مردان خدا پردههاي پندار دريدهاند و در همه عالم، تنها طلعت دلآراي يار را ديدهاند. آن بيداردلان، گرد هستي را از خود افشاندهاند و بانشان بي نشاني به کوي بينشان دوست ره بردهاند. مرحوم حاج شيخ حسنعلي مقدادي اصفهاني معروف به نخودکي(1)، از بي نشانان پاک و رها شده از زندان خاک است. پير روشن ضميري که آسمانيان او را بهتر از زمينيان ميشناختند. بزرگ مردي که علم را با عمل و بندگي حق را با خدمت به خلق، همراه ساخته بود. آن عالم پارسا در سال 1279ق. در اصفهان ديده به جهان گشود. زبان و ادبيات عرب را در اين شهر فراگرفت و از درس فقه و فلسفه عالم عامل، مرحوم آخوند ملامحمد کاشي، بهرههاي فراواني برد. فلسفه و حکمت را از مرحوم جهانگيرخان قشقايي آموخت؛ سپس براي تکميل معارف ديني روانه نجف اشرف گرديد و از خرمن دانش مرحوم حاج سيد محمد فشارکي و مرحوم حاج سيد مرتضي کشميري توشهها اندوخت. استاد او در اخلاق و تزکيه نفس، مرحوم حاج محمد صادق تختپولادي بود که از هفت سالگي تحت تربيت و مراقبت آن مرد خدا قرار گرفت. در سال 1327 ه.ق، مجاور بارگاه ملکوتي حضرت رضاعليهالسلام گرديد و تا پايان عمر با برکتش در آن جا اقامت گزيد.
آن مرد الهي با آن که به عبادت، مجاهدت، رياضت، زيارت و اعتکاف در مکانهاي مقدس، سخت مداومت و مراقبت داشت، ولي خود ميفرمود: «روح همه اين اعمال خدمت خالصانه به سادات و فرزندان فاطمه زهرا سلام الله عليها است و بدون آن، اينگونه اعمال، چون جسمي بي جان است و اثري ندارد.
سادات را بسيار گرامي و محترم شمار و هر چه داري در راه ايشان صرف کن و از فقر و درويشي در اين کار پروا نما
آن عالم رباني و عارف صمداني در واپسين دم زندگياش، پسرش را چنين وصيت و سفارش مينمود:
1- نمازهاي يوميه خود را در اول وقت آنها به جاي آر.
2- در انجام نيازهاي مردم، هر قدر که ميتواني بکوش و هرگز مينديش که فلان کار بزرگ از من ساخته نيست؛ زيرا اگر بنده خدا در راه حق گامي بردارد، خداوند نيز او را ياري خواهد کرد.
3- سادات را بسيار گرامي و محترم شمار و هر چه داري در راه ايشان صرف کن و از فقر و درويشي در اين کار پروا نما.
4- از سحرخيزي و نماز شب غفلت مکن و تقوا و پرهيز را پيشه خود ساز.
سرانجام در ماه شعبان 1361 ق. خورشيد روح آن شيفته حق، در افق مغرب زندگاني غروب کرد و روان پاکش به عالم قدس و بقا پر کشيد.
بدن پاکش بنابر وصيت خودش در آستانه يکي از درهاي ورودي حرم مطهر رضوي عليهالسلام به خاک سپرده شد تا بوسهگاه کف پاي زائران آن امام همام باشد.
از مرحوم حاج شيخ حسنعلي، حکايتهاي فراوان و عجيبي نقل شده که بيانگر جايگاه رفيع و عظمت روحي و معنوي اوست. داستان زير نمونهاي از آن ها است:
شبي از شبهاي زمستان بود. آسمان دامن سخاوتش را گشوده بود و دانههاي سفيد برف را به نشانه پاکدلي و صفا، دامندامن نثار زمين ميکرد و رحمت و مهرباني براي زمينيان به ارمغان ميآورد. صداي گامهاي سنگين مردي سبکبال که از پلههاي پشتبام حرم قدسي امام رضاعليهالسلام بالا ميآمد، به گوش ميرسيد. پلهها را يکي يکي پشت سر گذاشت و به پشتبامي که بام دنيا، بلکه بام ملک و ملکوت بود، قدم گذاشت. سجادهاش را کنار گنبد زرد رضا عليهالسلام ـ که قبله اهل دل و مطاف کروبيان بود ـ گشود. گرمي ياد دوست، زمستان سرد را در نظرش بهاري دلانگيز و برف روي پشتبام را مخملي نرم و سفيد ساخته بود. حرارت درونش، سوزش سرما را از يادش برده بود و لطافت روحش، سختي و زمختي زمين را. از گنبد زرين رضويعليهالسلام دو شعاع نور از توحيد و ولايت تا کهکشان پرتو افشاني ميکرد و در بي کرانها به هم ميپيوست. او آماده نماز شد. عظمت حق، قلب و اعضايش را خاضع ساخته بود و خود را يکسره در برابر وجودي بي کران و بي انتها ميديد. در هيچ چيز، جز او نشانهاي از هستي نمييافت. دو شستش با زبان حقگويش با هم به حرکت درآمدند و بانگ تکبير رسا و کوبندهاش، جز دوست همه چيز را پشت سر انداخت. سوار بر زورق حمد و سوره، بر اقيانوس آرام اسم وصفت و ذات حق به حرکت در آمد تا سرانجام جلال و شکوه حق او را به کرنش و رکوع واداشت؛ خم شد وبه رکوع رفت. آن مرد، مرحوم حاج شيخ حسنعلي اصفهاني معروف به نخودکي بود.
خادمي که مسئول بام حرم مطهر بود، ميگويد: آن شب براي بستن در پشت بام از پلهها بالا رفتم. مرحوم حاج شيخ حسنعلي را بالاي بام و در کنار گنبد مشغول نماز و در حال رکوع ديدم. رکوعش طولاني شد. چند بار رفتم و برگشتم؛ ولي او همچنان در حال رکوع بود. طبق دستور سپس در بام را بستم و پايين آمدم و به خانه رفتم. آسمان آن شب بغضش ترکيد و سفره دلش را حسابي خالي کرد و سينه زمين را از برف سنگين ساخت. سحرهنگام به حرم برگشتم. نگران جناب شيخ بودم و با عجله از پلههاي بام بالا رفتم و راز سجده فرشتگان بر آدم و اوج دلدادگي و عشق و پاکبازي و معناي عبادت و تعظيم و رکوع را به تماشا نشستم. ديدم شيخ حسنعلي در همان رکوع آغاز شب است و پشت ايشان با سطح برف برابر. برف نيز از چنين معراجي سرخوش بود واز اين که همراه با جناب شيخ و بر پشت او به قرب حق و بارگاه ربوبي راه يافته بود، به خود ميباليد.3
پينوشتها:
1.چون ايشان مدتي در روستاي «نخودک» در اطراف مشهد مقدس سکونت داشت، به «نخودکي» معروف شد.
2.ر.ک: علي مقدادي اصفهاني، نشان از بي نشانها، ص 14 ـ 44.
3.برگرفته از حکايت 74 از کتاب نشان از بي نشانها ،ص 85.
منبع : مذهب نيوز ارسال توسط کاربر محترم سايت : sukhteh