در کنار اعضاي خانواده باشند.
در اين مواقع به قدري مهربان و صميمي بودند که آدم باورش نمي شد ايشان فردي با آن همه کار و مشغله هستند.
رفتارشان با مادرم بسيار احترام آميز و دوستانه بود. هميشه طوري رفتار مي کردند که گويي مشتاق ديدار مادرم هستند.
ما هرگز بگو و مگو و اختلافي بين آن دو نديديم. به قدري نسبت به هم مهربان و فداکار و باگذشت بودند که ما گمان مي کرديم اينها هرگز با هم اختلافي ندارند ( در صورتي که زندگي مشترک، به هر حال، بدون اختلاف نظر نيست ) آنها واقعاً مانند دو دوست با هم بودند.
پدرم هميشه از گذشت و تحمل مادرم تمجيد مي کرد و مي گفت که اين زن يازده سال و نيم در « نجف» تحمل هر سختي را کرده است، 8 بچه اش را پس از تولد از دست داده و دم نزده و در همه اين مدت من مشغول درس خواندن بودم و خوبيها را به مادرم نسبت مي دادند.
خودشان مي گفتند که از اول ازدواج هميشه با هم يک رنگ و يک دل بوده ايم.
با بچه ها بسيار صميمي بودند، نه تنها با بچه هاي خودشان، بلکه با بچه هاي من. گاهي ساعات بسيار از وقت گرانبهاي خود را صرف شنيدن حرفهاي ما يا آموختن نقاشي به ما و سرمشق دادن براي تکاليفمان مي کردند.
در خانه اصلاً مايل نبودند کارهاي شخصيشان را کس ديگري انجام دهد و بر سر آوردن رختخواب هميشه مسابقه بود، پدرم سعي مي کردند زودتر از همه اين کار را انجام دهند و مادرم هم سعي مي کرد پيشدستي کند.
حتي اين اواخر که بيمار بودند و من به خانه شان مي رفتم با آن حالت بيمار براي ريختن چاي از جاي خود برمي خواستند و اگر من مي گفتم:
« چرا به من نگفتيد که برايتان چاي بياورم؟» مي گفتند:
« نه، تو مهماني، سيد هم هستي و من نبايد به تو دستور بدهم. »
وقتي مادرم مريض مي شد، اصلاً اجازه نمي داد از بستر بلند شود و کاري انجام دهد. مادر من حدود 17 سال پيش فوت کرده است، پيش از فوت حدود 27 روز در بستر بيماري بود و در اين مدت پدرم از کنار بستر ايشان لحظه اي بلند نشدند.
تمام کارهايشان را تعطيل کردند و به مراقبت از مادرم پرداختند.
بسيار وفادار و عاطفي بودند، تا سه چهار سال پس از فوت مادرم، پدرم علامه طباطبايي هر روز سر قبر او مي رفتند و بعد از آن هم که فرصت کمتري داشتند، به طور مرتب، دو روز در هفته، يعني دوشنبه ها و پنج شنبه ها، بر سر مزار مادرم مي رفتند و ممکن نبود اين برنامه را ترک کنند.
مي گفتند: « بنده خدا بايستي حق شناس باشد. اگر آدم حق مردم را نتواند ادا کند حق خدا را هم نمي تواند ادا کند. »
يکي از علل اصلي موفقيت علامه طباطبايي علاوه برداشتن ارتباط معنوي با ائمه اطهار عليهم السلام و داشتن اساتيدي مبرز و شاگرداني ممتاز و همتي بلند و توفيق الهي، داشتن همسري دلسوز بود.
آيت الله ابراهيم اميني يکي از شاگردان علامه طباطبايي نقل مي کند که:
« استاد علامه طباطبايي در فوت همسرش مي گريست، به ايشان عرض کردم ما بايد درس صبر را از شما بياموزيم چرا بي تابي مي کنيد؟
علامه فرمود:
« او بسيار مهربان و فداکار بود و اگر نبود همراهي هاي ايشان، من موفق به نوشتن و تدريس نمي شدم.
او [همسرم] در هنگامي که من فکر مي کردم و يا مي نوشتم، با من حرف نمي زد تا رشته افکارم از هم گسسته نشود و براي اينکه خسته نشوم، رأس هر ساعت در اطاق مرا باز مي کرد و چاي مي گذاشت و سراغ کار خود مي رفت.»
در مورد فداکاري همسر علامه طباطبايي نقل مي کنند که علامه مي گفت که خانم به حدي به من کمک مي کند که گاه من اطلاع از قباي خود ندارم به اين معني که مي رود پارچه اي انتخاب مي کند و مي خرد و مي دوزد و براي پوشيدن در اختيار من مي گذارد.
استاد حائري شيرازي از قول همسر علامه نقل کرد که روزي مي گفت:
هنوز هم بين من و ايشان تعارفات مرسوم وجود دارد و علامه تاکنون با تعبير سبکي نام مرا نبرده و هرگز اسم مرا به تنهايي نمي برد.
بي جهت نيست که علامه طباطبايي در مرگ چنين همسر فداکار و مؤدبي اشک مي ريزد و ناله سر مي دهد و بعد از مرگ همسرش مي گويد:
« خانواده ام وقتي از دنيا رفت زندگي من زير و رو شد. »

ساده زيستي و زهد

علامه در بدو ورود به قم منزلي دو اتاقي در مقابل ماهي هشتاد تومان اجاره کرده بود و در اين خانه محقر که امکان پذيرايي از ميهمانان را نداشت، زندگي مي کرد. لباس او هم ساده بود، عمامه اي بسيار کوچک از پارچه معمولي بر سر مي گذاشت و لباسي کمتر از معمولي داشت، از سهم امام استفاده نمي کرد و ممر معاش وي و برادرش ابتدا از ثمرات قطعه زميني زراعي در قريه شادآباد تبريز که از نياکان آنان به ارث رسيده بود تأمين مي شد و بعدها هم از راه حق التأليف کتابهايشان زندگي خود را اداره مي کردند و سالها مبالغ هنگفتي مقروض بودند که حتي نزديکانشان از موضوع خبر نداشتند.
يکي از شاگردان ايشان نقل مي کرد:
علامه طباطبايي زندگي ساده اي داشت. مثلاً هرگاه مي خواست به تهران سفر کند با اتوبوس مي رفت، و در اين موارد غالباً تابع محيط و اجتماع بود، يک بار بيش از يک ساعت در اتوبوس نشست تا اتوبوس پر شود، و حتي يک بار هم در اثر تصادف اتوبوس زخمي شد.

مناعت طبع

با توجه به اينکه سالها منزل نداشت و مستأجر بود، اين خانه مسکوني را نيز 23 سال قبل با قيمت همان ملک موروثي تهيه کرده است. يکي از فرزندانش مي گفت از خدا مي خواستيم، چيزي را از ما قبول کند.
فرزندشان مي گويد:
« گاهي بسته اسکناس را خدمت او مي گذاشتيم با اصرار حتي پنج ريالي هم بر نمي داشت، مناعت طبع عجيبي داشت. در آخر عمر با کسالت از سفر مشهد برگشت.
طبق نظر پزشک در تابستان باغي در « احمد آباد دماوند» اجاره کردم و پولش را پرداخت نمودم که آقا در مقابل عمل انجام شده قرار گيرد. آقا پس از سه روز اقامت مرا خواست که اجاره اش چند است؟
گفتم مهم نيست، اصرار کرد که مي خواهم بدانم که مي توانم پرداخت کنم يا نه؟ گفتم پرداخت کرده ام، فرمود: « يا بگير پول را يا از اينجا مي روم. »
و آخر هم مجبور شدم که بگيرم!! »
يکي از دوستان مي گفت:
« در همان اواخر عمر شريفشان، روزي از مسافرت آمده بودند و در انتظار تاکسي بودند که ايشان را با وسايلشان به خانه برساند؛ اما هيچ تاکسي داري حاضر نمي شد ايشان را به مقصد ببرد و ايشان مدتي کنار خيابان معطل بودند که من ايشان را ديدم و با پول خود، تاکسي اي برايشان کرايه کردم. »
اين در حالي بود که داماد ايشان، شهيد آيت الله قدوسي، عالي ترين مقام قضايي کشور را داشت! شهيد قدوسي گفته بود:
« بنده تا همين اواخر (مدتي پس از درگذشت علامه) نمي دانستم که ايشان مبالغ سنگيني بدهکارند!»
آيت الله مصباح يزدي در مورد روحيه مناعت طبع علامه طباطبايي مي فرمايد:
« اوائل آشنايي با استاد علامه طباطبايي از رفتارشان خيلي تعجب مي کردم گاهي مجبور مي شدم به خاطر جواب گرفتن براي سؤالي که برايم پيش مي آمد خدمت استاد در منزلشان شرفياب شوم.
ايشان در حالي که به جلوي در منزل آمده، دو دست خود را بر دو طرف در گذاشته؛ سرشان را بيرون مي آوردند و به سوال من گوش مي دادند و پاسخ مي گفتند. گاه اين سوال برايم مطرح مي شد که چرا استاد از من نمي خواهند که به داخل منزل بروم.
بعدها که آشنايي من با ايشان بيشتر شد و گاهي اتفاق مي افتاد که مي توانستم به داخل منزلشان بروم متوجه شدم، خود ايشان مي فرمود:
« اگر من کار کنم و روزي 3 تومان مزد بگيرم براي من گواراتر است از اينکه به خانه کسي بروم و اظهار حاجتي کنم و وابستگي به بيتي يا شخصيتي پيدا کنم. »

عفت وادب

وي آنقدر عفيف و مؤدب بود که حاضر نمي شد حتي پاهايش را کسي ببيند. با اينکه وضع ناگواري داشت حاضر نمي شد در اواخر عمر هم کسي براي او لگن بياورد.
سعي مي کرد در توالت قضاي حاجت کند و حتي يک بار مجبور شدند در حالي که سرم وصل در دستشان بودند ايشان را به همان وضع به توالت ببرند.!

اراده قوي

مرحوم ، علامه طباطبايي اراده بسيار قوي اي داشتند. وقتي که ايشان را براي معالجه به لندن برده بودند پزشکان گفته بودند:
درمقابل چشم شما پرده اي هست که بايد برداشته شود تا چشم، بينايي خود را از دست ندهد. ايشان هم اعلام رضايت کرده بودند.
بعد که پزشکان گفته بودند، براي عمل جراحي بايد شما را بيهوش کنيم، مخالفت کرده بودند و فرموده بودند:
« بدون بيهوش کردن عمل کنيد. »
و پزشکان نيز گفته بودند، چون چشم بايد به مدت پانزده دقيقه باز باشد و پلک نزند ناچاريم که شما را بيهوش کنيم. علامه طباطبايي فرموده بودند:
« من چشم خود را باز نگه مي دارم. »
و به مدت هفده دقيقه چشم خود را باز نگه داشته بودند و حتي يک بار هم پلک نزده بودند. اين حکايت از ارده قوي و نيرومند ايشان مي کند.
شهيد آيت الله قدوسي داماد ايشان نقل کرده اند:
« علامه طباطبايي پشتکار عجيبي داشتند و چندين سال براي تفسير الميزان زحمت کشيدند. اصلاً احساس خستگي نمي کرد، شب و روز نمي شناخت. ما اصلاً ايشان را نمي ديديم، صبح زود مشغول کار مي شد تا ساعت 12. بعد از نماز و صرف غذا استراحتي، نيم ساعتي تا نماز مغرب مشغول کار بودند. »

آرامش روحي

علامه طباطبائي گاهي اوقات که صحبت مي کردند از ساليان سختي که در حمله متفقين در تبريز بودند و هيچ آرامشي نداشتند، ياد مي آوردند و مي گفتند:
« سالياني بر من گذشت که هيچ آرامشي نداشتم! »
اما ما مي دانيم که ايشان بسياري از رساله هاي عميق فلسفي را در همان زمان ناآرامي آذربايجان نوشته اند و اگر چه ايشان از آرامش ظاهري محروم بود، با اين وجود خوفي به دل راه نمي داد.

ظرفيت فکري فوق العاده

مرحوم علامه اهل مطالعه و تحقيق و تفکر بود. تمام عمر پر برکتش را در مطالعه و تفکر و تأليف و تصنيف و تدريس صرف کرد و آثار گرانبهايي از خويش به يادگار گذاشت.
در مطالعه و تفکر قدرت فوق العاده اي داشت. مي توانست مدتي تمام حواسش را در يک مطلب متمرکز سازد و بدون اينکه از آن خارج شود فقط درباره آن بينديشد. اکثر اوقاتش را در تاليف تفسير الميزان صرف کرد. الطاف الهي شامل حالش شده بود که جز اشتغالات علمي اشتغالاتي نداشت.
آنقدر فکر و مطالعه کرد که پزشکان معالج درباره کسالتش گفتند :
سلولهاي مغزي او به مقدار توانايي خودشان کار کرده اند و ديگر تاب تحمل درک مطالب تازه را ندارند يا به تعبير پزشکي « اشباع » شده اند.

اخلاص

حضرت علي عليه السلام در اين باره مي فرمايند:
« ثمره العلم اخلاص العمل: يعني ثمره دانش، اخلاص عمل است. »
و علامه طباطبايي از علماي با اخلاص زمان ما بودند، ايشان اجازه نمي داد کسي در حضورش از او تعريف کند و لو مبالغه هم ننمايد.
يکي از علماي حوزه علميه قم مي گفت: از تفسير الميزان در حضورش تعريف کردم، علامه طباطبايي فرمود:
« تعريف نکن که خوشم مي آيد و ممکن است خلوص و قصد قربتم از بين برود. »
يکي از شاگردانش در اين باره مي نويسد:
از نظر معنوي و اخلاقي آنچه در مورد علامه طباطبايي جلب توجه مي کند، وارستگي استاد از هر نوع تظاهر به علم و دانش بود و پيوسته محرک او در هر عمل، اخلاص و جلب رضايت خداي سبحان بود، ما که با ايشان انس بيشتري داشتيم يک بار هم به خاطر نداريم که مطلبي را به عنوان تظاهر به علم، يادآور شود، يا سخني را سؤال نکرده از پيش خود مطرح کند، اگر فردي با او يک سال به مسافرت مي رفت و از مراتب علمي او آگاهي قبلي نداشت، هرگز فکر نمي کرد که اين مرد پايه گذار روش جديد در تفسير و طراح قواعد و مسائل نو در فلسفه و استادي مسلم در سير و سلوک است .
به حق، او پيوسته بر مضمون حديثي رفتار مي کرد که جد بزرگوارش پيامبر عاليقدر اسلام فرموده است:
« کار خود را پيراسته از هر نوع ريا و تظاهر و براي خدا انجام بده، زيرا خريدار عمل، خداست و او از ماهيت عمل آگاهي کامل دارد. »
خانم نجمه السادات طباطبايي مي گويد:
« وقتي به حرم حضرت معصومه (س) مي رفتند، عادي ترين جاها را انتخاب مي کردند و دوست نداشتند جاي خاصي داشته باشند، علاقه زيادي داشتند در ميان مردم باشند و مقيد به حفظ ظواهر دنيوي نبودند و مي گفتند:
« شخصيت را خدا مي دهد و با امور دنيوي هرگز انسان به کسب شخصيت نايل نمي گردد. »
روح بسيار حساس و متعالي داشت؛ وقتي از خدا صحبت مي شد يا در برابر شگفتي هاي جهان آفرينش قرار مي گرفتند، آن قدر حالات عجيب از خود نشان مي دادند که انسان متحير مي شد که واقعاً در اين مواقع در کدام عالم سير مي کنند. گاهي در خانه مطرح مي کردند که:
« ممکن است انساني در مواقعي از خدا غافل شود و پروردگار يک تب سخت و خطرناک چهل روزه به او بدهد، براي اين که يک بار از ته دل بگويد يا الله و به ياد خدا بيفتد! »

جامعيت و اعتدال

آنان که داراي ظرفيت روحي نباشند، در وادي عرفان به افراط و تفريط گراييده و قادر به جمع بين عالم وحدت و کثرت نمي باشند.
علامه مي فرمودند:
« بديهي است که طي اين منزل منافاتي با بودن سالک در دنيا و اشتغال به مشاغل اوليه خود ندارد و واردات قلبيه او ربطي به اوضاع خارجيه از نکاح و کسب و تجارت و زراعت و امثالها ندارد، سالک در عين آن که در بين مردم بوده و امور دنيا را به جاي مي آورد، روحش در ملکوت سير نموده، با ملکوتيان سرو کار دارد. »
ايشان در ترسيم مقام متعالي معصومان عليهم السلام، مي گويد:
« پيشوايان ديني، سلام الله عليهم اجمعين، چون از مراتب سلوک الي الله گذشته و در حرم خدا وارد شده و سپس به مقام بقاء بعد الفناء، که همان بقاء به معبود است، رسيده اند، لذا حال آنها جامع بين دو عالم وحدت و کثرت است... و از کوچکترين حکمي از احکام يا ادبي از آداب يا حالي از حالات متناسبه با اين عوالم، دريغ و مضايقه و دوري نخواهند نمود، و در عين حال نيز توجه به عوالم عاليه را حفظ فرموده...»
سپس مرحوم علامه طباطبايي، موضوع تعادل را مطرح مي کند و دو چهره از انسانها را ترسيم مي کند:
1) گروهي که پاي بند عادات و رسوم و تعارفات اجتماعي شده و براي حفظ شخصيت خود از هر گونه آداب و رفت و آمدهاي مضر و بي فايده دريغ نمي کنند و در برابر اجتماع تابع محض مي باشند.
2) گروهي که از اجتماع کنار مي روند و هر گونه عادات و ادب اجتماعي را ترک کرده و در کنج خلوت آرميده و به عزلت و گوشه گيري مشهور شده اند.
علامه طباطبايي هيچ يک از اين دو را نمي پذيرد و معتقد است:
« سالک براي آن که بتواند به مقصد نائل گردد، بايد مشي معتدلي بين رويه اين دو گروه اختيار نمايد و از افراط و تفريط بپرهيزد و در صراط مستقيم حرکت کند. »
و او خود به راستي، در نهايت اعتدال بود. با اين که لحظه هاي سکوت را از ذکر خدا معطّر مي کرد، به هنگام ارشاد و هدايت و ترويج دين، از هيچ تلاش و کوششي فرو گذار نمي نمود. و در برخوردهاي اجتماعي، چنان متخلّق به اخلاق اسلامي و آداب اجتماعي بود و چنان با تواضع و فروتني از سخن و نظر ديگران استقبال مي نمود که اخلاق نيکش از شدت لطافت، نسيم را شرمنده مي کرد.
او، ذکر خدا و توجه مداوم به مبدأ کمالات و فناي في الله و حضور در ميدان عملي فرهنگ و جامعه و خدمت به اسلام و مسلمانان را به شکل اعجاب انگيز جمع کرده بود. اين جامعيت، از ويژگي هاي بسيار ارزنده اوست.
همين عارف و فيلسوف و مفسر بزرگ، که مقام معنويش در ملکوت و مقام علميش در اوج اساتيد حوزه علميه است، هنگامي که نياز مي بيند، با تن رنجيده و فرسوده خويش، بدون داشتن کمترين امکانات، ساعتها راه را با مشکلات مي پيمايد تا براي مستشرقي که مي خواهد شيعه را به عالم غرب بشناساند (هانري کُربَن)، چهره درستي از شيعه و معارف بلند اسلامي معرفي کند، تا مبادا، دوباره باز هم از اسلام و شيعه، چهره اي واژگونه و پوستيني وارونه به دنيا ارائه شود.
سلوک عرفاني علامه، يک سلوک خودخواهانه، فردي و بي محتوا نبود، بلکه عرفان عملي او بر عرفان نظري و براساس تفکر و شناخت و تعبد به مکتب و عشق به خدا و محبّت به انسان تکيه داشت.

ورزش و پياده روي

يکي از نزديکان ايشان مي گويد:
« استاد پياده روي را دوست داشت، غالباً پياده به جلسات سيار مي رفت و در بين راه نيز به سوال هاي علمي پاسخ مي داد. »
دکتر احمدي، در مورد عادت علامه به پياده روي اظهار مي کند:
« گاهي شب ها اين بزرگوار، چند کيلومتر راه را با همان بدن مرتعش و ناتوان و ضعيف مي پيمودند، براي اين که در جلسات خصوصي دوستان حضور پيدا کند و مطالب علمي را القا نمايند و ساعت هاي متوالي و طولاني جلسه طول مي کشيد و پياده هم اين راه را طي مي کرد... »

اهميّت به تربيت فرزندان

خانم نجمه السادات طباطبايي، در خاطره اي شيرين مي آورد:
« علامه طباطبايي براي بچه ها خصوصاً دخترها ارزش بسيار قايل بود و دخترها را نعمت هاي خدا و تحفه هاي ارزنده مي دانست، مدام بچه ها را به آرامش و راستي دعوت مي کرد، ميل داشت آواي صوت قرآن در گوش کودکان طنين انداز شود .
براي همين منظور قرآن را با صداي بلند تلاوت مي کرد؛ در فرصت هاي مناسب از روايات، مطالبي آموزنده نقل مي کرد و بر اين باور بود که اين برنامه براي بچه ها مفيد است؛ با کودکان بسيار مهربان و خوش رفتار بود و گاه مي شد که وقت زيادي را صرف بازي و سرگرم کردن آنان مي کرد، در عين حال حد کار را فراموش نمي کرد، که بچه ها لوس بار آيند؛ از سر و صداي فراوان فرزندان و نوه ها و نيز پر حرفي ها و سوالات مکرر آنان به هيچ عنوان ناراحت و خسته نمي شد.
در خانه هم توصيه مي کرد، مبادا در مقابل کودکان عکس العمل بدي نشان دهيد و به آنان چيزي بگوييد، بچه بايد آزاد باشد! در عين حال به ادب و تربيت نوباوگان توجه داشت و رفتار پدر و مادر را در تربيت آنان مؤثر مي دانست و عقيده داشت که حرف پدر و مادر نبايد در اين حالت دوگانگي شخصيت بچه ها را ناجور بار مي آورد.
در رفتارشان با دخترها احترام و محبت افزون تري مشاهده مي شد و مي گفت به اين ها بايد محبت بيشتري شود، تا در زندگي آينده با نشاط باشند و بتوانند همسري خوب و مادري شايسته باشند، حتي نام دختران را با پسوند سادات صدا مي کرد و اظهار مي داشت:
« حرمت دختر، مخصوصاً سيد، بايد حفظ شود! »
همسرش عقيده داشت که دختر بايد در خانه کار کند، ولي علامه مي گفت:
« به آن ها فشار نياور، آن ها اکنون بايد آرامش داشته باشند و هنوز موقع کار کردنشان فرا نرسيده است. »
دخترشان نقل کرده است:
در مواقعي، غذايي طبخ مي کرديم که اشکال داشت، پدرم اصلاً به روي خودش نمي آورد و خيلي هم تعريف مي کرد. مادرم مي گفت، به اين ترتيب اين دخترها در کدام خانه مي توانند زندگي کنند؟ و پدرم مي گفتند:
« اين ها امانت خدا هستند، هر چه آدم به اين ها احترام بگذارد، خدا و پيغمبر خوشحال مي شوند. »
تربيت ما منحصراً در هنگام کودکي صورت نگرفت، من پس از ازدواج هم هميشه از رهنمودهاي پدرم بهره مند مي شدم، مثلاً اوايل ازدواج هر وقت به خانه پدرم مي رفتم، عوض اين که بپرسند وضعيت چه طور است؟ فقط سفارش مي کردند:
« مبادا، کاري کني که موجبات ناراحتي مادر شوهرت را فراهم کني که خدا از تو نمي گذرد! »
علاقه ي ايشان به فرزندانشان زياد بود. در سال هاي اخير که ما در تهران اقامت داشتيم، من هفته اي دو سه بار به ايشان سر مي زدم، ولي مشخص نبود که چه وقت هايي مي روم، منتها هر وقت مي رفتم، خانمشان (همسر دوم علامه) مي گفتند: که پدرت سه چهار ساعت است که اين جا قدم مي زند و منتظر توست.
وقتي مي پرسيدم: از کجا مي دانستيد که من مي آيم؟ پدرم جواب مشخصي نمي دادند و بالاخره هم نفهميديم چه طور مي دانستند که من چه وقت به آن جا مي روم؟
فرزند محترمه علامه در ادامه اضافه مي کند:
پدرم مي گفت:
« اگر زن اهميت نداشت، خدا نسل دوازده امام را از نسل حضرت زهرا(س) قرار نمي داد! واقعاً اگر زن خوب باشد، مي تواند عالم را گلستان کند؛ و اگر بد باشد، عالم را جهنم مي کند. »

مهر پدر

دختر علامه نقل مي کند:
پدرم به فرزندانم علاقه وافري داشتند، مخصوصاً نسبت به پسر بزرگم (حسن) عطوفت خاصي داشت و او را عصاي دست من مي دانست.
وقتي که بعد از شهادت او به تهران آمدند، نمي دانستم چگونه با ايشان برخورد کنم که ناراحت نشوند، و اتفاقاً، ايشان هم اين فکر را در مورد من داشتند، وقتي وارد شدند، پرسيدند:
« نجمه، من چه بگويم به تو؟ »
گفتم: هيچي، شکر خدا!
گفتند:
« احسنت! »
نه ايشان به روي خود آوردند و نه من، ايشان افزودند:
« شکر خدا، که خداوند اگر بچه اي به تو داده، خوبش را داده است. »
ولي در مجموع، شهادت حسن روي پدرم تأثير گذاشت، مي گفتند:
« وقتي يادم مي آيد که حسن مي آمد و از من سوال مي کرد، حالم دگرگون مي شود. »
منبع:www.salehin.com
Add Comments
Name:
Email:
User Comments:
SecurityCode: Captcha ImageChange Image