جستجو در محصولات

گالری پروژه های افتر افکت
گالری پروژه های PSD
جستجو در محصولات


تبلیغ بانک ها در صفحات
ربات ساز تلگرام در صفحات
ایمن نیوز در صفحات
.. سیستم ارسال پیامک ..
لطف هشتمين امام نور به زائرش
-(1 Body) 
لطف هشتمين امام نور به زائرش
Visitor 2750
Category: دنياي فن آوري
از مرحوم شريف رازي نقل شده :
يکي از علماي بزرگ اصفهان با کارواني به سوي مشهد و به قصد زيارت حضرت رضا عليه السلام حرکت کرد.
او برادري داشت که در خلق و خو و رفتار و کردار با او بيگانه بود چرا که مقررات الهي را رعايت نمي کرد و به گناه و غفلت زدگي در غلطيده بود.
اين مرد عالم به همين جهت رابطه اش با او به سردي گراييده بود و به هنگام حرکت از دوستان و آشنايان خداحافظي کرد اما به ديدار او نرفت. برادر گناهکار پس از شنيدن حرکت برادر عالم و دانشمندش از پي کاروان روان شد و در چند فرسخي اصفهان خود را به کاروان رسانيد و ضمن پوزش از او خواست که اجازه دهد او نيز به همراه کاروان حرکت نمايد.
مرد عالم موافقت کرد بدان اميد که برادر موفق به توبه و بازگشت به سوي خدا شود و در اين راه از هيچگونه تلاش و عملي براي هدايت او دريغ نکرد .
برادر گناهکار ، سرانجام در مسير راه دگرگون گشت و توبه کرد و رو به بارگاه خدا آورد.
در نزديکي مشهد و در شهر سبزوار بيمار شد و جهان را بدرود گفت. کاروانيان خواستند او را به خاک سپارند اما برادرش گفت: « نه! برادرم به قصد زيارت امام رضا عليه السلام حرکت کرده و چون توبه نموده و به بارگاه خدا بازگشته است من به هر تلاشي است بايد پيکر او را به مشهد رسانده و پس از طواف دادن به خاک بسپارم.» و چنين کرد و براي او بسيار طلب بخشايش نمود و همواره در انديشه او بود که سرنوشتش به کجا انجاميده است؟
يک شب در عالم رؤيا برادر را در قصري زيبا و باغي شکوهمند نگريست از او پرسيد که: « برادر! شما و اين باغ زيبا و قصر باشکوه؟
اينجا چه مي کني؟»
مي گويد: « اينجا منزل من است و اين از لطف و عنايت حضرت رضا عليه السلام است. » از او خواست تا جريان را به طور مشروح باز گويد.
او گفت: « هنگامي که مرا غسل مي داديد آب براي من آتش سوزان بود و همينگونه کفن و تابوت و من همواره در عذاب گرفتار بودم تا جسدم را به مشهد رسانديد.
وقتي مرا به صحن مطهر وارد کرديد عذاب از من برداشته شد و مردم را در حال زيارت ديدم و ديدم که حضرت رضا عليه السلام بر بالاي ضريح ايستاده و پاسخ زائران خويش را مي دهد و از آنان تقدير مي نمايد.
به راهنمايي و اشاره يکي از دربانان خيرخواه به حضرت روي آوردم و از آن گرامي شفاعت خويش را خواستم چرا که دريافتم اگر بدون رسيدن به شفاعت آن حضرت مرا از حرم خارج سازيد بار ديگر گرفتار خواهم بود، به همين جهت شما پيکر مرا طواف مي داديد اما من به امام رضا عليه السلام التماس مي کردم و آن حضرت به من توجهي نمي کرد.
دربان به من گفت: « او را به نام مادرش فاطمه عليها السلام سوگند بده!» و من نيز چنين کردم که ديدم آن حضرت به من عنايت فرمود و رو به آسمان نمود و گفت: « بار خدايا! اينان گناه و نافرماني مي کنند اما سرانجام توبه مي کنند و ما را به کسي سوگند مي دهند که نمي توانيم نجات و پذيرفته شدن توبه آنان را از بارگاهت نخواهيم .»
سخن آن حضرت که به اينجا رسيد شما نيز مرا از حرم بيرون آورديد و ديدم ديگر عذاب به سراغم نيامد و گويي حضرت رضا عليه السلام به کرامت مادرش فاطمه عليها السالم مرا شفاعت فرمود و آنگاه بود که مرا در اين باغ و اين قصر اسکان دادند.»
آنانکه در جوار رضا آرميده اند کفران نعمت است بهشت آرزو کنند

عنايتي ديگر از حضرت رضا عليه السلام

مرحوم شريف رازي از قول يکي از علما نقل کرده اند :
به همراه همسرم به قصد زيارت حضرت رضا عليه السلام به مشهد رفتيم، مدتي آنجا بوديم که پولم تمام شد و هر چه نگريستم آشنايي نيافتم، حساب کردم ديدم براي بازگشت به تهران به هفتاد و پنج تومان، براي تهيه دو بليط قطار نياز دارم و پانزده تومان هم براي مخارج ديگر.
وقتي همه راهها را بسته ديدم به حرم مشرف شدم و با همه وجود از حضرت رضا عليه السلام حاجت خويش را خواستم و زيارت وداع خواندم و بيرون آمدم. در نزديکي سقاخانه که مي رفتيم مردي زمين گير را ديدم که مرا فرا مي خواند، پنداشتم او فقير است و کمک مي خواهد، شرمنده شدم نزديک رفتم تا از او عذرخواهي کنم و با زبان خوب دل او را به دست آورم که گفت:
« لطفا" يک استخاره کنيد.»
استخاره کردم خوب بود.
گفت: « استخاره ديگري بفرماييد.»
باز هم خوب بود.
گفت: « استخاره سومي هم بفرماييد.»
آن هم خوب بود.
خنديد و دست به جيب کرد و مشتي ده توماني به من داد. جريان را پرسيدم.
گفت: « اين پول نود تومان است و مال شما است.»
پرسيدم: « چطور؟»
گفت: « واقعيت اين است که من در نظر داشتم مقداري پول به يکي از زائران حضرت رضا عليه السلام بدهم که از پي آن انديشه همين جا نشسته و به زائران مي نگريستم که به کداميک کمک کنم که شما رسيديد و به دلم افتاد که آن پول را به شما بدهم به همين جهت شما را صدا زدم و گفتم: استخاره کنيد! مرتبه اول به دلم افتاده بود که سي تومان به شما بدهم که خوب آمد؛ استخاره ديگري کردم که سي تومان ديگر بيفزايم باز هم خوب آمد؛ استخاره سوم را نيز خواستم که باز هم خوب آمد و اين شد نود تومان.»
من خنديدم و گفتم: « يک استخاره ديگر بکنم؟»
گفت: « نه حواله همين است.»
و با دريافت حواله حضرت رضا عليه السلام همان روز به سوي تهران حرکت کردم و به منزل خويشتن رسيدم.
منبع:کرامات صالحين
Add Comments
Name:
Email:
User Comments:
SecurityCode: Captcha ImageChange Image