جستجو در محصولات

گالری پروژه های افتر افکت
گالری پروژه های PSD
جستجو در محصولات


تبلیغ بانک ها در صفحات
ربات ساز تلگرام در صفحات
ایمن نیوز در صفحات
.. سیستم ارسال پیامک ..
حکايتي از زهد آيت الله نخودکي
-(11 Body) 
حکايتي از زهد آيت الله نخودکي
Visitor 2738
Category: دنياي فن آوري
مردان خدا پرده‏هاي پندار دريده‏اند و در همه عالم، تنها طلعت دل‏آراي يار را ديده‏اند. آن بيداردلان، گرد هستي را از خود افشانده‏اند و بانشان بي نشاني به کوي بي‏نشان دوست ره برده‏اند. مرحوم حاج شيخ حسنعلي مقدادي اصفهاني معروف به نخودکي(1)، از بي نشانان پاک و رها شده از زندان خاک است. پير روشن ضميري که آسمانيان او را بهتر از زمينيان مي‏شناختند. بزرگ مردي که علم را با عمل و بندگي حق را با خدمت به خلق، همراه ساخته بود. آن عالم پارسا در سال 1279ق. در اصفهان ديده به جهان گشود. زبان و ادبيات عرب را در اين شهر فراگرفت و از درس فقه و فلسفه عالم عامل، مرحوم آخوند ملامحمد کاشي، بهره‏هاي فراواني برد. فلسفه و حکمت را از مرحوم جهانگيرخان قشقايي آموخت؛ سپس براي تکميل معارف ديني روانه نجف اشرف گرديد و از خرمن دانش مرحوم حاج سيد محمد فشارکي و مرحوم حاج سيد مرتضي کشميري توشه‏ها اندوخت. استاد او در اخلاق و تزکيه نفس، مرحوم حاج محمد صادق تخت‏پولادي بود که از هفت سالگي تحت تربيت و مراقبت آن مرد خدا قرار گرفت. در سال 1327 ه.ق، مجاور بارگاه ملکوتي حضرت رضاعليه‏السلام گرديد و تا پايان عمر با برکتش در آن جا اقامت گزيد.
آن مرد الهي با آن که به عبادت، مجاهدت، رياضت، زيارت و اعتکاف در مکان‏هاي مقدس، سخت مداومت و مراقبت داشت، ولي خود مي‏فرمود: «روح همه اين اعمال خدمت خالصانه به سادات و فرزندان فاطمه زهرا سلام الله عليها است و بدون آن، اين‏گونه اعمال، چون جسمي بي جان است و اثري ندارد.
سادات را بسيار گرامي و محترم شمار و هر چه داري در راه ايشان صرف کن و از فقر و درويشي در اين کار پروا نما
آن عالم رباني و عارف صمداني در واپسين دم زندگي‏اش، پسرش را چنين وصيت و سفارش مي‏نمود:

حکايتي از زهد آيت الله نخودکي

1- نمازهاي يوميه خود را در اول وقت آنها به جاي آر.
2- در انجام نيازهاي مردم، هر قدر که مي‏تواني بکوش و هرگز مينديش که فلان کار بزرگ از من ساخته نيست؛ زيرا اگر بنده خدا در راه حق گامي بردارد، خداوند نيز او را ياري خواهد کرد.
3- سادات را بسيار گرامي و محترم شمار و هر چه داري در راه ايشان صرف کن و از فقر و درويشي در اين کار پروا نما.
4- از سحرخيزي و نماز شب غفلت مکن و تقوا و پرهيز را پيشه خود ساز.
سرانجام در ماه شعبان 1361 ق. خورشيد روح آن شيفته حق، در افق مغرب زندگاني غروب کرد و روان پاکش به عالم قدس و بقا پر کشيد.
بدن پاکش بنابر وصيت خودش در آستانه يکي از درهاي ورودي حرم مطهر رضوي عليه‏السلام به خاک سپرده شد تا بوسه‏گاه کف پاي زائران آن امام همام باشد.

حکايتي از زهد آيت الله نخودکي

از مرحوم حاج شيخ حسنعلي، حکايت‏هاي فراوان و عجيبي نقل شده که بيان‏گر جايگاه رفيع و عظمت روحي و معنوي اوست. داستان زير نمونه‏اي از آن ها است:
شبي از شب‏هاي زمستان بود. آسمان دامن سخاوتش را گشوده بود و دانه‏هاي سفيد برف را به نشانه پاک‏دلي و صفا، دامن‏دامن نثار زمين مي‏کرد و رحمت و مهرباني براي زمينيان به ارمغان مي‏آورد. صداي گام‏هاي سنگين مردي سبک‏بال که از پله‏هاي پشت‏بام حرم قدسي امام رضاعليه‏السلام بالا مي‏آمد، به گوش مي‏رسيد. پله‏ها را يکي يکي پشت سر گذاشت و به پشت‏بامي که بام دنيا، بلکه بام ملک و ملکوت بود، قدم گذاشت. سجاده‏اش را کنار گنبد زرد رضا عليه‏السلام ـ که قبله اهل دل و مطاف کروبيان بود ـ گشود. گرمي ياد دوست، زمستان سرد را در نظرش بهاري دل‏انگيز و برف روي پشت‏بام را مخملي نرم و سفيد ساخته بود. حرارت درونش، سوزش سرما را از يادش برده بود و لطافت روحش، سختي و زمختي زمين را. از گنبد زرين رضوي‏عليه‏السلام دو شعاع نور از توحيد و ولايت تا کهکشان پرتو افشاني مي‏کرد و در بي کران‏ها به هم مي‏پيوست. او آماده نماز شد. عظمت حق، قلب و اعضايش را خاضع ساخته بود و خود را يک‏سره در برابر وجودي بي کران و بي انتها مي‏ديد. در هيچ چيز، جز او نشانه‏اي از هستي نمي‏يافت. دو شستش با زبان حق‏گويش با هم به حرکت درآمدند و بانگ تکبير رسا و کوبنده‏اش، جز دوست همه چيز را پشت سر انداخت. سوار بر زورق حمد و سوره، بر اقيانوس آرام اسم وصفت و ذات حق به حرکت در آمد تا سرانجام جلال و شکوه حق او را به کرنش و رکوع واداشت؛ خم شد وبه رکوع رفت. آن مرد، مرحوم حاج شيخ حسنعلي اصفهاني معروف به نخودکي بود.
خادمي که مسئول بام حرم مطهر بود، مي‏گويد: آن شب براي بستن در پشت بام از پله‏ها بالا رفتم. مرحوم حاج شيخ حسنعلي را بالاي بام و در کنار گنبد مشغول نماز و در حال رکوع ديدم. رکوعش طولاني شد. چند بار رفتم و برگشتم؛ ولي او همچنان در حال رکوع بود. طبق دستور سپس در بام را بستم و پايين آمدم و به خانه رفتم. آسمان آن شب بغضش ترکيد و سفره دلش را حسابي خالي کرد و سينه زمين را از برف سنگين ساخت. سحرهنگام به حرم برگشتم. نگران جناب شيخ بودم و با عجله از پله‏هاي بام بالا رفتم و راز سجده فرشتگان بر آدم و اوج دل‏دادگي و عشق و پاک‏بازي و معناي عبادت و تعظيم و رکوع را به تماشا نشستم. ديدم شيخ حسنعلي در همان رکوع آغاز شب است و پشت ايشان با سطح برف برابر. برف نيز از چنين معراجي سرخوش بود واز اين که همراه با جناب شيخ و بر پشت او به قرب حق و بارگاه ربوبي راه يافته بود، به خود مي‏باليد.3

پي‌نوشت‌ها:
 

1.چون ايشان مدتي در روستاي «نخودک» در اطراف مشهد مقدس سکونت داشت، به «نخودکي» معروف شد.
2.ر.ک: علي مقدادي اصفهاني، نشان از بي نشان‏ها، ص 14 ـ 44.
3.برگرفته از حکايت 74 از کتاب نشان از بي نشان‏ها ،ص 85.
 

منبع : مذهب نيوز
ارسال توسط کاربر محترم سايت : sukhteh
Add Comments
Name:
Email:
User Comments:
SecurityCode: Captcha ImageChange Image