کارل گوستاو يونگ يک متفکر عالي مقام است کسي که در سالهاي آخر عمرش تاحدي به يک اسطوره تبديل شد.وي روان پزشکي بود که از طريق کاوش در اعماق و اسرار روان آدمي،دانش بشري را به زواياي مبهم درون پيچيدهي انسان رهنمون داد.
مطالعه عميق او بر ساخت شخصيت انسانها،اين نکته را روشن ساخت که تلاش براي تبيين و تغيير رفتار آدمي در قالب فرمول سادهي محرک و پاسخ ،آنچنان که رفتارگرايان ميپنداشتند،ميسر نيست.
غفلت از درون انسان،روان شناسي را در تبيين پديدههايي چون مراسم ديني و مذهبي،عرفان،کمال جويي آدمي و ذخاير گسترده معنوي ناتوان ميسازد.
تبيين دقيق نظر يونگ درباره انتظار بشر از دين، به فهم روان شناسي وي در عرصه روانشناسي دين بستگي دارد. روان شناسي دين از ديدگاه يونگ دانشي تجربي است که دين را از ديدگاه تجربي پژوهش ميکند و بنا را فقط بر مشاهدهي پديدهها ميگذارد.
يونگ بر اين باور است که امروز براي درک مسائل ديني شايد راهي جز روان شناسي وجود نداشته باشد. يونگ ميگويد تنها از خلال فهم روان شناختي و تجارب و عوالم دروني است که به دين راه مييابد. وي بر آن است که روان شناسي دين از اساس دربارهي خدا نيست، بلکه دربارهي عقايد انسان درباره خداست. يونگ ديدگاه خود را در باب دين و نياز انسان به دين چنين بيان ميکند:
دين يکي از قديميترين و عموميترين تظاهرات روح انسان است و بنابراين واضح است که هرگونه روان شناسي که سرو کارش با ساختمان شخصيت انسان باشد لااقل نميتواند اين حقيقت را ناديده بگيرد که دين تنها يک پديده اجتماعي و تاريخي نيست، بلکه براي بسياري افراد بشر حکم يک مسألهي مهم شخصيتي را دارد.
دين به معناي تفکر از روي وجدان و با کمال توجه درباره آن چيز قدسي و نوراني است. اين چيز عبارت از يک نيروي محرّک يا يک اثري است که علت آن را نميتوان در عمل ارادي فرد پيدا کرد. علتش هرچه باشد، حالتي است که به انسان دست ميدهد بي آنکه ارادهي او در آن دخيل باشد.
دين عبارت از يک حالت مراقبت و تذکر و توجه دقيق به بعضي عوامل مؤثر است که بشر عنوان قدرت قاهره را به آنها اطلاق ميکند. ميتوان گفت اصطلاح دين معرف حالت خاص وجداني است که بر اثر درک کيفيت قدسي و نوراني تغيير يافته باشد.
يونگ شرط حتمي و ضروري شفا يافتن بيماران عصبي و رواني را دينداري واقعي و ايمان و پايبندي به اعتقادات ديني معرفي ميکند. اعتقاداتي که انسان در برابر آنها استقامت به خرج ميدهد و تجربه ديني خود را تقويت ميکند. به عقيده او افراد در برابر برخورد مستقيم با حالت ديني به طرز مؤثري حفظ و حمايت ميشوند.
يونگ درباره واقعيت داشتن دين مينويسد: دين همان قدر واقعي است که گرسنگي و ترس از مرگ، و ميان فعاليتهاي معنوي انسان از همه قويتر و اصيلتر است.
تعريف يونگ از روان.
روان از سه سطح مختلف تشکيل شده است: هشياري، ناهشياري شخصي، ناهشياري جمعي.
هشياري: بخشي از ذهن است که در دسترس مستقيم فرد قرار دارد و شامل بازخوردهايي است که فرد از طريق آنها با دنياي بيرون سازگاري مييابد.
در زير آن ناهشياري شخصي است، که منحصر به خود فرد است.
ناهشياري جمعي به تجربه شخصي بستگي ندارد و نميتواند به طور فردي کسب شود. پس ناهشياري جمعي لايهاي کهن از ذهن انسان است که در عمق روان مدفون شده است و تکرار غريزي و ناهشيار فرايندهاي خيال پردازي هاي اوليه از آن نشأت ميگيرد؛ و در ميان تمام انسانها مشترک است.
تفاوتهاي موجود در نظريه فرويد و يونگ در مورد دين.
کتاب توتم و تابو در برگيرنده نخستين فرضهاي فرويد در مورد تشابهات موجود بين آيينهاي روان آزرده وار وسواسي و مراسم توتمي قبايل بدوي است. فرويد بر اساس اين تشابهات در هر دو کتاب آينده يک پندار و موسي و يکتاپرستي استدلال ميکند که پديده دين همانند نشانههاي روان آزردگي است و به طور اخص به اضطرابهاي جنسي ناهشيار کودکان درباره والدينشان مربوط ميشود. (عقده اديپ).
يونگ تعريف فرويد از دين را به عنوان روان آزردگي جنسي رد ميکند. اگر ما بپذيريم که دين يک نوع روان آزردگي است اين بدان معنا نيست که ما ميپذيريم يک نوع روان آزردگي خاص است ...
روان آزردگي علاوه بر داشتن معنايي منفي، ميتواند از طريق فرايند بازگشت، با گشودن عميقترين و خلاقترين سطح نا هشيار ذهن، به نام ناهشياري جمعي مرحلهاي مثبت در رشد رواني باشد. بنابراين تعريف فرويد از دين نه تنها به رشد يگپارچگي فردي کمکي نميکند، بلکه با خصومت جلو آن را ميگيرد.
کهن الگو.
کهن الگو: يونگ محتويات ناهشياري جمعي را کهن الگو ناميد.
ابداع اين مفهوم را به افلاطون نسبت دادهاند. واژه کهن الگو به عنوان بياني تفسيري از مثل افلاطون، مبني بر آنکه همه موجودات مخلوقاتي ساختگي هستند، اتخاذ شده است.
کهن الگوها سازمان دهندگان ناهشيار انديشههاي ما هستندو فقط بيانگر احتمال نوع معيني از ادراکات و عمل هستند و سبک مکرر شناخت را يکپارچه و منظم ميسازند. ولي خود کهن الگوها فقط ميتوانند از طريق تظاهراتشان به مشاهده درآيند. منظور ما از آن کهن الگو آن است که خودش به تنهايي غير قابل مشاهده است ولي داراي آثاري به نام تصاوير ذهني و انديشههاي کهن است که تجسم فکري آن را ممکن ميسازد.
خدا به عنوان يک شکل کهن الگو.
منظور اصلي يونگ از مفهوم خدا آن است که خداوند يک کهن الگوست. در اين ديدگاه يک صفتي خاص براي خدا قائل ميشوند. صفتي که ويژگي همه کهن الگوهاست اين صفت آن است که خداوند در مقام يک کهن الگو تجلي عميقترين سطح ذهن ناهشيار، يعني ناهشياري جمعي است.
آيا ادعاي يونگ مبني بر وجود شکل باستاني خدا در درون روان انسان ميتواند وجود عيني خدا را اثبات کند؟ يونگ به اين شکل پاسخ ميدهد:وقتي من به عنوان يک روان شناس ميگويم که خدا يک کهن الگوست منظورم آن است که يک تيپ (سنخ) رواني است. واژه تيپ از تيپوس به معني وزيدن يا منقوش کردن است.
شايستگي روان شناسي به عنوان علمي تجربي فقط تا آنجاست که بر پايه پژوهشهاي مقايسهاي تعيين کند که آيا نمونه حک شده بر روي روان را ميتوان تصوير ذهني خدا ناميد يا نه!؟ همانطور که کهن الگوي قهرمان وجود واقعي يک قهرمان را نفي يا اثبات نميکند کهن الگوي خدا نيز در پي اثبات يا رد وجود واقعي خدا نيست.
خدا به عنوان محتواي کهن الگويي.
محتويات کهن الگويي خدا چيزي جز تجربه رواني خدا را که آنها را خلق ميکند، توضيح نميدهند و در اين حد آنها تنها موضوع اصلي مورد بررسي روان شناسي هستند. محتويات کهن الگويي خدا، همانند جلوههاي عيني گرايش پيشيني (اصلي) انسان شکل خدا که به خودي خود ناشناختهاند فقط از طريق شيوه تجليشان استنباط ميشوند. مهم نيست که ممکن است در شکل گيري تصويرهاي ذهني از خدا، تجارب فردي دخالت داشته باشند.
اين تجربهها اساساٌ جلوههاي چيزهايي هستند که به طور مستقيم ظهور پيدا نميکنند و فقط به همين خاطر است که محتويات کهن الگويي خدا تنها به شکلي نمادين ظاهر ميشوند. نماد، شکل خاصي از تجلي محتويات خدا براي ارائه شکل خدا به حساب ميآيد. بنابراين زبان نمادين، زبان دين است، يعني تنها زباني که براي تجلي تجربه رواني بلاواسطه و قطعي فرد از خدا در درونش مناسبت دارد.
تمايزي که يونگ بين شکل کهن الگويي خدا و محتواي کهن الگويي خدا قائل بود، به او اجازه ميداد که خود را از پذيرش عقيدهي فرويد مبني بر روان آزرده بودن تصورات و خيالات مربوط به خدا دور نگه دارد. در حالي که محتواي خدا، بر تصورات حاصل از تجربه فردي بار ميشود، همزمان يک استعداد رواني (پيشيني) ذاتي و مربوط به لايه ناهشيار را که جهاني و جمعي نيز مستقل از هرگونه تاريخچه شخصي است به واقعيت در ميآورد.
اين شکل کهن الگويي خداست، کهن الگويي خدا که در روان جريان دارد و پيش شرطي است که هر نوع بازنمايي نمادين از خدا با آن مطابقت دارد. اگر دين به طور پيوسته از تصاوير ذهني پدر استفاده ميکند اين گواه بر ريشه اديپي آن نيست، بلکه نشانه تحول هسته فوق شخصي و باستاني آن است.
ماهيت تجربه ديني.
يونگ ميگويد: دين گرايش خاصي از ذهن انسان است که در آن عوامل پويا به قدري زيبا و معني دار نگريسته ميشوند که بايد مورد ستايش و مهر قرار گيرند. اين گرايش از رفيعترين و قويترين ارزش برخوردار است و حتي ميتوان گفت که به لحاظ رواني بسيار پر اهميت و داراي شدت بسياري است.
وي ميگويد دين تکيه بر سنت و اعتقاد ندارد بلکه در کهن الگوها يعني ملاحظهاي دقيق برآنچه جوهر دين را ميسازد ريشه دارد. هر فردي داراي ذاتي دين گرايانه است، تکانه اي براي دين که کنشي رواني دارد و اين گرايش ذاتي است که موقعيت و الگويي براي همه تصورات و فعاليتهاي ديني فراهم ميآورد. در غير اين صورت اين تعريف دين احتياج به آن دارد که گرايش ديني، گرايش جمعي باشد.
مذهب عبارت از يک احتياج عميق و همگاني بشري است.
تجربه ديني تجربهاي چنان قوي است که تأثيرات روان شناختي عميقي به جاي گذاشته باعث دگر ساني شخصيت انسان و دگر گوني آگاهي ميشود. ريشه دين وحي و مکاشفه است، پس ماهيت خدا در زبان روان شناختي، همه به ماهيت محتويات ناآگاهي جمعي بستگي دارد.
ارزيابي منتقدانه:
ادوارد گلاور که پيرو فرويد است، نوشتههاي يونگ در مورد دين را گزافه گويي تلقي ميکند و اضافه ميکند که :تا آنجا که به گرايش ديني مربوط ميشود، نظام يونگ از اساس غير ديني است.
هيچ کس به اين نکته که آيا خدايي وجود دارد يا نه توجهي نميکند و يونگ از همه کمتر. تمام آنچه که ضروري است تجربه کردن يک بازخورد است که که به فرد کمک ميکند تا زندگي کند. خيلي جرأت ميخواست که يونگ نظام خود را در قرون وسطي ارائه ميداد زيرا به خاطر ارتباطات کيميا گرانه اش حتماً او را بي درنگ به آتش ميکشيدند.
فيليپ ريف ميگويد : هم دين و هم علم، اصول نظريهي يونگ را سرگرمي قشر بي ارزش و فرهيختهاي ميداند که بيش از حد به خود مغرورند.
انتقاد ديگر بر يونگ فروکاهش دين در حد امري روان شناختي است. اريک فروم بر اين امر تصريح دارد :يونگ دين را تا حد پديدهاي روان شناسي پايين ميآورد و در عين حال ناهشيار را تا حد پديدهاي ديني ارتقا ميدهد.
پالمر نيز تقريباٌ همين ديدگاه را در مورد يونگ دارد و تحليل روان شناختي وي را نوع خاصي از تقليل گرايي به نام ”اصالت روان شناسي“ ميداند که دين را صرفاٌ به پديدهاي ذهني تقليل ميدهد.
دان کيوپيت نيز در انتقاد تندتري از روش يونگ ميگويد: ترديدي باقي است يونگ دعوي علم دارد، پس بايد پرسيد تا چه اندازه ميتوان آموزههاي او را درباره روان ناهشيار جمعي و الگوهاي کهن با روش علمي سنجيد. آيا اين آموزهها به مفهومي واقعي است يا صرفاٌ توجيهي اساطيري براي اين گزارهي بسيار کم مجادله تر است که مي گويداز آنجا که همه اديان دستاورد اجتماعي انسان است و از آنجا که علم امروزي مرزي نميشناسد، پس چيزي مانع راه نيست که هرکجا ميخواهيم بگرديم و از منابع مختلف تغذيه کنيم؟ آيا يونگ واقعاٌ چيزي بيش از اين ميگويد؟؟
منابع:
1_مايکل پالمر- فرويد، يونگ و دين. مترجم:محمد دهگان پور، غلام رضا محمودي. چاپ اول. تهران انتشارات رشد 1385
2_احمد اردوباري- مکتب روان شناسي تحليلي يونگ. چاپ اول. تهران. شرکت چاپ بهمن 1354
3_عبدالحسين خسروپناه- انتظارات بشر از دين. چاپ دوم. تهران. مؤسسه فرهنگي دانش و انديشه معاصر 1382
4_به رايان موريس- مطالعات مردم شناسي دين. مترجم:سيد حسين شرف الدين، محمد فولادي. چاپ اول. قم 1383
5_کارل گوستاو يونگ- روان شناسي و دين. مترجم:فؤاد رحماني. چاپ اول. تهران. انتشارات فرانکلين 1352
6_آنتونيو مورنو- يونگ، خدايان و انسان مدرن. مترجم:داريوش مهر جويي. چاپ اول. تهران. نشر مرکز 1376
7_مسعود آذربايجاني، سيد مهدي موسوي اصل-درآمدي بر روان شناسي دين. انتشارات زيتون. قم 1385
ارسال توسط کاربر محترم سايت : shirmardi