زبانشناسي و نقش دانشمندان مسلمان در آن
تعريف طنز از ديدگاه زبان شناسي در مجلهي بخارا
گهگاهي مقالاتي دربارهي طنز ميخوانم که دود از کله و آه از نهادم بلند ميکند. نه اينکه خداينکرده آن مقالات يه جوري باشند ها... بلکه به اين خاطر که چقدر من کودن هستم که چيزي از آنها نميفهمم. تقريبا همهي اين مقالات هم به قلم کساني هستند که يا دکترند، يا عضو هيات علمي دانشگاه و اکثرا هردو. آخرين نمونه از اين مقالات، که برهان قاطعي بر خرفتي اين بندهي کمترين بود را به همت دوستان، و از طريق لينکهاي ارسالي در آي طنز ديدم. اين مقاله علاوه بر مزيت فوق، از مزيت چاپ شدگي در مجلهي وزين بخارا هم بهرهمند است و متاسفانه در سايت اين مجله، نام نويسندهي آن آورده نشده و فقط نوشته شده: ( استاديار گروه زبان شناسي دانشگاه تربيت مدرس ) . شايد نام نويسنده از قلم افتاده باشد و شايد جناب دهباشي هم مثل ما برايشان "استاديار بودن" نويسنده جامع و مانع بوده و نيازي به ذکر نامشان نديدهاند. بعضي وقتها اينطور ميشود و حتي بالاتر، محتواي مطلب هم در مقابل موقعيت دانشگاهي نويسندهي مقاله، کمرنگ ميشود...
به هر حال چون من بخيل نيستم، در جهت نشر معارف، دوباره اين مقاله که حاوي نکات و تعريفات بسيار بديع و عميقي دربارهي طنز و کاملا عاري از زيادهگوييهاي تکراري و جملات تکراري در باب طنز مادرمرده است را عينا از وبسايت مجلهي بخارا نقل ميکنم تا همگان استفادهي مضاعف ببرند. ضمنا آنجاهايي که نفهميدهام را بولد ميکنم و توي پرانتز هم مينويسم که دقيقا چي را نفهميدهام يا در ذهن بيمارم در هنگام خواندن آن چي گذشته، تا اگر شما فهميديد بگوييد تا من خنگ هم بفهمم.
اين شما و اين آن تعريف طنز از ديدگاه زبان شناسي
طنز در لغت به معناي «طعنه زدن» و «مسخره كردن» است و در ادبيات به نوعي شيوه بيان انبساطي و غيرجدي اطلاق ميشود. (همهاش؟!) گسترش اين نوع شيوه بيان، بخشي از آثار ادبي را به خود اختصاص داده است. در ظاهرِ «طنز» خنده و در باطن آن نوعي تنبيه خفيف و آگاهي نهفته است. طنزپرداز با بزرگنمايي يك عيب يا نقيصه قصد دارد صاحب آن عيب را متوجه نكتهاي كند. در واقع يكي از روشهاي متوجه كردن ديگران به نكتههايي كه از آن غافل ماندهاند، «طنز» است.
طنزپرداز از چند جهت بااستعداد است: در ديدن نكتههايي كه ديگران از آن غافل ماندهاند، در خلق معاني تازه، در بيان خندهدار يك مفهوم و ايجاد انبساط، در بازي با كلمات و آرايش جديد دادن به آنها و برهم زدن تناسبها. مثلاً جمله «او در اين موضوع توليد اشكال ميكند.» را طنزپرداز تبديل به «او در كار توليد است و توليد او اِشكال است.» ميكند. (آه چه مثال علمي روشنگرانهاي!) به اين ترتيب طنزپرداز با نشاندار كردن يك بافت بينشان و خارج كردن يك عنصر از ميان يك عبارت، مفهوم جديدي به عبارت قبلي ميدهد كه در آن تناسبهاي معمول به هم خورده و از بين رفته است. اين برهم خوردن تناسب و نشانداري موجب خنده ميشود.
«روزي فردي چشمش به يك تلويزيون افتاد كه آنتن دو شاخهاي روي آن نصب بود. گفت: از برنامههاي خودش شاخ درآورده.» اين جمله و تفسير از آنتن دوشاخه تلويزيون فقط كار يك طنزپرداز است كه قدرت خلق روابط جديد و معاني تازه، در يك بافت جديد را داراست. در واقع آنتن كه بخشي از سختافزار تلويزيون به شمار ميرود و وظيفه گيرندگي امواج را دارد، با برنامههاي آن مرتبط شده است. اين موضوع نشان ميدهد كه روابط جانشيني و همنشيني در يك جمله به هم ميريزد. اين برهم زدن روابط دو هدف را دنبال ميكند: ايجاد خنده و انبساط و بيان يك كنايه يا موضوعي جدي. مثلاً در اين طنز، منظور طنزپرداز علاوه بر خنداندن، ذكر اين نكته است كه برنامههاي تلويزيون نامطلوب و عجيب است.
در برنامههاي كمدي معمولاً ديده ميشود كه فردي نادان يا تقريباً ابله از انجام ابتداييترين كارها قاصر است يا اگر قرار باشد چيزي را درست كند، بيشتر آن را خراب ميكند و دردسر ميآفريند. چنين فردي در طي انجام برخي كارها صحنههاي خندهدار توليد ميكند كه موجب سرگرمي بينندگان ميگردد. اگر موضوع به همين جا ختم شود، به مرحله طنز نرسيده است،(مرحلهي طنز؟) بلكه هدف آن تنها خنداندن و سرگرم كردن بيننده بوده است. نمونه آن را ميتوان در كمديهاي «لورل و هاردي» مشاهده كرد. اما وقتي شخصيتهاي مسخره و كمخرد در موقعيتهاي جدي قرار ميگيرند (مانند چارلي چاپلين در فيلم ديكتاتور بزرگ ) غير از خنداندن بيننده، نكته كنايهآميزي را نيز بيان ميكنند. در واقع «پيام» اين است كه مسئوليتهاي بزرگي همچون رهبري جامعه آن زمان آلمان به فردي عصبيمزاج و تندخو مانند هيتلر داده شده كه از داشتن هر گونه تدبير و شرايط لازم رهبري به دور است. در اينجا ميتوان گفت كه كمدي به مرحله «طنز» رسيده است(؟!).
يكي از اهداف مهم (؟!) طنز، طرح نكات منفي در قالب مثبت است. به عبارت ديگر ميتوان گفت، طرح موضوعات جدي در قالب غيرجدي است (چه ربطي داشت؟). به عنوان نمونه ميتوان به طنزي از عبيد زاكاني اشاره كرد: «شيطان را پرسيدند كه كدام طايفه را بيشتر دوست داري. گفت: دلالان را. گفتند: چرا؟ شيطان گفت: از بهر آنكه من به سخن دروغ از ايشان خرسند بودم. ايشان سوگند دروغ نيز بدان افزودند.»
خلاقيت طنزپرداز مانند خلاقيت شاعر و نويسنده است اما در بُعد ديگري از بهرهگيري از زبان در جهت برهم زدن تناسبها. مثلاً وقتي طنزپردازي دستور تهيه كيك را ميدهد، چنين بيان ميكند: «اول تخممرغ را كتك ميزنيم، بعد با كمربند شكر را ميزنيم و بعد شير و آرد را به هم ميزنيم…» (چه طنز عظيمي!) در اينجا مفهوم فعل «زدن» با عبارتهاي اسمي آن تناسب ندارد. (كتك) زدن مفعول جاندار نياز دارد، اما در مثال بالا مفعول بيجان است. به اين ترتيب تناسب مقولهاي ميان مفعول و فعل از ميان رفته است. (چه کشف زبانشناسانهي عظيمتري!)
كاربرد فراوان از چند معنايي و ايهام يكي ديگر از ويژگيهاي طنز به شمار ميرود. منظور از ايهام، به كار بردن لفظي با حداقل دو معني است كه يكي نزديك به ذهن و ديگري دور از ذهن باشد. در طنز خواننده ابتدا معني نزديك را ميبيند، سپس با يك اشاره به معناي دور از ذهن دست مييابد. (چه نکات بديعي!) اين موضوع موجب خنده ميشود. از اين رو طنزهاي كلامي زبان ـ خاص هستند، زيرا چند معنايي و ايهام واژگاني از زباني به زبان ديگر متفاوت است و موجب از بين رفتن طنز ميگردد. در صورتي كه طنزهاي غيركلامي مقيد به زبان نيستند و مرز ـ گذر به شمار ميروند.
از سوي ديگر تغيير در تكيه واژه و يا تغيير در برش هجايي آن نيز از ديگر عوامل به وجود آمدن طنزهاي زباني هستند. وقتي كسي به دوستش ميگويد با «بالش» جمله بساز و او ميگويد «يه روز رفتم جنگل، يه گنجشك ديدم با تفنگ زدم تو بالش» مشخص است كه به تكيه واژه توجهي نكرده است. در ادامه دوستش براي توضيح مطلب ميگويد: «اون بالش نه، اون بالش» و اين بار جمله «يه روز رفتم جنگل يه گنجشك ديدم، اين دفعه زدم تو اون بالش» را ميشنود كه مطمئناً باز هم منظور او نبوده است.
شيوه كاربرد طنز در جوامع مختلف با يكديگر تفاوت دارد. مثلاً در ايران مردم غالباً از طنزهاي كلامي استفاده ميكنند تا طنزهاي غيركلامي. به همين دليل است كه وقتي خندهدارترين برنامههاي طنز تلويزيوني (منظور کمديست؟) ما ترجمه و دوبله ميشوند جذابيت خود را از دست ميدهند. حال آنكه اگر طنز بر شالودههاي زبانشناختي محكمي استوار باشد، (يعني چي؟ چه طوري؟) حتي با وجود ترجمه شدن در فرهنگي ديگر زيبايي خود را حفظ ميكند.
دوران تكوين زبان شناسي اسلامي
(زبان شناسان مسلمان در تاريخ زبان شناسي اسلامي)
(صحابه پيامبر:) انقلاب زبان شناسي علوي
ماجراي معروف مراوده امير مومنان با ابوالاسود دولي براي بنيانگذاري نحو عربي آن قدر كوچك انگاشته شده و به صورتي مقدس نقل شده است كه پس از گذشت 14 سده از آن، تاريخ نگاران غربي زبان شناسي آن را “افسانه” )legend( خوانده اند و برخي پژوهشگران عرب آن را برساخته شيعيان براي غلو درباره اميرالمومنين انگاشته اند، حال آنكه يك تحقيق تاريخي زبان شناسانه پيرامون نقلهاي موجود از اين واقعه نشان مي دهد كه دستاورد حضرت در زبان شناسي دستاوردي مستند به علم لدني مقام امامت نبوده تا به آن تقدس ببخشيم و تنها به عنوان يك شيعه از روي تيمن و تبرك به نقل آن بپردازيم. در مقابل، اين دستاورد يك زبان شناس سياستمدار بوده است كه به دنبال مطالعات انجام شده در زمينه تفسير و قرآئت قرآن توسط ديگر مفسران و قاريان صحابي تا آن زمان و بر اساس دركي واقع بينانه و آينده نگرانه از شرايط آن روز شهر بصره، دروازه ورود غيرعرب زبانان به مملكت اسلامي، صورت پذيرفته بود.
مشكل اصلي در پرداختن به اين ماجرا آن است كه هيچ يك از منابع تاريخي معتبر، واقعه را به گونه اي جامع ننگاشته اند و تنها گوشه اي از نقلهاي هر يك قابل استناد است و بايست اين گوشه هاي برگرفته از هر نقلي را همچون قطعه هاي پراكنده يك پازل به درستي كنار هم قرار دهيم تا تصويري واقعي از آنچه اتفاق افتاده را به دست آوريم. آنچه در اينجا آورده ام نمايي كلي و گذرا از اين پازل است.
در زمان خلافت حضرت امير بر مملكت اسلامي در كوفه و آن هنگام كه زياد بن ابيه حاكم بصره بود شخصي به نام ابوالاسود دولي در بصره سكونت داشت. ابوالاسود در خلال چند صحبتي كه با دخترش داشت متوجه بروز اشتباه در گفتار دخترش و بالطبع بصريان شد. وي به اين مسئله واقف بود كه اقدامي شخصي در اين زمينه نمي تواند به وضع نابسامان زبان عربي در بصره سامان بخشد، از اين رو به سراغ حاكم بصره رفت تا بتواند پشتوانه اي حكومتي براي سامان بخشيدن به اين امر فراهم كند (و شايد بصره را به پايگاهي تبديل كند كه اعاجم در بدو ورود به مملكت اسلامي عرب زبان، ساخت زبان عربي را به خوبي بياموزند و نه خود دچار “لحن”=] غلط ساختاري] در گفتار شوند و نه ديگر عرب زبانان را دچار لحن كنند)
ابوالاسود به نزد زياد رفت و گفت: “خداوند امير را به سلامت دارد! امروزه مي بينم اعراب با غير عرب زبانان درآميخته اند و زبانشان تغيير پيدا كرده است. آيا به من اجازه مي دهيد علمي را برايشان بنيان گذارم تا گفتارشان را به آن راست دارند؟” زياد پاسخ داد: “نه!” (ابوالفرج اصفهاني، 1994، ج12، ص482) هنگامي كه ابوالاسود با اين پاسخ منفي صريح زياد مواجه شد به سراغ خليفه وقت و استادش امير مومنان رفت تا مسئله را با مافوق زياد در ميان بگذارد. حضرت با استقبال از اين پيشنهاد، گويي از او خواست تا به حضرت چندي مهلت دهد تا در اين باره و نيز چگونگي كار بينديشد. چندي بعد هنگامي كه ابوالاسود براي تعيين تكليف نهايي طرحش به نزد ايشان آمد، خودش اين ملاقات را اين گونه توصيف مي كند كه “به نزد اميرالمومنين علي بن ابي طالب وارد شدم و ديدم به شدت در فكر فرو رفته است، پرسيدم: به چه مي انديشي اي امير مومنان؟
گفت: هنگامي كه (در ملاقات قبلي) وجود لحن در شهرتان (بصره) را شنيدم تصميم گرفتم در زمينه اصول و مباني زبان عربي ابتكاري به خرج دهم. من گفتم: اگر چنين كني ما را زنده كرده اي... پس او صحيفه اي را جلوي من گذاشت كه در آن نوشته بود: الكلام كله اسم و فعل و حرف فالاسم ما انبا عن المسمي و الفعل ما انبا عن حركه المسمي و الحرف ما انبا عن معني ليس باسم و لافعل. و سپس به من گفت: دنباله همين را بگير و هرچه به دست آوردي بر آن بيافزاي. من نيز در اين باره چيزهايي را گردآوردم و (براي تائيد كردن) بر حضرت عرضه نمودم.” (ابن الجوزي، 1992، ج6، ص97) نكته قابل توجه در اين ماجرا اين است كه پيش از آنكه ابوالاسود به وخامت وضع زبان عربي در بصره پي ببرد، زياد بن ابيه متوجه اين امر شده بود و يك بار ابوالاسود را به نزد خود فراخوانده از او خواسته بود كاري بكند ولي او نپذيرفت تا آنكه ديد كسي آيه اي را به غلط قرائت مي كند و اين غلط موجب تغيير معنا شده است.
پس دوباره به زياد مراجعه مي كند تا طي تمهيداتي به اعراب گذاري قرآن اقدام كند. كار زياد و ابوالاسود به همين جا خاتمه يافت و ديديم هنگامي كه ابوالاسود گزارشي از فساد زبان گفتاري عربي به زياد ارائه كرد و خواستار انجام كاري ريشه اي براي اصلاح وضعيت موجود شد، او نپذيرفت. ولي حضرت امير نه تنها با انجام اين كار ريشه اي موافقت نمود بلكه چهارچوب نظري انجام آن را نيز خود، با تكيه بر دانش بالايش، ارائه نمود. چهارچوب نظريه دستورنويسي زبان عربي كه توسط امير مومنان در اختيار ابوالاسود دولي قرار گرفت، عبارت بود از تقسيم بندي معنا-بنياد، طبقه وكلمه )word class( در زبان عربي كه تا آن روز در دانش ناخودآگاه مفسران و قاريان وجود داشت ولي توسط امير مومنان به صورت خودآگاه مبناي توصيف ساختمان دستوري زبان عربي قرار گرفت و در تمام ادوار زبان شناسي عربي چهارچوب توصيفي دستورنگاري عربي قرار داده شد؛ بنابراين تعريف اين چهارچوب سه بخشي نقطه عطفي درتاريخ زبان شناسي مسلمانان به شمار مي آيد و با ملاحظه رفع انحصار مطالعات زبان شناختي قرآني و تسري آن به زبان عربي به معناي عام، بايد نام “انقلاب زبان شناسي علوي” را بر آن نهاد. در شماره بعدي وارد دوره سوم تكوين زبان شناسي اسلامي خواهيم شد و اين دوره را با معرفي ابوالاسود دولي و دستاوردهاي زبان شناختي وي آغاز خواهيم كرد.
(از ابوالاسود تا خليل) شاگردان ابوالاسود
پس از تدوين بن مايه هاي دستور زبان عربي توسط ابوالاسود دولي، مردمان به سوي او روانه شدند و او به تفصيل آنچه تاصيل كرده بود پرداخت و گروهي از ايشان به شاگردي خاص وي در اين علم نوظهور درآمدند. قفطي هشت نفر را به طور خاص معرفي مي كند:
عطاء پسر ابوالاسود، يحيي بن يعمر، نصر بن عاصم، عنبسه بن معدان الفيل، ميمون الاقرن، عبدالرحمن بن هرمز، قتاده بن دعامه السدوسي و ابونوفل بن ابي عقرب (2004، ج2، ص382.)
پس از وفات ابوالاسود فرزندش عطاء به همراه يحيي بن يعمر با يكديگر هم قسم شدند تا دستور زباني كه از او آموخته بودند را گسترش دهند، ابوابش را تعيين كنند و مقاييس آن را انتزاع نمايند. اين دو چنان گسترده به اين كار دست زدند كه برخي راويان بنيانگذاري نحو عربي را به آنها نسبت داده اند.
درباره اين هشت تن اطلاعات مختصري در دسترس ماست كه در ادامه به معرفي كوتاه هفت نفر از ايشان - به غير از عطاء - مي پردازيم.
1. يحيي بن يعمر العدواني
كنيه اين زبان شناس شيعي ابوسليمان است و نسب شناسان در نسب او اختلاف نظر دارند. اهل بصره او را به دليل آن كه علاوه بر دستور زبان به قرائت نيز مي پرداخت در زمره نحويان به شمار نمي آورند. پس از آن كه حجاج بن يوسف شهر واسط را بنا كرد، يحيي تنها كسي بود كه در حضور حجاج به ساخت آن اعتراض كرد و به همين دليل به خراسان تبعيد شد. قتيبه بن مسلم، والي خراسان، او را به سمت قضاوت منصوب كرد و بدين ترتيب يحيي در بيشتر شهرهاي خراسان آن روزگار مثل نيشابور، مرو و هرات قضاوت كرد. رواياتي نيز درباره قضاوتهاي او در منابع مختلف نقل شده است. ابن يعمر از روي عادت و بدون تكلف به عربي محض و فصيح سخن مي گفت. گفته اند ابن سيرين مصحفي منقوط داشت كه يحيي آن را نقط كرده بود. او سرانجام در دوران ولايت مروان بن محمد به سال 129 هجري قمري در خراسان درگذشت.
2. نصر بن عاصم بن ابي سعيد الليثي
در حالي كه برخي راويان او را نخستين كسي مي دانند كه هم دستور زبان و هم قرائت را از ابوالاسود آموخت و از همين رو آغاز دستور زبان عربي را به وي نسبت مي دهند، گروهي ديگر او را در دستور زبان شاگرد يحيي بن يعمر و تنها در قراءت شاگرد ابوالاسود معرفي مي كنند. ابوعمرو بن العلاء و عبدالله بن ابي اسحاق الحضرمي دو شاگرد برجسته وي در نحو و قرائت به شمار مي آيند. او كه از نظر اعتقادي نخست پيرو خوارج بود بعدها از اين اعتقاد عدول كرد و دو بيت معروف در ذم خروج سرود. نصر تنها شاگرد ابوالاسود بود كه از او كتابي در زمينه دستور زبان عربي به جاي ماند. ابن عاصم در سال 89 يا 90 هجري قمري در بصره درگذشت.
3. عنبسه بن معدان الفيل
وي به طايفه بني ابي بكر بن كلاب منسوب است و به دليل رسيدن نسبش به مهره بن حيدان لقب المهري نيز دارد. اين زبان شناس اهل ميسان (سرزمين پهناوري بين بصره و واسط) برجسته ترين شاگرد ابوالاسود به شمار آمده و يكي از راويان اشعار جرير و فرزدق محسوب مي شود. داستان ملقب شدن او به الفيل اين است كه گفته اند زياد بن ابيه فيلهايي داشت كه روزي ده درهم خرجشان مي كرد. روزي مردي از ميسان به نام معدان به نزد او آمد و گفت اين فيلها را به من بدهيد تا در عوض روزانه ده درهم به شما بپردازم. زياد نيز چنين كرد و در نتيجه اين كار وضع مالي معدان چنان خوب شد كه توانست قصري براي خود بسازد. پس از آن معدان صاحب فرزندي به نام عنبسه شد و مردم او را الفيل لقب دادند.
4. ميمون الاقرن
تنها نكته اي كه درباره او گفته شده ذكر اين اختلاف است كه آيا او مستقيما شاگرد ابوالاسود بوده يا شاگرد عنبسه.
5. عبدالرحمن بن هرمز بن ابي سعد المدني
اين زبان شناس مكني به ابوداود نخستين كسي بود كه علم دستور زبان عربي را به شهر مدينه برد و اهل مدينه نحو را از او آموختند. ابن برهان نحوي نحويان نخستين را به سه گروه بصري، كوفي و مدني تقسيم كرده است. گفته شده كه مالك بن انس، نظريه پرداز مذهب فقهي مالكي و پيشواي فقهي مدنيان، سالها به نزد ابوداود مي رفت و از او دستور زبان عربي مي آموخت. عبدالرحمن در سال 117 هجري قمري در اسكندريه درگذشت و در همانجا به خاك سپرده شد.
6. قتاده بن دعامه السدوسي
او يك بصري عرب شناس بود كه گفته اند صحيح ترين مطالب عرب شناسي از او نقل شده است. ابوعمرو بن العلاء از جمله شاگردان اوست.
7. ابونوفل بن ابي عقرب
نام او معاويه بن عمرو الديلي و يكي ديگر از استادان ابوعمرو بن العلاء است و در زمره آخرين شاگردان ابوالاسود به شمار مي آيد.
در شماره آينده به معرفي نسل سوم زبان شناسان دوره سوم خواهيم پرداخت؛ زبان شناساني كه در واقع شاگردان شاگردان ابوالاسود به شمار مي آيند و علم دستور زبان را با يك واسطه از ابوالاسود به ارث برده اند.
دوره سوم (از ابوالاسود تا خليل:) اوج گيري بصريان و ظهور كوفيان
پايان اين دوره شاهد نهادينه شدن و استقرار مكتب زبان شناختي بصره و آغاز شكل گيري مكتب زبانشناختي كوفه است. در ميان بصريان، ابوالخطاب الاخفش و يونس بن حبيب آخرين زبانشناسان بزرگ پيش از خليل بن احمد به شمار مي آيند و در پي ديگر زبانشناسان اين دوره بايد از آنان نام برده شود. در كنار اينها به شبيل بن عزره الضبعي، عاصم القاري و عمر الراويه نيز در برخي از منابع اشاره شده است كه گرچه جايگاه چنداني به عنوان يك زبانشناس يا حتي شخصيت علمي در اين دوره نداشته اند، بايد براي پرهيز از استدراك بعدي به معرفي كوتاه آنها نيز بپردازيم.
نخستين جرقه هاي پيدايش گرايش خاصي در مطالعات زبانشناختي در جغرافياي فكري و فيزيكي كوفه در واپسين دهه هاي دوره سوم، ظهور بزرگاني همچون ابوجعفر الرواسي و المفضل الضبي و خرده شخصيتهايي مثل محمد بن محيصن، حمزه بن حبيب الزيات، خالد بن كلثوم، حماد الراويه و ابوالبلاد بود كه موجب استقرار مكتب زبانشناسي رقيب در كوفه در دوره چهارم شد.
بدين ترتيب در اين شماره پنج زبان شناس بصري و هفت زبانشناس كوفي و در مجموع دوازده زبان شناس را معرفي خواهيم كرد.
1. ابوالخطاب الاخفش الاكبر
عبدالحميد بن عبدالمجيد يكي از سه اخفش مشهور و ششمين اخفش از يازده اخفشي است كه در طبقات زبانشناسان از آنها نام برده شده است. او يكي از پيشوايان زبانشناسي بود كه به ميان اعراب رفت و از آنان آموخت و علاوه بر اين شاگردي ابوعمرو بن العلاء و هم نسلان وي را كرد. سيبويه، كسايي، يونس بن حبيب و ابوعبيده معمر بن المثني از جمله شاگردان او هستند. تفسير بيت به بيت شعر ابتكار و دستاورد اوست؛ زيرا پيش از او تفسير هر قصيده را پس از اتمام آن ارائه مي نمودند. تاريخ وفات وي معلوم نيست.
2. يونس بن حبيب بن عبدالرحمن الضبي
او شاگرد ابوعمرو بن العلاو حماد بن سلمه و ابوالخطاب الاخفش بود و علاوه بر تلمذ اين دو زبانشناس بزرگ به فراگيري ميداني ساخت زبان عربي از اهل زبان نيز همت گمارد و شاگرداني همچون ابوعبيده معمر بن المثني، كسايي و فراء را تربيت كرد. يونس داراي حلقه درس شاخصي در بصره بود كه اهل علم، ادب آموزان، اعراب فصيح و باديه نشينان در آن حضور مي يافتند. وي داراي قياسها و نظريات منحصر به فردي در نحو بود. يونس تا پايان عمر ازدواج نكرد و در سن 88 سالگي به سال 182 هجري قمري درگذشت.
3. شبيل بن عزره الضبعي
او در شاخه اي از زبانشناسي با عنوان “غريب” متبحر بود. آنچه درباره شبيل گفته اند اين است كه وي پس از هفتاد سال اعتقاد به تشيع به خوارج معتقد شد و چنان در اعتقاد به خروج راسخ شد كه برائت از تشيع را با افتخار اعلام مي كرد. ابن عزره تا زمان مرگش در بصره ماند.
4. عاصم بن ابي النجود القاري
او يكي از قراء سبعه است كه چندان در دستور شاخص نبوده و به همين دليل در اين زمينه نه چيزي از او نقل شده و نه چيزي به جاي مانده است.
5. ابوحفص عمر الراويه
او هيچ چيز تاليف نكرد و هيچ شاگرد مشهوري هم نداشت. روايتي از وي نقل شده كه مبين تسلط وي بر واژه شناسي است.
6. ابوجعفر الرواسي
نام او محمد بن ابي ساره و نخستين كوفي بود كه كتابي به نام “الفيصل” در زمينه نحو تاليف نمود. مبرد مي گويد كه الرواسي در بصره شناخته شده نبود و روزي به بصره آمد تا كتابش را بر بصريان عرضه كند ولي بصريان به آن اعتنا ننمودند و او نيز هنگامي كه بحثهاي زبانشناختي آنها را شنيد جرات اظهار كتابش در بصره را نكرد. او شاگرد ابوعمرو بن العلاء بود و كسايي و فراء هر دو شاگرد او بودند.
7. المفضل بن محمد بن يعلي الضبي
او در زمينه شعرشناسي تخصص داشت و در زمينه واژه شناسي و دستور زبان جزو برجسته ترين كوفيان محسوب نمي شد. عاصم بن ابي النجود از جمله استادان و كسايي و فراء از جمله شاگردان او هستند. اثر مشهور او مجموعه شعر “المفضليات” است كه حاوي حدود 128 قصيده است. تاريخ وفاتش سال 168 يا 171 هجري قمري گفته شده است.
8 . خالد بن كلثوم
او واژه شناس، دستوري، روايت شناس و نسب شناسي بود كه در زمينه دستور زبان از المفضل بهتر بود. كتاب “اشعار القبائل” از جمله تصانيف اوست.
9. محمد بن محيصن
او اهل مكه بود و اهل كوفه چنان او را بزرگ مي دارند كه بخش زيادي از علم و قرائتشان را از او مي دانند. او در سال 123 هجري قمري درگذشت.
10. حمزه بن حبيب الزيات
كنيه اش اباعماره و در كار تجارت زيتون بين كوفه و حلوان بود. كوفيان او را بسيار بزرگ مي شمارند ولي چيزي در زمينه زبانشناسي از او نقل نشده و بصريان هيچ ارزشي برايش قايل نيستند. در همين رابطه گفته شده كه او حتي ساكن و متحرك را از هم تشخيص نمي داد. حمزه به سال 156 هجري قمري در حلوان درگذشت.
11. حماد بن هرمز الراويه
اين فرد ديلمي همان نقشي را در زمينه اشعار جاهلي داشت كه ابوهريره معروف در زمينه حديث نبوي. بسياري از اشعار امروء القيس از او نقل شده است ولي هيچ كس وي را ثقه نمي داند. او در سال 155 هجري قمري درگذشت.
12. ابوالبلاد
وي معاصر جرير و فرزدق و از جمله داناترين و روايت شناس ترين كوفيان بود. گفته اند كه نابينا نيز بود.
منشا نام ايام هفته در زبان انگليسي

در گذشته دور، مردم عقيده داشتند که زمين مسطح است و در مرکز کهکشان قرار دارد. باور بر اين بود که هفت عضو منظومه شمسي تا ابد بدور ما مي گردند.
برخي مردم مديترانه اعتقاد داشتند که هر ساعتي از روز تحت فرمانروايي هر يک از ماه، خورشيد و يکي از پنج سياره که بعد از آن شناخته شده اند، مي باشد. که هرکدام را يک خدا مي دانستند. برترتيب حکمفرمائي بر ساعتها عکس ترتيب فاصله که اجرام منظومه شمسي از زمين از ديدگاه آنها بود.
در همين زمان، مصريها فکر مي کردند دورترين سياره زحل است، که در پائين شکل نشان داده شده، و گمان مي کردند که ترتيب نزديکترين عضوها (مخالف عقربه هاي ساعت پس از زحل)، مشتري، مريخ، خورشيد، زهره، عطارد و نزديکترين آنها، ماه مي باشند. بنابراين آنها فکر مي کردند اولين ساعت توسط زحل اداره مي شود، دومين ساعت توسط مشتري و به همين ترتيب.
مصريان همچنين باور داشتند که بعد از هر هفت ساعت ترتيب حکمراني اين اجرام تکرار شده بنابراين مجدداً با زحل آغاز مي شود.
به عقيده آن مصريان باستان، سياره اي که بر اولين ساعت هر روز حکمراني مي کند، فرمانرواي تمام دوره 24 ساعته آن روز نيز مي باشد و نامش را به آن روز مي دهد. اولين (و همچنين هشتمين، پانزدهمين و بيست و دومين) ساعتهاي روز اول، مختص زحل مي باشند، ساعت بيست و سوم به مشتري، و بيست وچهارمين ساعت به مريح و اولين ساعت روز بعد به خورشيد. بنابراين، آنها اعتقاد داشتند که اولين روز توسط زحل اداره شده و نامش را از آن مي گيرد (Saturday) و حاکم دومين روز خورشيد بوده و نامش را از آن مي گرفته و جالب است بدانيد اين اجرام منظومه شمسي، و با همين ترتيب، در دوران باستان توسط هنديان، تبتيها و برمه اي ها براي نام گذاري روزها استفاده مي شده. اين موضوع براي نام روزهاي هفته ژاپنيها نيز صادق است، اما رد پاي آن فقط به هزار سال پيش مي رسد.
سربازان رومي مقيم در مصر به هفته هفت روزه کافران خو گرفتند و آن را به سرزمين اصلي خود معرفي براي جايگزيني با هفته هشت روزه خود معرفي کردند. اکتاويان (سزار آگوستوين) و حاکمان رومي پس از او، اين رسم را مجاز دانستند ولي تا زمان امپراطور کنستانتين در سال 321 بعد از ميلاد بطور رسمي مورد استفاده قرار نگرفت.
نام هاي انگليسي ايام هفته، از نام هاي انگلوساکسون همان هفت اجرام آسماني که مورد احترام مردم باستان بود گرفته شده نام ها انگليسي و انگلوساکسون ايام هفته را در جدول زير مقايسه کنيد. ساير شباهت ها بين نام روزها و سيارات در کشورهاي مختلف نيز در جدول زير قابل مشاهده مي باشد.
نام روز به زبان | خورشيد | ماه | مريخ | عطارد | مشتري | ونوس | زحل |
انگليسي | sunday | monday | tuesday | wednesday | Tuursday | friday | saturday |
آنگلوساکسون | Sunnan daeg | Monan daeg | Tiwes daeg | Wodens daeg | Thurs daeg | Frige daeg | Satern |
آلماني | Sonntag | Montag | Dienstag | Mittwoch | Donnerstag | Freitag | Samstag |
هلندي | Zondag | Manndaag | dinsdag | Woensdag | donderdag | Verijdag | zaterdag |
فرانسوي | dimanche | lundi | mardi | mercredi | jeudi | vendredi | samedi |
لاتين | Dies solis | dies Lunae | Dies martis | Dies mercurii | Dies jovis | Dies veneris | Dies saturni |
هندو | Ravi-var | som-var | Mangal-var | Budh-var | Verihaspat_var | Sukra-var | Sani-var |
هندي اسلامي | Etwar | Peer or somwar | mungul | Boodh | jumerat | juma | sunneecher |
برمه اي | Tanag-ganve | Tanang-la | Ang-gar | Budhha-hu | Kyasa-pade | Sok-kya | Cha-na |
| Tlios | Sin | Nergal? | Nebo | Bel Marduk | Belit | Ninurta |
سياره ژاپني | Taiyou | Tsuki | Kasei | Suisei | Mokusei | Kinsei | Dousei |
ژاپني | Nichi Youbi | Getsu youbi | Ka youbi | Sui youbi | Moku youbi | kin youbi | Dou youbi |
ادامه دارد.... /س