فضا واژهاي است که در زمينههاي متعدد ورشتههاي گوناگون از قبيل فلسفه ، جامعهشناسي ، معماري و شهرسازي بطور وسيع استفاده ميشود. ليکن تکثّر کاربرد واژه فضا به معني برداشت يکسان از اين مفهوم درتمام زمينههاي فوق نيست، بلکه تعريف فضا از ديدگاههاي مختلف قابل بررسي است.
مطالعات نشان ميدهد با وجود درک مشترکي که به نظر ميرسد از اين واژه وجود دارد، تقريباً توافق مطلقي در مورد تعريف فضا در مباحث علمي به چشم نميخورد واين واژه از تعدد معنايي نسبتاً بالايي برخوردار است و تعريف مشخص و جامعي وجودندارد که دربرگيرنده تمامي جنبههاي اين مفهوم باشد. فضا يک مقوله بسيار عام است. فضا تمام جهان هستي را پر ميکند و ما را در تمام طول زندگي احاطه کرده است و ... .
فضا ماهيتي جيوه مانند دارد که چون نهري سيال ، تسخير و تعريف آن را مشکل مينمايد. اگر قفس آن به اندازه کافي محکم نباشد، به راحتي به بيرون رسوخ ميکند وناپديد ميشود. فضا ميتواند چنان نازک و وسيع به نظر آيد که احساس وجود بعد از بين برود (براي مثال در دشتهاي وسيع ، فضا کاملاً بدون بعد به نظر ميرسد) و يا چنان مملو از وجود سه بعدي باشد که به هر چيزي در حيطه خود مفهومي خاص بخشد.
بااين که تعريف دقيق و مشخص فضا دشوار و حتي ناممکن است، ولي فضا قابل اندازهگيري است. مثلاً ميگوييم هنوز فضاي کافي موجود است يا اين فضا پر است. نزديکترين تعريف اين است که فضا را خلأي در نظر بگيريم که ميتواند شيء را در خود جاي دهد و يا ازچيزي آکنده شود. نکته ديگري که در مورد تعريف فضا بايد خاطر نشان کرد، اين است که همواره بر اساس يک نسبت که چيزي از پيش تعيين شده و ثابت نيست، ارتباطي ميان ناظر وفضا وجود دارد. بطوري که موقعيت مکاني شخص ، فضا را تعريف ميکند و فضا بنا به نقطه ديد وي به صورتهاي مختلف قابل ادراک ميباشد.
سير تحول تاريخي مفهوم فضا
فضا مفهومي است که از ديرباز توسط بسياري ازانديشمندان مورد توجه قرار گرفته و در دورههاي مختلف تاريخي بر اساس روي کردهاي اجتماعي و فرهنگي رايج ، به شيوههاي گوناگون تعريف شده است. مصريها و هندي ها بااين که نظرات متفاوتي در مورد فضا داشتند، اما در اين اعتقاد اشتراک داشتند که هيچ مرز مشخصي بين فضاي دروني تصور (واقعيت ذهني) با فضاي بروني (واقعيت عيني) وجودندارد. در واقع فضاي دروني و ذهني روياها ، اساطير و افسانهها با دنياي واقعي روزمره ترکيب شده بود.
آن چه بيش از هر چيز در فضاي اساطيري توجه را به خود معطوف ميکند، جنبه ساختي و نظام يافته فضاست، ولي اين فضاي نظام يافته مربوط به نوعي صورت اساطيري است که برخاسته از تخيل آفريننده ميباشد. در زبان يونانيان باستان ، واژهاي براي فضا وجود نداشت. آنها بجاي فضا از لفظ مابين استفاده ميکردند. فيلسوفان يونان فضا را شيء بازتاب ميخواندند.
افلاطون مسئله را بيشتر از ديدگاه تيمائوس (Timaeus) بررسي کرد و از هندسه به عنوان علم الفضاء برداشت نمود، ولي آن را به ارسطو واگذاشت تا تئوري فضا (توپوز) راکامل کند.
از نظر ارسطو فضا مجموعهاي از مکانه است. او فضا را به عنوان ظرف تمام اشياءتوصيف مينمايد. ارسطو فضا را با ظرف قياس ميکند و آن را جايي خالي ميداند که بايستي پيرامون آن بسته باشد تا بتواند وجود داشته باشد و در نتيجه براي آن نهايتي وجود دارد. در حقيقت براي ارسطو فضا محتواي يک ظرف بود.
•لوکريتوس (Lucretius) نيز با اتکاء به نظريات ارسطو ، از فضا با عنوان خلاء يادنمود. او ميگويد: همه کائنات بر دو چيز مبتني است: اجرام و خلاء، که اين اجرام درخلاء مکاني مخصوص به خود را دارا بوده و در آن در حرکتاند. در يونان و بطور کلي درعهد باستان دو نوع تعريف براي فضا مبتني بر دو گرايش فکري قابل بررسياست:
تعريف افلاطوني که فضا را همانند يک هستي ثابت و از بين نرفتني ميبيند که هرچه بوجود آيد، داخل اين فضا جاي دارد. تعريف ارسطويي که فضا رابه عنوان Topos يا مکان بيان ميکند و آن را جزئي از فضاي کليتر ميداند که محدوده آن با محدوده حجمي که آن را در خود جاي داده است، تطابق دارد. تعريف افلاطون موفقيت بيشتري از تعريف ارسطو در طول تاريخ پيدا کرد و در دوره رنسانس با تعاريف نيوتن تکميل شد و به مفهوم فضاي سهبعدي و مطلق و متشکل از زمان و کالبدهايي که آن را پرميکنند، درآمد.
•جيوردانو برونو (Giordano Bruno): در قرن شانزدهم با استناد به نظريه کپرنيک ،نظريههايي در مقابل نظريه ارسطو عنوان کرد. به عقيده او فضا از طريق آن چه در آنقرار دارد (جدارهها) ، درک ميشود و به فضاي پيرامون يا فضاي مابين تبديل ميگردد. فضا مجموعهاي است از روابط ميان اشياء و آن گونه که ارسطو بيان داشته است، حتماًنميبايست که از همه سمت محصور و همواره نهايتي داشته باشد.
در اواخر قرون وسطي و رنسانس ، مجدداً مفهوم فضا بر اساس اصول اقليدسي شکل گرفت. در عالم هنر ،جيوتو نقش مهمي را در تحول مفهوم فضا ايفا کرد، بطوريکه او با کاربرد پرسپکتيو برمبناي فضاي اقليدسي ، شيوه جديدي براي سازمان دهي و ارائه فضا ايجاد کرد.
دوره رنسانس
با ظهور دوره رنسانس ، فضاي سه بعدي به عنوان تابعي ازپرسپکتيو خطي معرفي گرديد که باعث تقويت برخي از مفاهيم فضايي قرون وسطي و حذف برخيديگر شد. پيروزي اين شکل جديد از بيان فضا باعث توجه به وجود اختلاف بين جهان بصريو ميدان بصري و بدين ترتيب تمايز بين آن چه بشر از وجود آن آگاه است و آنچه ميبيند، شد.
در قرون هفدهم و هجدهم ، تجربهگرايي باروک و رنسانس ، مفهوم پوياتري ازفضا را بوجود آورد که بسيار پيچيدهتر و سازماندهي آن مشکلتر بود. بعد از رنسانس به تدريج مفاهيم متافيزيکي فضا از مفاهيم مکاني و فيزيکي آن جدا و بيشتر به جنبههاي متافيزيکي آن توجه شد، ولي برعکس در زمينههاي علمي ، مفهوم مکاني فضا پر رنگ تر گشت.
نظريه دکارت
دکارت از تأثيرگذارترين انديشمندان قرن هفدهم ، در حدفاصل بيندوران شکوفايي کليسا از يک سو و اعتلاي فلسفه اروپا از سويي ديگر ، ميباشد. درنظريات او بر خصوصيت متافيزيکي فضا تأکيد شدهاست، ولي در عين حال او با تأکيد برفيزيک و مکانيک ، اصل سيستم مختصات راست گوشه (دکارتي) را براي قابل شناسايي کردنفاصلهها بکار برد که نمودي از فرضيه مهم اقليدس درباره فضا بود. در روش دکارتي همه سطوح از ارزش يکساني برخوردارند و اشکال به عنوان قسمتهايي از فضاي نامتناهي مطرح ميشوند. تا پيش از دکارت ، فضا تنها اهميت وبعد کيفي داشت و مکان اجسام به کمک اعداد بيان نميشد. نقش عمده او دادن بعد کمي به فضا و مکان بود
نظريات لايبنيتز و نيوتن
لايبنيتزاز طرفداران نظريه فضاي نسبي بودو اعتقاد داشت، فضا صرفاً نوعي سيستم است که از روابط ميان چيزهاي بدون حجم و ذهني تشکيل ميشود. او فضا را به عنوان نظام اشياي هم زيست يا نظام وجود براي تمام اشيايي که همزمان هستند، ميديد. بر خلاف لايبنيتز ، نيوتنبه فضايي متشکل از نقاط و زماني متشکل از لحظات باور داشت که وجود اين فضا و زمان مستقل از اجسام و حوادثي بود که در آنهاقرار ميگرفتند.
در اصل ، او قائل به مطلق بودن فضا و زمان (نظريه فضاي مطلق) بود. به عقيده نيوتن فضا و زمان اشيايي واقعي و ظرفهايي به گسترش نامتناهي هستند. درون آنها کل توالي رويدادهاي طبيعي در جهان ، جايگاهي تعريف شده مييابند. بدين ترتيب حرکت يا سکون اشياء در واقع به وقوع ميپيوندد و به رابطه آنها باتغييرات ديگر اجسام مربوط نميشود.
نظريه کانت
1800 سال بعد از ارسطو ، کانت فضا را به عنوان جنبهاي از درکانساني و متمايز و مستقل از ماده ، مورد توجه قرار داد. او جنبههاي مطلق فضا وزمان در نظريه نيوتن را از مرحله دنياي خارجي تا ذهن انسان گسترش داد و نظريات فلسفي خود را بر اساس آنها پايهگذاري کرد. به عقيده کانت ، فضا و زمان مسائل مفهومي و شهودي هستند که دقيقاً در ذهن انسان و در ساختارفکري او جاي دارند و از ارگانهاي ادراک محسوب ميشوند و نميتوانند قائم به ذات باشند.
فضا مفهومي تجربي و حاصل تجارب بدست آمده در دنياي بيروني نيست. ميتوانيم صرفاً فضا را از ديدگاه انسان تعريف کنيم. فراي وضعيت ذهني ما ،باز نمودهاي فضا به هر شکلي که باشد، معنايي ندارد، چون که نه نشانگر هيچ يک ازويژگيها و مقادير فضاست و نه نشاني از آنها در رابطهشان با يکديگر. بدين ترتيب وبا اين ديدگاه آن چه ما اشياي خارجي ميناميم، هيچ چيز ديگري جز نمودهاي صرفاحساسهاي ما نيستند که شکلشان فضاست.
ديدگاه هگل
هگل به حقيقت فضا و زمان معتقد نبود. در نظر او زمان صرفاًتوهمي است که ناشي از عدم توانايي ما در ديدن کل است. در فلسفه برگسون نيز فضا به عنوان مشخصه ماده از قطع جرياني برميخيزد که حقيقت است. برعکس زمان خصوصيت اساسي زندگي يا ذهن است. به عقيده او زمان ، زمان رياضي نيست، بلکه تجمع همگن لحظات است وزمان رياضي در واقع شکلي از فضاست.
منبع:www.paranduv.com/س