جستجو در محصولات

گالری پروژه های افتر افکت
گالری پروژه های PSD
جستجو در محصولات


تبلیغ بانک ها در صفحات
ربات ساز تلگرام در صفحات
ایمن نیوز در صفحات
.. سیستم ارسال پیامک ..
مري داگلاس(قسمت اول)
-(8 Body) 
مري داگلاس(قسمت اول)
Visitor 1459
Category: دنياي فن آوري
مري داگلاس (2007- 1921) از جمله انسان شناسان معاصر در حوزه انسان شناسي نمادين است. او در ايتاليا به دنيا آمد ولي در آنجا زندگي نکرد و تقريبا انگلستان محل زندگي اصلي او در طول زندگي اش بود. در طول زندگي مري داگلاس انگلستان تحولات زيادي از جمله جنگ جهاني را تجربه کرد. داگلاس تحصيلات خود را ابتدا در رشته هاي فلسفه، سياست و اقتصاد در آکسفورد آغاز کرد ولي طي آشنايي با برخي از مردم شناسان اجتماعي زمان خود، در زماني که در دفتر مستعمراتي کار مي کرد، به اين رشته علاقمند و تغيير رشته داد. او در رشته انسان شناسي به کسب درجه دکترا نائل شد. داگلاس ابتدا کار ميداني خود را در آفريقا در ميان قوم له له آغاز کرد. بعد از 15 سال کار ميداني رويکرد او به سمت نظريه و موضوعات مقايسه اي تغيير يافت. بعد از آن او به موضوع مقايسه زندگي اجتماعي مشتاق شده و به تدريج به يک انسان شناس جوامع صنعتي مدرن تبديل شد.داگلاس را مي توان نسل سوم انسان شناسان به شمار آورد. او شاگرد ايوانز پريچارد بود و نظرياتش تا حدودي تحت تاثير پريچارد شکل گرفته است. همچنين مي توان تاثير دورکيم بر آراء داگلاس را به خوبي در آثار او مشاهده کرد. نظريات داگلاس را مي توان به دو دسته که بسيار به هم وابسته اند تقسيم بندي کرد. در بخش اول که در کتاب پاکي و خطر(1966) بيان شده، با ترسيم خطوط مهمي از جمله مرزهاي خارجي، خطوط داخلي و حاشيه ها پرداخته و در قالب اين چارچوب بندي تابوها و پاکي و ناپاکي و ...را شرح داده است.در بخش دوم با تعريف مفاهيمي مانند شبکه و گروه و در تعامل قرار دادن آن ها با يکديگر اشکال مختلف روابط اجتماعي را توضيح مي دهد.نظريات داگلاس در تقابل با نظرياتي مانند محيط شناسي فرهنگي و ماترياليسم فرهنگي قرار مي گيرد و از سويي با نظرياتي مانند انسان شناسي ديني نزديکي زيادي دارند. همچنين بخش هايي از نظريات داگلاس با نظريات کنش متقابل نمادين ميد و مناسک گذار جنپ و کارکردگرايي ساختاري مي توان همسويي و نزديکي هايي مشاهده کرد. در ايران، نظريات داگلاس نيز مانند ديگر نظريات جديد انسان شناسي در سال هاي اخير در حال طرح شدن است.مري داگلاس از جمله نظريه پردازان مهم انسان شناسي نمادين و تفسيري است که در کنار ترنر و گيرتز از جايگاه خاصي برخوردار مي باشد. مري داگلاس از جمله انسانشناساني محسوب مي شود که تاثير به سزايي بر انسان شناسي معاصر گذاشته است. او را مي توان جزء کساني شمرد که باعث ايجاد تحول مهمي در جهت انسان شناسي که فقط به مطالعه اقوام ابتدايي مي پرداخت به انسان شناسي که به مطالعه جوامع مدرن و صنعتي نيز مي پردازد شمرد. کارهاي داگلاس يک ديدگاه مهم مردم شناسانه براي طبقه بندي نمادها و شبکه هاي اجتماعي خلق کرده اند. عقايد او در دوازده جلد کتاب و امتيازات مقالات متعددي به چاپ رسيده است.

مقدمه

پرداختن به زندگي و آثار نظريه پردازان و استفاده از تجربيات آنان در انسان شناسي به خصوص نظريه پردازان متاخر مي تواند راه گشاي انسان شناسان در ميدان تحقيق باشد. از جمله اين انسان شناسان مري داگلاس است که به تحقيق در حوزه هاي متعددي از جمله اقتصاد، سياست، دين، تغذيه و ... پرداخته و در مورد موضوعات جديدي مانند تروريسم، مصرف، انقلاب الکترونيک، ترس از آلودگي و ... که گريبانگر انسان امروزي است از ديدگاه انسان شناسي کارهاي متعددي ارائه داده است. داگلاس از يک طرف در زمرة انسان شناسان نمادين قرار مي گيرد و از طرفي به کارکردگرايي ساختاري بسيار شباهت دارد. او يکي از انسان شناساني است که در مطالعاتش بر جنبه نمادين پديده ها در زندگي اجتماعي تاکيد کرده است و به بررسي چگونگي معنا بخشي به زندگي و بيان آن با نمادهاي فرهنگي مي پردازد. داگلاس يک ديدگاه مهم مردم شناسانه براي طبقه بندي نمادها و شبکه هاي اجتماعي خلق کرده است. او در کتاب معروف خود به نام نمادهاي طبيعي، بر رفتارهاي منسکي و مباحث نظري متناظر با آنها، تبييني براساس ساختار اجتماعي ارايه مي‌دهد ، در حاليکه در کتابي که بيشتر با آن معروف شد با نام پاکي و خطر بيشتر با ارائه بدن به عنوان نماد جامعه به خطراتي که ممکن است يک جامعه را تهديد کند پرداخته است. داگلاس معتقد است که پيکره‌ اجتماعي، نحوه‌ درک بدن فيزيکي را مقيد مي‌کند و آنچه از خلال کنش پيکره‌ اجتماعي با بدن فيزيکي حاصل مي‌شود، در «بدن» به عنوان يک رسانه محدود ابراز مي‌شود. او در نظريات خود تحت تاثير استاداني چوي اميل دورکيم، ايوانس پريچارد و وان جنپ بوده است. داگلاس را مي توان به خاطر ارائه کتاب ها و مقالات متعدد در زمينه هاي مختلف، جزء پرکارترين انسان شناسان قرار داد. عقايد او در دوازده جلد کتاب و امتيازات مقالات متعددي به چاپ رسيده است. از نظرات او که جزء تاثير گذاران در انسان شناسي معاصر است، به علت ناشناخته بودن و ترجمه نشدن آثارش، کمتر در ايران استفاده شده است. در اين مجلد که گزارشي است از زندگي و آراء مري داگلاس، بر آنيم که اين انسان شناس معاصر را به شکل مختصر معرفي کنيم و مرور آثارش را به کساني که در حوزه هاي علوم اجتماعي و دين مطالعه مي کنند توصيه مي کنيم. قسمت عمده اين گزارش به بحث در مورد نظريات اصلي و بنياني که داگلاس در آثارش به خصوص در دو اثر معروف خود (پاکي و خطر؛ و نمادهاي طبيعي) مطرح کرده است، مي پردازيم. همچنين بعد از بررسي نظرات و عقايد اين انسان شناس به شکل مختصر به اين موضوع مي پردازيم که نظريه هاي داگلاس تحت تاثير انديشه کدام يک از نظريه پردازان و انديشمندان هم عصر و قبل از او بوده است. با بررسي تاريخي جامعه انگلستان که داگلاس بيشتر عمرش را در آن سپري کرده، تاثيراتي احتمالي که جامعه زمان او بر کارهايش گذاشته است را مرور مي کنيم. تاثيراتي که اين انسان شناس در حوزه نظريه ها، روش و کار ميداني در انسان شناسي گذاشته، بحث ديگري است که به آن خواهيم پرداخت. همچنين تاثيراتي که داگلاس بر ديگر حوزه هاي علوم انساني گذاشته است به طور خلاصه در ادامه بحث قبلي خواهد آمد. در اين مجموعه همچنين فهرستي از آثاري که داگلاس به زبان هاي انگليسي و فرانسوي منتشر کرده است ارائه خواهيم کرد. در پايان از استاد ارجمند دکتر ناصر فکوهي که اين کار زير نظر ايشان انجام شده است تشکر مي کنم.

تعاريف:

بوهوني: به قواعد متداول و مرسوم مربوط به پاکدامني گفته مي شود که دربرگيرنده شرم و عفت و فروتني است و در يک فرهنگ به منزله پاکي يا شايستگي رفتار محسوب مي شود.پاکي: نماد نظم در سيستم محسوب مي شوند.شبکه: مجموعه است از قوانين براي افرادي که در ارتباط متقابل با هم هستند. شيوه فردگرا: فردگراها، بيش از همه به خودشان توجّه مي‌کنند و از حکومت‌ها مي‌خواهند که آزادي‌شان را حفظ کنند تا امکان رقابت با ديگران وجود داشته باشد. شيوه تقديرگرا: تقديرگراها را ديگران اداره مي‌کنند؛ آن‌ها به بخت و اقبال متّکي‌اند تا از وضعيّت کنوني‌شان خارج شوند. شيوه برابري طلب: برابرطلب‌ها، معتقدند همه افراد جامعه نيازهاي بنيادين يکساني دارند و تفاوت‌ها، ناچيزند و پس بايد به‌سوي رفع نيازهاي عام گام برداشت. شيوه سلسله مراتبي: در شيوه‌ي سلسله‌مراتبي، اعضا در حاليکه حس مسؤوليّت نسبت به فرودست‌ها دارند، به طبقه‌بندي نيز معتقدند. شبکه قوي: شبکه قوي در جايي پديد مي آيد که نقش ها بر اساس طبقه بندي هاي عمومي کاملا شفاف توزيع شده باشند. مانند جنسيت، رنگ، موقعيت در سلسله مراتب، احراز يک سمت اداري و منزلت خانوادگي. شبکه قوي به استحکام اقوام هم شکل دلالت دارد.شبکه ضعيف: شبکه ضعيف در جايي ديده مي شود که نقش ها بر اساس طبقه بندي هاي شفافي توزيع نشده باشند. گروه: متشکل از افرادي است که با بهره جستن از يک شبکه به گرد خود مرزي ترسيم مي کنند و گذار از آن را براي خود و ديگران خطرناک مي دانند.گروه قوي: در گروه قوي، افراد بيشتر وقت شان را در کنش متقابل با ديگران در درون گروه محصور مي گذرانند.گروه ضعيف: در گروه ضعيف افراد، در يک شبکه اجتماعي بدون مرز رفتار مي کنند.ناپاکي: ناپاکي به عنوان يک ابهام در مرز مقولات درک مي شود که سرمنشاء بي نظمي است.هاما: ناپاکي هاي بدني را گويند که شرم آور و ننگين است و متضاد بوهوني است و در يک فرهنگ به منزله ناپاکي و ناشايستگي يک رفتار محسوب مي شود

زندگي نامه و تحصيلات:

مري داگلاس در سال 1921 در سن رمو (san remo) ايتاليا به دنيا آمد. مري فرزند اول فيليس تومي (Phyllis Twomey) و گيلبرت تو (Gilbert Tew ) بود. پدرش در هند که در آن موقع مستعمره انگلستان بود کار مي کرد. وقتي والدين او مجبور شدند در محل کار پدرش در بورما بمانند، مري و خواهر کوچکترش با خانواده مادري اش در توتنس (Totnes) و دون (Devon) زندگي مي کردند تا زماني که آن ها به اندازه کافي بزرگ شدند و به عنوان شاگرد شبانه روزي در صومعه اي در جنوب غربي لندن زندگي کردند. بعد از مرگ زود هنگام مادر با پي گيري چيزهايي که از پدربزرگ مادري اش به او اختصاص داده شده بود مري توانست در آن مدرسه با احساس امنيت مالي بيشتري زندگي کند. تعهدات کاتوليکي و برتري اجتماعي براي زندگي اش مناسب بودند. او مدرسه را در آکسفورد ادامه داد، جايي که او فلسفه، سياست و اقتصاد مي خواند و سپس در سال 1947در دفتر مستعمراتي در انگلستان، در هنگام جنگ جهاني دوم خدمت کرد. اين دفتر نقطه عطف زندگي مري بود زيرا در آنجا بود که او با مردم شناسان اجتماعي آن زمان ملاقات کرد و به انسان شناسي علاقمند شد. با کشيده شدن به سمت اين موضوع (مردم شناسي) او در سال 1949 به آکسفورد بازگشت، ابتدا در طول دو سال موضوع تحصيل اش را تغيير داد و بعد در همان سال براي شرکت در دکتراي مردم شناسي ثبت نام کرد. بعد از جنگ ايوانز پريچارد با تاسيس موسسه مردم شناسي اجتماعي که يکي از اصلي ترين رويدادهاي توسعه رشته مردم شناسي بود، نسلي از فارغ التحصيلان عالي رتبه را به جامعه تقديم کرد که تعريف ماهيت انسان شناسي معاصر را دگرگون کردند. در عين حال هيچکدام از آنان خدمتي بزرگتر از داگلاس انجام ندادند. داگلاس در سال 1951 دکتراي خود را کامل کرد. در همان سال بعد از يک ديدار کوتاه در آکسفورد با جيمز داگلاس ازدواج کرد. مثل مري، جيمز يک کاتوليک بود و در يک خانواده يک مستعمراتي به دنيا آمده بود (در سيملا، وقتي پدرش در ارتش هند خدمت مي کرد). زماني که مري سمتي را در کالج دانشگاه لندن به دست آورد، جايي که براي ربع قرن در آن باقي ماند و از سال 1970 تا 1977 استاد انسان شناسي اجتماعي بود، جيمز به گروه تحقيقاتي يک حزب محافظه کار پيوست. حاصل اين ازدواج سه فرزند بود. تعهدات نظري داگلاس به پايداري، پاکي و کمال در زندگي شخصي اش مشهود است: يک ازدواج (از 1951 تا مرگ جيمز در 2004)، يک خانه مادري (family home) (از 1956 تا يکسال پيش که به آپارتماني در بلومزي نقل مکان کرد)، ترک کردن اقامتش در آمريکا به قصد نيم قرن خدمت در کالج دانشگاه لندن و يک عمر پايبندي به کاتوليسم. خلوص و سادگي در ازدواجش در نظرياتي که از سال هاي آکسفورد بسط داده بود و در دفاع اش از سياست هاي اجتماعي که از آن نظريات سرچشمه مي گرفت، به چشم مي خورد (فردون، 2007).او چندين دکتراي افتخاري از دانشگاه هاي آپسالا (Uppsala)، نوتردام (Notre Dame)، وسترن آنگل (East Anglia)، اسک (essex)، وارويک (Warwick) و مدرسه علوم ديني يهوديان گرفته است.کارهاي آکادميک مري داگلاس شهرت بين المللي دارد. او در مورد مردم شناسي در دانشگاه کالج لندن سخنراني مي کرد. او در سال 1971 استاد مردم شناسي اجتماعي در کالج دانشگاه لندن بود. از سال 1977 تا 1981، او تحقيقاتي در مورد فرهنگ را در بنياد روسل سيج (Russel Sage Foundation) نيويورک مديريت کرد. در سال 1981 به استادي بنياد آوالون (Avalon) در دانشگاه نورت وسترن (North Western university) منصوب شد، موقعيتي که او تا 1985 آن را حفظ کرد تا بعد که به درجه استادي در حوزه دين و مردم شناسي در دانشگاه پرين ستون (Princeton) منصوب گرديد.در طول 15 سال اول کارش، داگلاس بيشترين توجه خود را در آفريقا متمرکز کرد و يک تحقيق شخصي در موسسه بين المللي آفريقا براي کار ميداني در (Belgian Congo) در ميان قوم له له، از سال 1949 تا 1950 داشته است (آلماناک،2000). در ميانه سال 1960 رويکرد او به سمت نظريه و موضوعات مقايسه اي تغيير يافت. بعد از آن او به موضوع مقايسه زندگي اجتماعي مشتاق شده و به تدريج به يک انسان شناس جوامع صنعتي مدرن تبديل شد. او در کارهايش به اين مسئله تکيه مي کند که تمايزي بين جوامع اوليه و مدرن وجود ندارد. گرچه الگوهاي فرهنگي مي توانند کاملا متفاوت باشند اما برخي فرايند هاي اجتماعي در همه جوامع شبيه به هم عمل مي کنند. محور اصلي کارهاي داگلاس تلاش در اين جهت است که دلايل اين تفاوت ها و شباهت ها را به خصوص در سطح عقايد مشخص کند ، 2003.کتاب او پاکي و خطر در سال 1966 شناخت وسيعي در ساختار فرهنگي ايجاد کرد به طوريکه او را به عنوان محققي با تصورات جسورانه و داشتن بينشي جديد در حوزه علوم اجتماعي مطرح گرديد. اين کتاب در (London Times) جزء 100 کتابي که از زمان جنگ جهاني دوم بر گفتار عمومي در غرب تأثيرگذار بوده به ثبت رسيده است. دومين کتاب او نمادهاي طبيعي (1970) توجه بين المللي را به خود جلب کرد و يکي از مهمترين کتاب ها در زمينه نظريات تحليلي فرهنگ کرد. او بدون شک يکي از مهمترين تاثير گذاران و هدايت کنندگان مردم شناسي در قرن بيستم بوده است. مطالعه کارهاي او براي کساني که در زمينه مطالعات فرهنگي و اجتماعي آموزش مي بينند ضروري است. او يکي از انسان شناساني است که بر جنبه نمادين معاني در زندگي اجتماعي مطالعه کرده است و به بررسي چگونگي معنا بخشي به زندگي و بيان آن با نمادهاي فرهنگي مي پردازد.او معتقد است که انسان ها براي حفظ جامعه شان به طور فعال در زندگي اجتماعي شان معنا خلق مي کنند. با تحليل اين معاني داگلاس تلاش مي کند تا الگويي جهانشمول براي نمادها ارئه کند(سوگا، 2003). در کنار ويکتور ترنر و کليفورد گيرتز، داگلاس از مهمترين نمايندگان رويکرد نمادين در انسان شناسي معاصر محسوب مي شود(فکوهي، 1381).کارهاي داگلاس يک ديدگاه مهم مردم شناسانه براي طبقه بندي نمادها و شبکه هاي اجتماعي خلق کرده اند. عقايد او در دوازده جلد کتاب و امتيازات مقالات متعددي به چاپ رسيده است.

تاريخچه:

مري داگلاس بيشتر عمر خود را در انگلستان زندگي کرده است بنابراين براي بررسي دوران تاريخي که در آن زيسته، نگاهي گذرا به اوضاع سياسي و اجتماعي و مذهبي انگلستان قرن بيست و بيست و يک خواهيم داشت:
انگلستان از لحاظ سياسي جزء باثبات ترين کشورهاي جهان به شمار مي آيد. نوع حکومت در اين کشور پادشاهي مشروطه است. دو طبقه اعيان و عوام که از ديرباز در اين کشور وجود داشته هنوز در مجلس و نوع تنظيم قوانين اين کشور ديده مي شود به طوريکه قوه مقننه از دو مجلس قانون گذاري يا مجلس عوام و مجلس اعيان تشکيل يافته است. قسمتي از قانون اساسي موجود انگلستان از قوانين تصويبي مجلس، قسمتي از قوانين عرفي جاري و معمول، و قسمتي از حقوق سنتي تشکيل يافته است. مجلس اعيان عاليترين مرجع رسيدگي در کشور است و نمايندگانش شامل نمايندگان موروثي، اشراف و نجيب زادگان، قضات عالي مادام العمر، 2 اسقف و 24 نفر از کشيشان عالي است. اين مجلس داراي قدرت به تعويق انداختن تصويب قوانين را دارد ولي نمي تواند از تصويب نهائي آنها جلوگيري کند. مجلس عوام واضع قوانين و تصويب کننده نهائي آنها است. در انگلستان، قانون اساسي مدوني وجود ندارد و قوانين اجتماعي در نتيجه تصميم گيري هاي پارلمان ملي وضع مي گردند. فعاليت احزاب در انگلستان تا حدودي آزاد است. از جمله احزاب مهم آن مي توان به احزاب محافظه کار، کارگر، آزاديخواه، دموکرات ليبرال (آزاديخواه)، و حزب ملي اسکاتلند اشاره نمود.در انگلستان کليساها از هيچ گونه قدرت سياسي برخوردار نيستند. اين به خاطر آن است که در سال 1533، مقارن با حکومت هنري هشتم، انگلستان از به رسميت شناختن کليساهاي کاتوليک خودداري نموده و از کليساي Anglican به عنوان کليساي رسمي کشور ياد نمود.بنابراين کليساى انگليس يک ابداع سياسى است تا يک مؤسسه مذهبى که در واقع با اختراع اين کليسا، اين انگلستان بود که اختراع شد. انگلستان به سختى يک کشور پروتستان است و در واقع امروز هر دانش آموزى مى داند که کليساى ملى به وجود آمد تا هنرى هشتم بتواند همسرش را طلاق دهد. در نتيجه مذهب در انگلستان بيشتر ملي است به طوري که در تاريخ انگلستان زمانى پيش آمد که نمى شد هم وطن پرست باشى و هم کاتوليک (و نه پيرو کليساى انگلستان). تغييرات اجتماعي اساسي پس از دهه 1960در کشور انگلستان باعث تحولات زيادي در نحوه پوشيدن لباس، ديد سياسي مردم و... شد. در اواخر اين دهه، قوانين طلاق و سقط جنين قانوني شده و حقوق مساوي زنان و مردان در بر عهده گرفتن مسئوليت هاي برابر مطرح گرديد. دهه 1970، با پريشاني زيادي در ايرلند شمالي همراه بود. در دهه1960، پيروان کاتوليک بر اين باور بودند که تبعيضات اجتماعي پيروان پروتستان، به افزايش خشونت منجر مي گردد. که بروز اين چنين درگيري هايي، خود به دخالت ارتش انگلستان در سال 1969 منجر گرديد. در دهه70، ارتش جمهوري ايرلند IRA، مصرانه بر اتحاد ايرلند و ايرلند شمالي تاکيد داشت. در سال1973، کشور انگلستان به جمع کشورهاي عضو اتحاديه اروپا پيوست. در سالهاي 1974 تا 1979، حزب کارگر در راس قدرت قرار داشت. سرانجام، در سال1979، محافظه کاران به رهبري مارگارت تاچر موفق به کسب قدرت شده و تاچر، به عنوان نخستين نخست وزير زن تاريخ اروپا معرفي شد. در سال1981، همچنين اکثر شهرهاي انگلستان صحنه تظاهرات رنگين پوستان و بيکاران بود. جامعه انگلستان، جامعه لائيک محسوب مي شود و آموزش هاي ديني مدارس آن بسيار کلي است و محدود به مسيحيت نمي گردد. در ژوئن سال1982، هنگامي که انگلستان موفق به محاصره جزاير فالکند شد، تاچر به کسب مجدد محبوبيت خود دست يافت. در انتخابات سال1990، تاچر مجددا کانديداي اين مقام شد، اما رهبر حزب محافظه کار، جان ميجر، او را کنار زده و به عنوان نخست وزير برگزيده شد. درانتخابات عمومي سال1992، محافظه کاران پيروزي يافته و روز به روز از محبوبيت دولت ميجر کاسته مي شد. تا اينکه نهايتا، در سال 1997، حزب کارگر پس از 18 سال، به کنار زدن حزب محافظه کار موفق شده و قدرت را به دست گرفت. توني بلر نخست وزير جديد انگلستان به اين سمت منصوب گرديد. بلر، در ابتداي فعاليت خود، قدرت بيشتري به بانک انگلستان واگذار نمود (صالحي، 2006). بريتانيا پس از جنگ تغييرات بزرگى داشته است که تغييرات و شايد تحولات جمعيتى از آن جمله است: در سال 1998 در مدارس متوسطه محلى لندن مرکزى، اين سفيدپوستان بودند که اقليت را تشکيل مى دادند و حتى در حومه لندن نيز آنها تنها 60 درصد جمعيت را تشکيل مى دادند. بيش از يک سوم کودکان لندن مرکزى انگليسى را به عنوان زبان اول نمى دانستند. در ايرلند شمالى تعداد آنان که زبان مادرى شان چينى بود، بيش از آنها بود که به زبان بومى ايرلندى سخن مى گفتند. در 1951 جمعيت اهالى کارائيب و جنوب آسيا که در بريتانيا ساکن بودند 80000 نفر بود، 20 سال بعد اين جمعيت به 5/1 ميليون نفر رسيد، 40 سال بعد در 1991 اقليت نژادى به بيش از 3 ميليون بالغ شد و جالب اين است که در حال حاضر غالب اين جمعيت در انگلستان هستند نه در ديگر نقاط بريتانيا. بخشهايى از شهرهاى لندن، لستر و برمينگم ديگر هيچ شباهتى با قبل ندارند و اين يک واقعيت است که در بسيارى از آنها کليساى انگليس جاى خود را به مساجد يا عبادتگاه ها داده است. خرازى هاى کوچک سنتى انگليسى محلى شده اند که در آن گوشت حلال و يا سارى مى فروشند. هم اکنون در لندن شرقى بيش از 60 در صد جمعيت بنگلادشى هستند و در برادفورد بيش از نيمى از جمعيت پاکستانى اند. حضور انگلستان در تحولات سياسي و اقتصادي بين‌المللي تاريخي طولاني دارد. در قرن بيستم، انگلستان در دو جنگ جهاني نقشي اساسي را عهده‌دار بود. آخرين بارى که انگليسي ها به دنبال يک هدف مشخص و احياناً مقدس گرد هم جمع شدند و به عبارتى به نوعى از هويت ملى دست يافتند، سالهاى جنگ جهانى و اندکى پس از آن بود.انگلستان از تجارت و اقتصادي آزاد برخوردار و چهارمين قدرت اقتصادي جهان محسوب مي‌‌گردد. دومين صادر کننده سرمايه پس از آمريکاست و پس از فرانسه از لحاظ حضور در سازمان‌هاي بين‌المللي در مکان دوم جهان قرار دارد. انگلستان عضو دائم و داراي حق وتو در شوراي امنيت سازمان ملل متحد بوده و ديپلماسي قدرتمند و سنت‌هاي نظامي بخشي از ميراث تاريخي اين کشور محسوب شده و از اينرو پيگيري يک سياست خارجي فعال جز جدائي ناپذير سياست اين کشور مي‌باشد. اولويت‌هاي عمده سياست خارجي انگلستان طي 15 سال گذشته، تضمين ثبات اروپا پس از جنگ سرد بوده است.دوره پايان جنگ سرد، منافع وسيعي را براي انگلستان در برداشته است که از آن ميان، آزادسازي اقتصادي و بسط دموکراسي در جهان و توجه به مباني حقوق بشر در بخش‌هاي عظيمي از جهان بوده است. از جمله پي‌آمدهاي منفي که بعد از جنگ سرد مي توان نام برد، تشديد گسترده تعارضات در آفريقا و فروپاشي و شکست‌هاي دولت‌هايي است که چالش‌هاي رو به رشدي را براي نظم جهاني ايجاد نموده اند. به عنوان مثال اين پي‌آمدهاي منفي با حملات تروريستي يازده سپتامبر و جنگ با عراق به اوج خود رسيد و گوياي تغييرات گسترده در عرصه سياست خارجي براي تمامي کشورهاي جهان است. از جمله حوادث مهم اين قرن جهاني شدن است که به واقعيتي مشهود براي کشورهاي قدرتمند و ضعيف بدل شده است. توسعه دسترسي به سلاح‌هاي کشتار جمعي (WMD) تروريسم بين‌المللي، کمبود منابع در دسترس و افزايش خطرات بيماري‌هاي مسري به فراسوي مرزهاي ملي که صلح و توسعه بين‌المللي را تهديد مي‌کند نيز از جمله ديگر موضوعات مطرح و مهم قرن بيست و يکم است. به علاوه جهاني شدن اکنون به يک پديده سياسي و اقتصادي تبديل شده است. در اين جهان در حال تحول، آمريکا نيز به قدرت نظامي و سياسي بسيار نابرابري دست يافته است: قدرتي که آسيب پذير نيز نشان مي‌دهد. حمله يازده سپتامبر 2001 به اين کشور، آمريکا را براي اعمال قدرتش براي تعريف منافع و امنيت اين کشور در آينده وارد مرحله جديدي ساخت. عملکرد آمريکا در آينده و آثار آن بر روابط اين کشور با اتحاديه اروپا اثر مي‌گذارد و به نحو تعيين‌ کننده‌اي سياست خارجي انگلستان را تحت تاثير خود قرار خواهد داد. انگلستان همچنين داراي فرهنگي غني است که سنت هاي ديرين و آداب و رسوم خود را حفظ نموده است. سه شنبه قبل از چهار شنبه توبه در انگلستان به «روز کلوچه» معروف است. مردم در اين روز بنا بر سنت قديم کلوچه مي پزند و در آن از کره و تخم مرغ که چهل روز از خوردن آن بر حذر شده بودند، استفاده مي کنند. «يکشنبه مادري» چهارمين يکشنبه دوره چهل روزه، دوران روزه داري انگليسي هاست و روزي است که همه به مادران خود هديه مي دهند. نخستين دوشنبه ماه مي نيز جشن «روز مي» برگزار مي شود. شب 5 دسامبر که به شب آتش بازي معروف است، مجسمه «فاوک» سوزانده مي شود تا شکست او در به آتش کشيدن مجلس انگلستان طي 4 نوامبر 1605 جشن گرفته شود. دومين يکشنبه ماه نوامبر نيز روز يادبود سربازان انگليسي است. دراين روز سپاه انگلستان با فروش کاغذهاي قرمز رنگي، براي سربازان اعانه جمع آوري مي کنند. در شب کريسمس، 25 دسامبر، نيز جشن تولد مسيح برپا مي گردد .انگليسي هاي قديمي را مردمى بانزاکت، خونسرد و محتاط مي دانند. از يک جنتلمن انگليسى رفتارى آرام توقع مى رفته است. گرايش به بازى کريکت و تمايز گذاشتن ميان طبقات اجتماعى انگليس شيوه او بوده است. با خانمها رفتارى خوب و مناسب داشته و گفته اند که در مقابل دشمنان و نه البته اهالى مستعمرات، معروف به رفتار منصفانه بوده است. شک نيست که اين تصوير قديمى از انگليسها از آن طبقه اى خاص بوده است، طبقه اى که از مدارس ملى انگليس بيرون مى آمده است. اين مدارس مديران امپراتورى استعمارى را توليد مى نمودند. هدف مدارس ملى انگليس در قرن نوزدهم آن است که به مردمى احترام بگذارى که احترام نمى گذارى. به عبارتى ديسيپلين انگليسى که مورد نياز مستعمرات انگليس بود در اين مدارس پايه گذارى مى شد. گفته اند که خصايل انگليسى پيش از ظهور مدارس ملى و پيش از گسترش امپراتورى و غناى مالى اين جزيره کوچک، باز نيز تعاريفى مشخص داشته است. انگليسهاى قرن هجدهم را شرابخوارگانى بزرگ خوانده اند، مردانى جدى و البته بسيار واقع بين، متنفر از روشنفکران و علاقه مند به سگ، اسب و آبجوى سياه انگليسى، همچنين گفته اند که آنان ورزشهاى ملى و متداول در دهات و شهرک هاى کوچک، چون شکار روباه را چندان عزيز مى داشته اند که گويى يکى از مميزه هاى شخصيت انگليسى آن قرن به شمار مى آمده است. در حال حاضر به نظر مي رسد عمر امپراتورى بريتانيا به سر آمده است ، اروپاى متحدى در حال شکل گيرى است که بى شک بريتانيا براى پيوستن قطعى به آن در فشار است و «جامعه قابل احترام بر باد رفته است». ديگر اثرى از جنتلمن هاى انگليسى نيست، به جاى آنها طرفداران فوتبال با نام انگليسى را مى توان ديد. به نظر مى رسد که انگليسها ديگر کمتر مبادى آداب هستند، تمايل به ماديات و ابراز خودخواهى، آشکارا شايع شده است. موج عظيم افراط در شرابخوارى چنان است که بريتانيا را از اين نظر به صدر کشورهاى اروپايى رانده است. بسيارى از انگليسها از اين مسئله در رنجند که انگلستان را هنوز اساساً روستايى مى بينند. جامعه انگليسى اولين جامعه اى بود که انقلاب صنعتى را بر خود هموار کرد و در نتيجه آن شايد على رغم ميل باطنى مردم تعداد زيادي از آنان به جمعيت شهرى پيوستند، چنانکه امروزه تقريباً همه ساکن شهرند اما انگليسها همچنان ريشه هاى خود را در روستا مى دانند و زندگى راحت و با آسايش را تنها در روستا معنا مى کنند.مساله مهم ديگري که در مورد انگلستان مطرح است، يکى شدن با اتحاديه اروپاست که به مذاق بسيارى از انگليسها خوش نمى آيد. آنان خود را جزيره اى، ميان امريکا و اروپا مى بينند و نه جزيى از قاره اروپا. آنها ترجيح مى دهند با ديگر مردم گريزها (ساير انگليسها) بمانند و از آنجا که هيچ مردم گريز ديگرى نيز آنقدر شايسته نيست که مخاطب آنها قرار بگيرد، پس آنها عضو يک کلوپ مى شوند و زندگى اجتماعى را صرفاً در کلوپها تجربه مى کنند. «خلوت گزينى» را مي توان يکى از خصوصيت هاى شخصيت انگليسى ها قلمداد کرد. تاثير آراء نظريه پردازان بر نظريات داگلاس:همانطور که قبلا نيز اشاره شد انديشه هاي مري داگلاس بسيار تحت تاثير انديشه هاي جامعه شناختي و همبستگي اجتماعي دورکيم است. دورکيم معتقد بود که مذهب باعث افزايش همبستگي اجتماعي مي شود و داگلاس نيز معتقد است که نمادها، همبستگي اجتماعي را افزايش مي دهند و مکانيزم هايي براي کنترل جامعه توليد مي کنند. او اين موضوع را با تصور جامعه به عنوان يک اندام به هم پيوسته توضيح مي دهد. تفسير او که تجارب انسان از ساختارها يا مرزها مي تواند نمادي از جامعه باشند، اشاره دارد به يکي از عقايد پايه اي اش که بدن انسان را يک نماد اجتماعي مي داند.
طرز فکر اجتماعي يک تصور قوي است، از اين لحاظ که انسان را در انجام اعمالش کنترل مي کند. اين تصور داراي شکل، مرزهاي خارجي، حاشيه ها و ساختار دروني است (داگلاس، 1970a) چارچوب کار داگلاس با عقايد تحليلي دورکيم نسبت و وابستگي نزديک دارد. دورکيم در کتاب درباره تقسيم کار اجتماعي خود نقش تقسيم کار را ايجاد همبستگي اجتماعي مي داند:انسجام جوامع، از راه تقسيم کار، يا دست کم به نحو ويژه اي از راه تقسيم کار است که تامين خواهد شد؛ و تقسيم کار عامل تعيين کننده ويژگي هاي اصلي ساختمان جوامع خواهد بود.از مقايسه تعريف مفاهيم پايه اي نظريات داگلاس و دورکيم، مي توان ميزان تشابه اين نظرات را دريافت. مفهوم شبکه در کتاب نمادهاي طبيعي داگلاس که ميزان انسجام فرهنگي در جامعه را توضيح مي دهد، بسيار شبيه به مفهوم تقسيم کار مکانيک دورکيم است. در حاليکه مفهوم گروه داگلاس در همان کتاب، يادآور تقسيم کار ارگانيک دورکيم مي باشد و اهميت بيشتري در ابعاد اجتماعي دارد تا فرهنگي زيرا او فرم هاي فرهنگي را مستقيم يا غير مستقيم از فرم هاي اجتماعي نتيجه مي گيرد. به همين دليل است که کارهاي داگلاس بسيار شبيه به نظريات دورکيم به نظر مي رسند. از سوي ديگر داگلاس به تفاسير روانشناسانه از سمبوليسم انتقاد مي کند. تفاسير روانشناسانه اي که به مردمان غير غربي به عنوان افراد صغير يا بيماران رواني مي نگرد. روانشناسان در اين مورد رفتار شمن ها يا ديگر مذهب هاي خاص را در جوامع اوليه با اعمال بيماران رواني دربيمارستان هاي غربي يکسان فرض مي کنند.بحث اصلي داگلاس اين است که اعضاء بدن نمادهاي خطر يا قدرت اند زيرا آن ها روابط را با جامعه نماد پردازي مي کنند. درنتيجه او قويا در مقابل نگاه روانکاوانه اي که کاربرد مناسکي شده فضولات بدن را مانند مدفوع يک پديده روانپزشکي پايه گذاري شده در تمايلات دوران کودکي مي داند، به مخالفت مي پردازند. اين انديشه داگلاس نيز بسيار شبيه دورکيم است زيرا دورکيم نيز توضيح مي دهد که جامعه، پديده جداگانه اي است از روانشناسي افراد به طوريکه آن رفتارهاي اجتماعي نمي توانند ساده شده مجموع اعمال افراد باشند. دورکيم سعي بسياري کرده تا جامعه شناسي را از روانشناسي جدا کند. داگلاس هم چنين تلاش مشابهي داشته است. او بر اين نکته پافشاري مي کند که قوانين، مناسک و آلودگي همان چيزهايي هستند که دورکيم به آن ها واقعيت هاي اجتماعي مي گويد و بنابراين آنها نمي توانند به ويژگي هاي روانشناسانه افراد تقليل يابند.روايت نظري خاصي در تفکر داگلاس ديده مي شود. او تحقيقات دورکيم را در جهت طبقه بندي سيستم ها و اصول تجربه اجتماعي توسعه داده است. مثل دورکيم، داگلاس عقيده دارد که سيستم هاي معرفتي، همان سيستم هاي اجتماعي هستند و دسته بندي هاي تعريفي شان، روابط اجتماعي را بيان مي کنند. در حالي که نقطه ورود دورکيم توتم بوده است، داگلاس از طريق بررسي مسائل معمولي که به طور حيرت آوري پيچيده اند مانند ناپاکي وارد بحث مي شود. " کثافت اتفاق منحصر به فرد و مجزايي نيست. هر جايي که کثافت وجود دارد يک سيستم وجود دارد و کثافت به دستور يک سيستم وجود دارد. ". از اين موضوع پيش پا افتاده داگلاس تحليل هايش را به يک مسئله بزرگ با عنوان پاکي و آلودگي و طبقه بندي آنها بسط مي دهد. داگلاس نمادهاي خون، شير و ديگر فضولات بدن را به عنوان نمادهاي اجتماعي تلقي مي کند. اساسا اين بحث بر مقايسه ارگانيک بنا شده است و يک مدل قرن نوزدهمي اجتماعي است که شبيه به نگاه هربرت اسپنسر است. در حاليکه اسپنسر با مقايسه مستقيم بحث مي کرد، براي مثال سيم هاي تلگراف مانند اعصاب جامعه هستند، داگلاس نيز معتقد است که جامعه يک بدن نيست اما به شکل نمادين به وسيله بدن معرفي مي شود.بدن يک مدل است که مي تواند مظهري از هر سيستم محدود باشد.... بدن ساختار پيچيده اي است که عملکرد قسمت هاي مختلف اش و روابط آن ها يک منبع نمادين براي ديگر ساختارهاي پيچيده تهيه مي کند. ما نمي توانيم اين گونه تفسير کنيم که آيين هايي به مدفوع، شير و بزاق مربوط مي شوند مگر اينکه بدن را به عنوان نماد جامعه در نظر بگيريم و بدن انساني را جايي بدانيم که نيروها و خطرات مرتبط با جامعه در مقياسي کوچک در آن بازتوليد مي شود.داگلاس مي نويسد: «تقدس يعني تمايز گذاري مقوله هاي آفرينش». در مقوله بندي مذهبي مفاهيم پاکي و ناپاکي از دو منبع سرچشمه مي گيرد. اين مفاهيم به وسيله مردم شناساني مانند فريزر (Frazor)، تايلور (Tylor)، رابرتسون اسميت (Robertson Smith)، دورکيم و استادان او، ايوانز پريچارد و فرانز استينر (Franz Steiner) مطرح شده است.داگلاس در بعضي از کارهاي خود به وان جنپ (1873- 1957) که متخصص فرهنگ عامه است اشاره دارد. ارجاع داگلاس به جنپ نشان دهنده تاثير او در کارهاي داگلاس است. بهترين کار وان جنپ مراسم گذار (1909) اوست. هر مراسم گذار يک تغيير شخصي از يک موقعيت به موقعيت ديگر ايجاد مي کند که با مراحل جدايي، انتقال، اتصال از سوي وان جنپ مطرح شده است. در طول فاز انتقال، شخص در يک مرحله آستانه اي، خارج از مرزهاي جامعه قرار دارد. بنابراين جدا شدن از گروه لازم است زيرا در مرحله انتقال فرد ممکن است به شکل مناسکي ناپاک يا خطرناک باشد. داگلاس اصول مشابه اين طرح وان جنپ را براي بدن انسان به کار مي برد. او مي نويسد: «همه مرزها خطرناک اند» و خروج مواد از روزنه هاي بدن براي اينکه مرزهاي بدن را قطع کرده اند ممکن است خطرناک باشند. داگلاس با تاثير پذيري از رويکرد وان جنپ، فرايند مناسک را وسيله اي براي انتقال بي نظمي و خروج از مرزهاي اجتماعي، به نظم در محدوده مرزهاي اجتماعي در نظر مي گيرد. «منسک، قابليت هاي بي نظمي را به رسميت مي شناسد به گونه اي که مجري مناسکي، در پي آن است که از بي نظمي حاکم در جهان روح، روياها، از خود بيخود شدن ها و هذيان ها، نيروهايي را بيرون بکشد که حامل حقايق هستند و در حالت آگاهي خارج از دسترس ما قرار دارند.» داگلاس در کارهاي خود از يک روش مقايسه اي که از ايوانزپريچارد منتج شده، استفاده کرده است. در مطالعه آخر او با ايوانز پريچارد، داگلاس مطرح مي کند که کار پريچارد در مورد مسئوليت پذيري يک زاويه ديد مقايسه اي به وجود آورده که در عين اينکه نسبت به روابط محلي حساس است، به همه جوامع انساني نيز برمي گردد. داگلاس با استفاده از اين روش دو سوال اساسي که به همه جوامع انساني تعميم داده مي شود مطرح کرد:
1-يک واحد اجتماعي محصور تا چه حد تجربه مي شود؟
2-تا چه حد نقش هاي خاصي وجود دارد که يک شخص را به شخص ديگري به عنوان افراد مرتبط مي سازد؟
اين متغير ها که داگلاس آن ها را گروه و شبکه ناميده است در همه جوامع به وضوح ديده مي شوند و بنابراين پايه اي براي تجزيه و تحليل بين فرهنگي هستند، اما آنها همچنان بازتابنده روابط محلي نيز مي باشند نظريات و آراء:نظرات مري داگلاس را به طور کلي مي توان به دو قسمت تقسيم کرد. در قسمت اول با استفاده از مفاهيمي مانند مرزهاي خارجي و داخلي، حاشيه مرزها و ... به ترسيم جامعه پرداخته و در قالب اين جامعه، مفاهيمي مانند پاکي و ناپاکي، تابو، ترس و امنيت، مناسک و ... را توضيح مي دهد. در قسمت دوم با به کارگيري دو مفهوم گروه و شبکه به طبقه بندي انواع فرهنگ مي پردازد. در اين فصل به تشريح آراء و نظرات او در قالب اين دو قسمت خواهيم پرداخت.

پاکي و ناپاکي:

داگلاس در بررسي جوامع و فرهنگ هاي انساني از نمادها استفاده کرده است. نمادها در نظريه او به عنوان عواملي براي به نظم درآوردن بي نظمي هاي موجود به کار مي روند. بدن و تجربه هاي روزمره و معمولي که توسط بدن صورت مي گيرد، در نظريات داگلاس نقش بزرگي را به عنوان نماد بازي مي کنند. به نظر او از آنجايي که بدن انسان و فراورده هاي آن که دربرگيرنده تجربه هاي عمومي يا پيش پا افتاده اند، بايد مورد تجزيه و تحليل قرار گيرند. هيچ تجربه اي آنقدر بي اهميت نيست که نتواند در درون آيين مذهبي گنجانده شود و يک معني عالي نداشته باشد. بيشتر چيزهاي شخصي و خصوصي سرچشمه آيين هاي نمادين و سمبليک هستند. بيشتر نمادهايي که از ذخيره تجربه هاي معمولي انسان ها استخراج شده اند، پذيرش شان قطعي تر و وسيع تر است.داگلاس در تشريح اکثر نظريات خود از بدن به عنوان نماد، استفاده کرده است. به عنوان مثال او با استناد به اسطوره هاي هندي که در آن بدن عاملي نمادين است، تقسيمات کاستي را تبيين مي کند. در متن مقدس هندو، خلقت جهان به عنوان نتيجه قرباني کردن خدايي به نام پورشا، به وسيله ديگر خدايان توصيف شده است. از دهان پورشا روحاني ها، از بازوانش جنگجويان، از ران هايش بازرگانان و از پاهايش کارگران بيرون آمده اند. به معناي ديگر، تقسيمات کاستي به وسيله تقسيم بدن پورشا خلق شده است. اين افسانه هندي يک مثال شاعرانه از نماد بدن است که در اين مقايسه به وسيله داگلاس به کار رفته است. همچنين داگلاس انديشه درباره اقليت ها در يک جامعه را بازتابي از آيين هاي مربوط به روزنه هاي بدن تصور مي کند. به نظر داگلاس بدن طبيعي ما توسط قوانين جامعه محدود مي‏شود و شکل مي‏گيرد. براي همين است که ما بايد ظاهر مرتب داشته باشيم، در حد مقبولي تميز باشيم، نوع خاصي لباس بپوشيم... لباس‏هاي آشفته، موي نامرتب و ... همگي مقاومتي در برابر محدوديت هاي اجتماع براي تحميل نظم خود هستند. اين آشفتگي‏هاي ظاهري، شيوه اعتراض رايجي در جوامع امروز است. گرچه حتي ميزان و مرز اين آشفتگي‏ها با مفاهيمي چون بي بند و باري و ... توسط جامعه تعيين مي‏شوند. داگلاس بدن را يک نمونه کوچک (جهان کوچک) از نمونه بزرگ (جهان بزرگ) اجتماع مي‏داند. در نظر گرفتن بدن به عنوان يک ارگانيسم سلسله مراتبي و طبقه بندي اعضاي مختلف بدن در يک نظم سلسله مراتبي، همگي حاکي از تشابهي است که بين بدن و اجتماع وجود دارد .پاکي و ناپاکي مفاهيم ديگري هستند که داگلاس براي بيان نظريه خود از آنها استفاده کرده است. در مباحثي که داگلاس مطرح مي کند، ناپاکي به منزله نماد بي نظمي و پاکي نماد نظم در سيستم محسوب مي شوند.به نظر داگلاس «ناپاکي ... يک اتفاق جدا شده و واحد نيست. وجود ناپاکي بيانگر حضور يک سيستم است». ناپاکي به عنوان يک ابهام در مرز مقولات درک مي شود که سرمنشاء بي نظمي است. بي نظمي ها ممکن است به وسيله ابهام هاي بي اساس، دليل هاي اشتباه، با اجتناب کردن از چيزي،يا با برچسب خطر زدن در يک الگوي واحد به وجود آيند.داگلاس با استفاده از دو اصطلاح بوهوني و هاما که نقطه مقابل هم اند و يکي به منزله پاکي يا شايستگي و ديگري به مثابه ناپاکي يا عمل ناشايست محسوب مي شوند، به طبقه بندي نمادهاي پاکي و ناپاکي در يک فرهنگ مي پردازد. بوهوني(Buhonyi) به قواعد متداول و مرسومِ مربوط به پاکدامني گفته مي شود که دربرگيرنده شرم و عفت و فروتني است. بوهوني همه مراتب روابط خويشاوندي و کارکردهاي شخصي را در برمي گيرد. در مقابل، هاما (Hama) ناپاکي هاي بدني را گويند که شرم آور و ننگين است و متضاد بوهوني است. له له اي ها مي گويند توهين شدن به يک مرد شبيه کثافت ماليدن به صورت اوست. اين مثالي از يک هاماست. اجتناب از هاما به جسدها، خون، مدفوع، کرم، لباس مستعمل و مقاربت جنسي تعميم مي يابد. به عنوان مثال قوم له له از خوردن شير و تخم مرغ مي ترسند، به خاطر اينکه شير و تخم مرغ توليدات بدني هستند و در نتيجه هاما محسوب مي شوند. قوانين پاکي تا حدي پيشرفته که غذا را از ناپاکي جدا مي کند. طبقه بندي غذاها به غذاهاي قابل خوردن و تنفرآور به وسيله تقابل بوهوني و هاما شکل گرفته است. گوشتخواران، چهارپايان کثيف، موش ها، مارها و حيوانات بودار مانند شغال، هاما هستند. در قوم له له، زنان بيشترِ انواع ميمون ها را مي خورند به جز يک گونه، که از بخش هايي از درخت خرما که شبيه مدفوع حيوان است به عنوان غذاي خود استفاده مي کند و بنابراين اين نوع از ميمون هم هاما محسوب مي شود.يقيناً نمادهاي قوم له له ربطي به بهداشت ندارند. اين يک سيستم طبقه بندي نماد است که بين تميزي/کثيفي، انسان/حيوان، زن/مرد، روستا/جنگل، بالاي رودخانه/پايين رودخانه و طبقه بندي گستره نمادهاي مذهبي و غير مذهبي تمايز قائل مي شود. داگلاس معتقد است که در نظر گرفتن ناپاکي به عنوان چيزي که بايد از محل دور شود، دلالت بر دو مفهوم دارد: از يک سو ايجاد ارتباطات دستوري و از سويي تخلف از آن دستورات. او معتقد است ناپاکي دلالت بر يک ساختار اعتقادي دارد و در واقع ايجاد نوعي طبقه بندي براي همه رويدادهاست.مطابق يک متن باستاني داگلاس يک سيستم شناخته شده ناپاکي در غرب را بررسي مي کند. اين متن که لويتيکوس (Leviticus) ناميده مي شود به قوانيني مربوط است که غذاها را به دو دسته قابل خوردن و نخوردن تقسيم مي کند. در اين متن مقدس دوازده حيوان ناپاک محسوب شده و چنين طبقه بندي مي شوند: حيواناتي که در آب زندگي مي کنند و بال و صدف ندارند مانند مارماهي، پرندگاني که در آب زندگي مي کنند و حيواناتي که خصوصيت حيوانات اهلي مانند نشخوار کردن و سم شکاف دار نداشته باشند، ناپاک اند و قابل خوردن نيستند. داگلاس اين طبقه بندي در رژيم غذايي را يک مدل الهي و مقدس در نظر مي گيرد. او تقدس و پاکي را چنين تعريف مي کند: «مقدس بودن، کامل بودن و يکي بودن است. تقدس و پاکي؛ يگانگي، تماميت، کمال و خوب بودن و مهرباني است». تفسير داگلاس از ممنوعيت هاي غذايي که در اين کتاب مطرح شده با برداشت ماروين هاريس که آن ها را براي نوعي سازش با محيط مي داند بسيار متفاوت است و نظريات آن ها را در مقابل هم قرار مي دهد. در نظريات داگلاس ناپاکي ايجاد خطر و ترس مي کند و به تابو تبديل مي شود چون برهم زننده نظم است و اين بي نظمي از راه عبور و قطع کردن مرزهايي که در اطراف يک ساختار اجتماعي کشيده شده است پديد مي آيد و ايجاد رعب و وحشت مي کند. مناسک راه حل عبور از تابوها و جايگزين کردن امنيت به جاي ترس است. مناسکي که به عقيده داگلاس نه در تمايلات روانشناسانه افراد بلکه در بستر فرهنگي هر جامعه شکل مي گيرد. هر نوع گذر از مرز، خارج از مناسک که در فرهنگ نهادينه شده اند، خطر بزرگي به حساب مي آيد، زيرا مي تواند نظم را بار ديگر به بي نظمي تبديل کند با اين درک است که مي توان معني و مفهوم بسياري از آلودگي ها و ناپاکي ها را درک کرد و به ويژه فهميد که چرا آلودگي ها همواره در نقاط مرزي (مثلا هنگام خروج از کالبد انساني: خون، عرق، ادرار و ...) بيشترين واهمه و بيشترين اشکال تابويي را ايجاد مي کنند: در اينجا مي توانيم سوال اصلي را مطرح کنيم؛ چرا فضولات بدن بايد نمادي از خطر يا قدرت باشند. چرا بايد در مورد جادوگران اينگونه فکر شود که آن ها حق انجام اموري مانند ريختن خون، زناي با محارم و آدم خواري را دارند؟ چرا بايد در مورد حريم هاي بدن اينگونه فکر شود که با قدرت و خطر در بر گرفته شوند؟اول ما مي توانيم اين عقيده را کنار بگذاريم که مناسک عمومي، تمايلات مربوط به دوران کودکي را بيان مي کنند ... در نتيجه نمادگراييِ بدني قسمتي از ذخيره نمادهاي عمومي، و به دليل تجربيات افراد، عميقاً برانگيزاننده است. اما مناسک به صورت انتخابي از اين ذخيرة مشترک اخذ مي شوند. در هر جايي بخشي از اين ذخيره به کار گرفته مي شود. تبيينات روانشناسانه بنابر ماهيت خود نمي توانند آن چه را که به شکل فرهنگي تمايز ايجاد مي کند در نظر بگيرند. دوم، همه مرزها خطرناک اند ... ساختارهاي اعتقادي در حريم هايشان آسيب پذيرند. ما بايد انتظار داشته باشيم که روزنه هاي بدن خود را نماد نقاط آسيب پذير بدن سازند ... بزاق، خون، شير، ادرار، مدفوع يا اشک محدوده بدني را قطع کرده اند. همچنين ناخن، پوست، تکه چيده شده مو و عرق. اشتباه است که مرزهاي بدني را جدا از ديگر مرزها فرض کنيم. دليلي ندارد برتري در رفتار فردي نسبت به بدن خود و تجربه حسي را بيشتر از فرهنگ فرد و تجربه اجتماعي او در نظر بگيريم. اين سرنخي است که مي تواند نابرابري هايي را که در رفتار با جنبه هاي مختلف بدن در مناسک هاي جهان وجود دارد توضيح دهد. در بعضي جاها ناپاکي مرگ (death pollution) يک مشغله روزمره (daily preoccupation) است در بعضي جاها نه؛ در بعضي جاها مدفوع يک خطر است و در بعضي جاها فقط يک جوک محسوب مي شود. در هند غذاي طبخ شده و بزاق دهان، آلوده محسوب مي شود اما بوشمن ها دانه هاي هندوانه خارج شده از دهان شان را براي برشته کردن و خوردن جمع مي کنند. هر فرهنگ، خطر و مسائل خاص خودش را دارد. نمادگرايي داگلاس بيش از هر کجا در مفهوم مرز متمرکز مي شود که حد فاصل ميان خود و ديگري است. اما صرفا به مرزهاي بيروني محدود نشده و مي تواند مرزهاي دروني را نيز در برگيرد: خروج يک کارکرد يا يک حرکت و يک عنصر از جايگاه پنداشته شده اش همواره ايجاد خطر کرده، اين خطر به ترس منجر شده و ترس مي تواند تا بروز بي نظمي کامل (تعارض و جنگ) پيش رفته و ساختارها و روابط دروني را به کلي بر هم ريزد. ايده جامعه، تصويري است قدرتمند که مي تواند به تنهايي بر انسان ها غلبه يافته و آن ها را وادار به کنش کند. اين ايده داراي يک شکل است. شکلي که مرزهايي بيروني دارد، مکان هايي حاشيه اي و ساختاري دروني. داگلاس چهار نوع پاکي و آلودگي بدني طرح ريزي مي کند که مدل هاي نماديني از روابط اجتماعي اند:چهار نوع از ناپاکي هاي اجتماعي ارزش بررسي دارند: اول خطري که تا مرزهاي خارجي پيش مي رود. دوم خطر ناشي از تخطي کردن از خطوط داخلي سيستم، سوم خطر در حواشي خطوط، چهارم خطر ناشي از تعارضات داخلي هنگامي که برخي از تقاضاهاي اصلي در تقابل با برخي ديگر قرار مي گيرد به نحوي که در برخي نقاط به نظر مي رسد که با خودش در جنگ باشد .براي درک آلودگي بدن و رابطه آن با خطرهاي مشخصي که جامعه را تهديد مي کنند بايد به بررسي زمينه هاي مربوط به بدن بازگرديم و تلاش کنيم تشخيص دهيم که چه تناسب هايي بين آنها وجود دارد. داگلاس انواع خطراتي که با ناپاکي اعتقادي از بين مي روند را چنين تقسيم بندي مي کند:
1-خطر وارد کردن بر محدوده هاي خارجي
2-خطر تخلف از خطوط داخلي سيستم
3-خطر در حاشيه هاي خطوط
4-خطر مخالفت ها يا تناقض هاي داخلي
داگلاس در فصل هفتم کتاب پاکي و خطر انواع اين خطرات را با مثال هايي از عقايد کاست هاي هندي و کورگ ها توضيح داده است. کورگ ها بدن را به عنوان يک شهر احاطه شده تلقي مي کنند که هر ورود و خروجي به خاطر ترس از خائن ها و جاسوس ها محافظت مي شود. همان طور که در عقايد آن ها هر چيز خارج شده از بدن دوباره به بدن بر نمي گردد بلکه به شدت پس زده مي شود. بيشترين خطر در مورد چيزهايي است که يک بار از بدن خارج شده است و اسطوره ها بسياري از رفتارهاي آنان و سيستم تفکري آنها را توجيه مي کند. بنابراين مراقبت از بدن در مقابل موادي که به آن وارد يا از آن خارج مي شوند به مثابه نمادي از مراقبت مرزهاي جامعه در مقابل ورود جاسوسان و خروج خائنان است. آلودگي هاي بدني در تئوري داگلاس، نمادي از وارد کردن خطر بر محدوده هاي خارجي است. همانطورکه هندوها بايد در مورد چيزهايي که وارد بدن مي شوند و در معرض چيزهايي که از آن خارج مي شوند مراقب باشند، کورگ ها که تنها در کوه ها زندگي مي کنند، کسي را که به اجتماع شان وارد يا خارج مي شود را کنترل مي کنند. دوري از آلودگي هاي بدن فيزيکي در آرزويشان براي محافظت از تماميت سياسي و اجتماعي به شکل نمادين ظهور مي يابد. داگلاس مي گويد که قوانين پاکي و ناپاکي بدن همانگونه که نماد محافظت از آن گروه هستند، نمادي از جايگاه گروه در جامعه نيز هستند. او ادامه مي دهد، در هند به دليل اينکه عضويت کاستي از طريق زنان انتقال مي يابد، قوانين مربوط به پاکي و ناپاکي روابط جنسي براي زنان بيشتر از مردان اهميت دارد. به همين دليل اگر زنان يک کاست با کاست ديگر ارتباط جنسي داشته باشند ناپاکي قلمداد مي شود ولي يک مرد از کاست اشراف راحت تر ميتواند رابطه جنسي با زني از کاست غير از خودش داشته باشد. همانطور که محدوديت هاي جنسي مي تواند نمادي از نگراني در مورد عضويت کاستي باشد، انواع آلودگي خون قاعدگي، مني، يا ديگر توليدات بدن مي تواند سمبلي از عضويت دودماني باشد در حالي که از نظر يال من (Yalman) روابط جنسي و پاکي مرد و زن موضوع درجه دويي است که بيشتر از آن که محافظ يک گروه اجتماعي مانند کاست ها باشد، نگهدارنده مرزهاي جنسي است. داگلاس در مورد خطوط داخلي تهديد کننده پاکي در يک سيستم به تقابل قوانين اخلاقي و قوانين ناپاکي اشاره مي کند و معتقد است با اينکه قوانين ناپاکي رابطه نزديکي با قوانين اخلاقي ندارند اما در صورتي که به طور استراتژيک در امتداد نقاط سخت قوانين اخلاقي قرار داده شوند، قوانين اخلاقي مي توانند خطرات آلودگي را تقويت کنند. اين در حاليست که بايد بدانيم که موقعيت هاي اخلاقي به آساني قابل تشخيص نيستند و نمي توان بين خوب و بد براحتي خط کشي کرد. موقعيت هاي اخلاقي معمولا و بيشتر اوقات مبهم اند. اين طبيعت قوانين اخلاقي است و بر اساس بسترهاي اجتماعي متفاوت تغيير مي کنند. داگلاس با مثالي از نوئرها در برخورد با زناي با محارم که به عقيده آنها باعث نوعي بيماري پوستي مي شود، رابطه بين اين قوانين را نشان مي دهد. نوئرها نمي توانند هميشه بگويند که آن ها مرتکب زناي با محارم شده اند يا نه. اما آن ها اعتقاد دارند که زناي با محارم يک نوع بيماري پوستي ايجاد مي کند که مي توان با قرباني دادن آن را دفع کرد. اگر آن ها بفهمند که متحمل ضرر مي شوند، با قرباني دادن ضرر را جبران مي کنند و اگر آن ها گمان کنند که درجه خويشاوندي آنقدر دور است و بنابراين ريسک ناچيز، آنها مي توانند اين کار را انجام دهند .داگلاس براي قوانين آلودگي کارکردهاي مفيداجتماعي قائل است، از جمله ايجاد نوعي تنبيهات غير شخصي براي اعمال غلط که موجب حمايت از پذيرفته شدن سيستم اخلاقي در جامعه مي شود و در نهايت اعتقادات مربوط به ناپاکي مي تواند از برنامه هاي اخلاقي حمايت کند:
1-وقتي يک موقعيت، اخلاقاً بيمار تعريف شده است، يک اعتقاد مربوط به ناپاکي مي تواند قاعده اي براي تعيين عواقب آن فراهم آورد، خواه تخلفي صورت گرفته باشد خواه نه.
2-وقتي اصول اخلاقي در تعارض قرار گيرند، يک قاعدة مربوط به ناپاکي مي تواند با متمرکز دادنِ اندکي توجه، پريشاني را کاهش دهد.
3-هنگامي که عملي که اخلاقاً نادرست دانسته مي شود، خشم اخلاقي را برنمي افروزد، اعتقاد به عواقب مضرِ ناپاکي مي تواند جدي بودن جرم را تشديد کند و بر بسيج افکار عمومي به جانب حق، مؤثر باشد.
4-وقتي ضمانت هاي عملي توان برانگيختن خشم اخلاقي را ندارند، عقايد مربوط به ناپاکي مي توانند مانع هايي براي اعمال اشتباه فراهم آورند خطر مخالفت ها و تناقضات داخلي از موارد ديگري است که داگلاس براي يک جامعه متصور مي شود. او معتقد است وقتي مرزهاي خارجي يک جامعه تهديد شوند با حفاظت سربازان از مرزها خطر رفع مي شود، وقتي جامعه با افراد شرور تهديد شود به وسيله ي تنبيهات و قوانين کيفري خطر رفع مي شود . اما ممکن است يک ساختار مغلوب خودش شود. ممکن است همه ساختارهاي اجتماعي بر پايه تناقضات ساخته شده باشند، به يک معني با خودشان در جنگ باشند. داگلاس با مثالي از يکي از قبايل استراليا (Walbiri) در مورد آلودگي جنسي اين قسمت را توضيح مي دهد. در اين قوم زن ها کاملا تحت تسلط مردان هستند، آنها توسط مردها مورد آزار و اذيت قرار مي گيرند. اگر زني توسط شوهرش کشته شود هيچ کس و هيچ قانوني نمي تواند براي جلوگيري از آن بين زن و شوهر پا در مياني کند. مردان در صورتي که شانس بياورند مي توانند زن ديگري به جز زن اول داشته باشند ولي در اين صورت بايد ريسک مردن يا يک جنگ توسط مردان ديگر را بپذيرند هيچ قانون يا قضاوت اخلاقي آنها را براي اين کار سرزنش يا تنبيه نمي کند بلکه فقط بين مردان جنگ اتفاق مي افتد. تقسيم بندي پاکي و خطر داگلاس که در فوق راجع به آن بحث شد از نظر ملفورد اسپيرو در چهار مورد آسيب پذير است:
1- تفسيري:اين فرض که پرهيز مناسکي از فضولات مبتني بر ترس از «حاشيه هاي بدني» (به جاي آنکه براي مثال بر خطر مسلم تلقي شده فضولات مبتني باشد)، فرضي بي پشتوانه است که صرف ادعا کردن اش کافي نيست و قطعا نياز به دفاع دارد.
2- نظري: چرا بايد اقليت ها نمادگذاري شوند؟ اگر گروه درباره اقليت اش نگراني دارد چرا بايد يک رسم يا نظام اعتقادي براي نمادپردازي اين نگراني بسازند؟ و اگر به دلايل غير قابل توضيح لازم است که نمادپردازي شود، چرا بايد نظام نمادين دربرگيرنده اعتقاداتي باشد که يک مجموعه از نگراني هاي جديد (نگراني آلودگي ها) را توليد کند.
3- عقلي: اگر نگراني مربوط به اقليت هاست، چرا گروه از مدفوع و آب دهانش و ... مي ترسد؟ انتظار مي رود که مناسک آلودگي بر طبق فرضيه که مربوط به خطرات وارد شده بر مرزهاست، وابسته به خطري شود که از بيرون از گروه منشا مي گيرد. چرا، کورگ ها بيشترين ترس شان از برگشت چيزهايي است که يک بار خارج شده اند؟ منطقا بعضي اشياء به هيچ عنوان نبايد آلوده باشند.
4- روش شناسي (که بسيار مهم است): نمادهاي مورد قبول عامه با اتفاق و بحث کردن پشتيباني نمي شوند بلکه به عنوان حقيقت خود بنياد (self-evident truth) مورد حمايت قرار مي گيرند. چطور مي توانيم تشخيص دهيم خطر بعدي که گروه باقي مانده را تهديد مي کند، چيست؟ وقتي هيچ رويدادي براي حمايت از اين تئوري وجود ندارد بنابراين ما بايد آماده پذيرش آن در زمينه هاي نظري باشيم. وقتي که اين نتايج از نظريه هاي از پيش استنباط نشده سرچشمه نگرفته باشد، تنها کساني که پارادايم مردم شناسانه داگلاس را قبول دارند به اين نظرات ترغيب خواهند شد زيرا اين اصول به عنوان «مناسکي که بر سياست بدن از طريق رسانه نماد بدن فيزيکي انجام مي شود» يا « مناسکي که مردم را براي شناختن جامعه شان توانا مي سازد» از طريق پارادايم داگلاس مطرح مي شود.
مناسک هاي کوچکي که در يک منطقه يا قبيله انجام مي شود چگونه مي تواند نماد تصور اجتماعي قلمداد شود _ چيزهاي پيش پاافتاده اي که داگلاس به آن اشاره مي کند درست است ولي به اندازه اي نيست که بتوان از آن براي همه جهان نتيجه گيري کلي کرد و فقط براي صحبت کردن و ابراز عقيده خوب است و در حد نظريه نمي تواند باشد.اسپيرو همچنين در نقد کتاب پاکي و خطر داگلاس با اشاره به يکي از جملات داگلاس در اين کتاب مي نويسد: حوزه هاي کتاب فراتر از ميدان هاي منظم و نامنظم و خطرات در حواشي اش است. اين روش يک مفهوم جديد نيست. حاشيه ها سيستم را تعريف مي کنند. پديده حاشيه اي در عناصري که به تغيير مربوط مي شوند غني هستند اما قدمي براي اثبات بي نظمي دربردارنده نظم و يافتن حاشيه اي بين آن هاست: «خواه ما مانا در پولينزي يا جادوگري در ميان آزاند را مطرح کنيم يا نيرو درماني رويال تاچ، اعتقاد به نسبت دادن نيروي معنوي به اشخاص هيچوقت بيطرفانه يا آزاد از الگوهاي غالب ساختار اجتماعي نيست» در پايان اين بحث قسمتي از نقد اسپيرو به کتاب پاکي و خطر داگلاس را مرور مي کنيم: ابتداي کتاب پاکي و خطر بحث از يک ابهام رنج مي برد. در قسمتي اين امر که ناپاکي آييني که عبارتي پايه اي است، به طور شفافي تعريف نشده است. و در جاهاي مختلف در قالب معاني مختلفي از جمله موارد زير به کار رفته است: کثافت، بي نظمي و آشفتگي، ناپاکي و خطر، قدرت،تابو و مناسکي که به آن ها مربوط مي شود. نتيجه ابهام کار را براي ارزيابي سخت مي کند. مثلا وقتي داگلاس در فصل شش مي گويد: « اکنون زمان شناسايي آلودگي است»، يک گيجي و سردرگمي را در مورد مفاهيم قدرت آلوده و اشخاص آلوده ايجاد مي کند. مفهوم ساختار در بسياري از جاهاي اين کار به عنوان مفهوم کليدي به کار رفته است. به نظر مي رسد بحث بر سر مفاهيم مدرن از کثافت و مفاهيم اوليه از آلودگي داراي پايه و اساس يکسان است در حاليکه داگلاس دليل مي آورد که اگر بتوانيم عقايد را تحت مفاهيم شکل گرفته اي بياوريم، نمي توانيم کليدي براي يک توضيح بعدي داشته باشيم.من نمي توانم مفهوم ناپاکي را براي همه موقعيت هاي آورده شده درک کنم: گذاشتن کفش روي ميز، پاشيدن غذا روي لباس، قرار دادن چيزهاي طبقه پايين در طبقه بالا، ظاهر شدن لباس زير در جايي که بايد لباس رو مشخص باشد و ما مورد اعتراض واقع مي شويم فقط به يک دليل مشابه و مختصر امکان پذير نيست. مثال هاي فوق نمي توانند پايه و اساس طبقه بندي هاي داگلاس باشند و قانع کننده نيستند. آلودگي در عقايد داگلاس به کدام مرزها نسبت داده مي شود؟ جواب داگلاس اين است که به مرزهاي اجتماعي مربوط مي شود به نظر او بيشتر ناپاکي آييني مربوط به بدن است زيرا او بدن را يک نماد اجتماعي مي داند. اما ما نمي توانيم شير، مدفوع، ادرار را به عنوان مناسک قرار دهيم مگر اينکه ما قدرت ها و خطرها را به ساختارهاي اجتماعي نسبت داده و در بدن بازتوليد کرده باشيم. داگلاس با کمال بي رحمي بر اينکه سيستم اجتماعي يک نماد جهاني است و نه فقط به ناپاکي آييني بر مي گردد بلکه شامل همه مراسم هاي آييني مي شود، پافشاري مي کند
شبکه /گروه:در سال 1970 داگلاس در کتاب نمادهاي طبيعي چارچوبي را مطرح کرد که به وسيله آن مي توان به مقايسه فرهنگ ها پرداخت. دو مفهوم اساسي و مهم اين چارچوب، گروه (group) و شبکه نشانه اي grid)) هستند که به صورت زير تعريف مي شوند: شبکه ، مجموعه است از قوانين براي افرادي که در ارتباط متقابل با هم هستند (مور، 1996). اين شبکه شامل مجموعه اي از «نشانه ها همچون لباس، روش حرکات، گونه سخن گفتن، و چگونگي به کارگيري فضاست که ايجاد يک گروه مي کند» (فکوهي، 1385؛ 33). در واقع شبکه به وسيله قوانين، محدوديت هايي ايجاد مي کند که با درجه سلسله مراتبي يا رتبه بندي درون گروهي نشان داده مي شود. گروه متشکل از افرادي است که با بهره جستن از يک شبکه به گرد خود مرزي ترسيم مي کنند و گذار از آن را براي خود و ديگران خطرناک مي دانند. استحکام گروه يا مجموعه شرکت کنندگان در يک واحد اجتماعيِ محصور، به درجه اهميت مرزهاي بين جامعه و بيرون آن وابسته است.داگلاس گروه و شبکه را چنين تعريف کرده است:گروه يک تجربه بديهي از يک واحد اجتماعي محصور است. شبکه به مجموعه قوانيني باز مي گردد که يک شخص را بر يک مبناي خود محور (an ego centered basis)، با ديگران مرتبط مي سازد. گروه مطالباتي دارد که در عين اينکه حقوقي را به خود اختصاص مي دهد، محدوديت هايي نيز ايجاد مي کند:گروه، بر حسب ادعاها و مطالباتي که وراي اعضاء تشکيل دهنده اش مي سازد، مرزي که در اطراف آن ها ترسيم مي کند، حقوقي که براي استفاده از نام و از ساير حمايت هايش به آن ها اعطاء مي کند و هزينه ها و محدوديت هايي که بر آنها اعمال مي کند، تعريف مي شود. گروه و شبکه متغيرهايي مستقل و پيوسته اند. براي مثال مي توان يک گروه را به شکل طيفي تصور کرد که در يک سرِ آن درک اندکي از واحد اجتماعي محصور وجود دارد، در وسط طيف، ميزاني از درک از واحد اجتماعي محصور وجود دارد، و در انتهاي ديگر طيف، درک قابل ملاحظه اي از واحد اجتماعي محصور وجود دارد. در توضيحات اولية داگلاس گروه و شبکة مانند متغيرهاي اسمي ساده شده اند. مثلا شما در يک گروه ضعيف يا گروه قوي اجتماعي زندگي مي کنيد. داگلاس در نهايت با استفاده از ترکيب چهار مفهومِ «گروه قوي» (high group)، «گروه ضعيف» (low group)، «شبکه قوي» (highgrid) و «شبکه ضعيف» (low grid) چارچوب نظري خود را تشريح مي کند: وقتي يک جامعه هم گروه و هم شبکه قوي داشته باشد روابط تحکمي و محدود است. اگر گروه به تنهايي وجود داشته باشد و شبکه نداشته باشيم و يا شبکه بدون گروه داشته باشيم کيفيت و چگونگي روابط متفاوت است. در گروه قوي، افراد بيشتر وقت شان را در کنش متقابل با ديگران در درون گروهِ محصور مي گذرانند. در گروه ضعيف، در مقابل، افراد در يک شبکة اجتماعي بدون مرز رفتار مي کنند. شبکه قوي در جايي پديد مي آيد که نقش ها بر اساس طبقه بندي هاي عموميِ کاملا شفاف مانند جنسيت، رنگ، موقعيت در سلسله مراتب، احراز يک سمت اداري، منزلت خانوادگي و... توزيع شده باشند. شبکه قوي به استحکام اقوامِ هم شکل دلالت دارد در حالي که گروه قوي بر مفهوم وفاداري اشاره مي کند. «با حرکت از شبکه ضعيف به شبکه قوي اختيارات افراد به طور افزاينده اي محدود مي شود» با دسته بندي انواع گروه و شبکه به ترکيب هاي اجتماعي مي رسيم که با ارزش ها و ايدئولوژي هاي متمايزي در ارتباطند. داگلاس از يک مدل چهار قسمتي با نام «انواع فرهنگ» براي بيان شکل گيري اين ترکيبات استفاده مي کند. اين انواع عبارت اند از: جوامع فردگرا، تقدير گرا، سلسله مراتبي و برابري طلب
چهار ترکيب اصلي شبکه /گروه چهار فرهنگ سياسي مختلف ايجاد مي کند. «سازمان هاي فردگرايانه ايجاد خلاقيت و رقابت مي کنند و سازمان هاي سلسله مراتبي يک اقتدار نهادي را ايجاد مي کنند. تقدير گرايانِ بي احساس، تحت سلطه محيط در مي آيند و تساوي طلبان، منتقدان سيستم هستند» (کالکين، 1999). هر کدام از اين فرهنگ ها داراي خصوصيات خاص خود هستند که با صفات معيني از ديگري متمايز مي شوند:
1- در جامعه اي که گروه و شبکه هر دو ضعيف باشند، يک محيط فردگرا با محدوديت هاي بسيار کم خواهيم داشت که در آن دامنه وسيعي براي عمل فراهم مي شود.
2-شبکه قوي و گروه ضعيف محيطي تقديرگراست که با فشارهاي اجتماعي، بدون مزيت امنيت درون گروهي نشان داده مي شود.
3-گروه و شبکه قوي نماينده همان بروکراسي وبري است با يک سازمان سلسله مراتبي با قوانين مشخص.
4- شبکه ضعيف و گروه قوي معرف تساوي طلبي و فرقه هايي است که به انسجام گروهي اهميت مي دهند و براي تفاوت هاي اجتماعي دلسوزي مي کنند. اين تساوي طلبان به نگهداري مرزها و نگهداري خلوص اخلاقي گروه مشغول اند و کسي را قرباني ديگران کردن در واحدهاي اجتماعي تساوي طلب امري عادي تلقي مي شود.
هر کدام از اين چهار قسمت که داگلاس مطرح کرده تعصب فرهنگي متفاوت و ايدئولوژي متفاوتي را نشان مي دهد. سرزنش، فرصت، ريسک، کنترل، طبيعت و عامل انساني، به شکل متفاوتي در هر قسمت درک مي شود. درجوامع با شبکه و گروه قوي، تجربه اجتماعي افراد ابتدا با مرز اجتماعي که بين گروه و بيگانگان کشيده شده تعريف مي شود و سپس از قوانين رفتاري معيني که بين اعضا گروه حاکم است، تبعيت مي کند. رفتار گروه در نام گروه تنظيم مي شود. بخش هاي اجتماعي موجود با گروه تعريف مي شوند (به عنوان مثال طبقه ها، کاست ها، مرتبه سني و...)؛ هر چند ممکن است دسترسي به منابع به شکل نابرابر باشد و از راه حل هاي متنوعي براي رفع کشمکش بين اين گروه ها استفاده شود. درک اعضاء جوامع با گروه و شبکه قوي از جامعه شان اين است که دوام درازمدت تري داشته باشد بنابراين جامعه مي تواند به اعضاي خود باج هايي مانند خدمت سربازي، ماليات و ... را تحميل کند تا بتواند موجوديت خود را حفظ نمايد. جوامع با گروه قوي و شبکه ضعيف، همچنان بر تعريف و اقتدار گروه تاکيد مي کنند اما به خاطر وجود شبکه ضعيف، تقسيم بندي هاي داخلي فرمول بندي شده و بخش هاي اجتماعي تفکيک شده اي ندارند. در نتيجه، روابط بين افراد مبهم است و تجزيه و تحليل کشمکش ها سخت تر. در منازعات، تنها مجازات، اخراج از گروه يا از هم گسيختن گروه است که در بردارنده نتايج مختلفي است: مخالفت به صورت زيرزميني شکل مي گيرد، انجمن هاي پنهاني توسعه مي يابند، و اعضاي گروه که به ابقاء جامعه متعهدند براي مرزهاي قوي تر گروه در جهت پذيرفتن کنترل و تحکيم کردن گروه بحث خواهند کرد. در نتيجه جوامع با گروه قوي و شبکه ضعيف تمايل دارند کوچک باشند و تقسيمات داخلي را تحت کنترل و تسلط خود در آورند. دو حالت باقيمانده، شبکه قوي/ گروه ضعيف و شبکه ضعيف و گروه ضعيف، نتايج اجتماعي بسيار متفاوتي دارند. در جامعه با شبکه قوي و گروه ضعيف، افراد به وسيله قوانين اجتماعي سخت تنظيم مي شوند و اقتدار افراد حداقل است. بنابراين افراد به گروه هاي اجتماعي وابستگي زيادي دارند. از اين رو چنين گروه هايي پايدار نمي مانند. نقش افراد و رفتارشان به وسيله نيروهاي جزيي، غير شخصي و مجزا تعريف مي شود. «در جوامع با شبکه ضعيف و گروه ضعيف تجربه اجتماعي افراد به وسيله هيچ مرز خارجي محدود نمي شود»در اين جوامع، همه طبقه بندي هاي اجتماعي بالقوه قابل تغيير و تبديل اند. رابطه بين افراد مبهم و غير قابل تشخيص است. وظايف متقابل مجازي است. افراد مي توانند به طور آزادانه معامله و داد و ستد کنند، اگر چه تمايل به مخالفت با معاملاتي را دارند که در مقابل قراردادهاي اجتماعي (قوانيني که از آزادي حقوق محافظت مي کند يا قوانيني که از اقليت هاي مذهبي حمايت مي کند) قرار گرفته اند. در چنين جوامعي به نوآوري، فعاليت هاي اقتصادي خاص و توسعه يافته بها داده مي شود. هيچ موفقيتي مثل موفقيت جوامع با گروه ضعيف و شبکه ضعيف نيست و موفقيت با ميزان دنباله روان اندازه گيري مي شود که شامل مشتريان، هواداران سياسي و... است.با حرکت از شبکة قوي به شبکة ضعيف، مرزهاي اجتماعي محل نزاع و بحث واقع مي شوند، و افراد تصميم به عبور از آن ها مي گيرند که اين امر به تضيعف طبقه بندي ها منجر مي شود. به نحوي تناقض آميز، همانطور که شبکه ضعيف مي شود و افراد با آزادي بيشتري در تعاملات اجتماعي درگير مي شوند، قوانين حاکم بر چنين تعاملاتي ممکن است وضوح بيشتري يابند، قانونمندتر شوند، و تعدادشان افزايش يابد. براي مثال، ممکن است گفته شود جامعه مدرن آمريکا يک جامعه با شبکه ضعيف است. چرا که در قلمروهاي اجتماعي، فرد جايگاه رفيعي دارد و از انتخاب آزاد در اقتصاد ستايش مي شود. با اين حال همچنان رفتارها و انتظارات از تعاملات از طريق يک نظام قانوني تنظيم مي شود. در جوامع با گروه قوي و شبکه ضعيف، انسانيت به دو دسته خودي و غير خودي تقسيم مي شود، و طبيعت به طور مشابهي به دو طبقه دسته بندي مي گردد: 1- بخش دوست داشتني، مهربان و آسيب پذير طبيعت 2- قسمت رام نشدني، خطرناک و تهديد کننده طبيعت. دوتايي هاي متناظر در انسانيت و طبيعت چيزي بيش از بسط استعاره ها هستند و به «به کارگرفتن طبيعت در قضاوت هاي اخلاقي» بازمي گردد. خارج از محدودة قريه، بيرون از مرزهاي جامعه نيروهايي شيطاني در کمين اند تا به درون قلمرو انساني نفوذ کنند. در درون مجموعه، شخص بايد عامل آلودة شيطاني را بيابد، او را به بيرون براند و قلمرو انساني را دوباره پاک گرداند. در جوامع با گروه قوي و شبکه قوي، توجه مشابهي به مرزهاي جامعه وجود دارد، اما با حضور شبکه قوي جرح و تعديل مي شود. قوانين صريح مربوط به تعاملات بين اعضاء گروه به وسيله «متافيزيکي استعلايي توجيه مي شود که به دنبال آن است که ميان تمدن و خواست خدا و طبيعت تطابقي برقرار سازد». وقتي روابط اجتماعي به وسيله آداب و رسوم تاييد و تصديق مي شوند، براي توجيه اخلاقي آن ها، از قوانين طبيعي استمداد طلبيده مي شود. در جوامع با گروه قوي و شبکه قوي، مدل هاي نظري با تفصيل تمام ساخته شده اند، و زمينه هاي اجتماعي با استمداد از «قانون طبيعي» و تحليل هاي هستي شناختي توجيه مي شوند. در حاليکه در جوامع با گروه ضعيف شبکه قوي، مفاهيم نظري در مورد جامعه و نظام هستي توسعه داده نشده اند و هستي شناسي ها ناسازگار، و التقاطي از قطعات ناهمگون هستند. در نهايت در جوامع با گروه ضعيف و شبکه ضعيف، گزينش و رقابت بي امان ميان افراد، در هستي شناسي اي تبلور مي يابد که حامل هيجان ها وپاداش هاي رقابت است. و از آن جا که موفقيت با تعداد هواخواهان سنجيده مي شود، جامعه منبعي از دلواپسي خواهد بود چرا که تأييدي که يک بار به دست آمده، به همين ترتيب ممکن است از دست برود. از آن جا که پيروي بر کارآمدي پايه گذاري شده است، درخواست شديدي براي استانداردهاي بالا وجود دارد: به عنوان مثال ستاره هاي سينما نمي توانند افرادي شکست خورده باشند يا رئيس جمهور نمي تواند زناکار باشد. مفهوم «طبيعت» (در جوامع گروه/شبکه قوي) در تقابل با مفهوم «رقابت» (در جوامع گروه/شبکه ضعيف) قرار دارد. خارج از قلمرو انساني، براي توجيه روابط اجتماعي، به طبيعت ارجاع داده نمي شود؛ چرا که «طبيعت» و «جامعه» دو ساحت مجزا از يکديگرند. با اين حال، معناي شورانگيزي از «بيگانگي از طبيعت»، هرگز بر هيجانات و پاداش هاي رقابت چيره نخواهد شد. هر کدام از شيوه هاي حکومتي که داگلاس توضيح داده داراي ويژگي خاص خود هستند که از ديگري متمايز مي شوند. به عنوان مثال در شيوة سلسله‌مراتبي، اعضا به طبقه‌بندي معتقدند، ولي حس مسؤوليّت نسبت به فرودست‌ها دارند. برابرطلب‌ها، معتقدند همه نيازهاي بنيادين يکساني دارند و تفاوت‌ها، ناچيزند پس بايد به‌سوي رفع نيازهاي عام گام برداشت. بنابراين هر دو فرهنگ سلسله‌مراتبي و برابرخواه، نخبه‌گرا هستند. فردگراها، بيش از همه به خودشان توجّه مي‌کنند و از حکومت‌ها مي‌خواهند که آزادي‌شان را حفظ کنند تا امکان رقابت با ديگران وجود داشته باشد. از سوي ديگر، تقديرگراها را ديگران اداره مي‌کنند؛ آن‌ها به بخت و اقبال متّکي‌اند تا از وضعيّت کنوني‌شان خارج شوند.داگلاس علاقه مند به ايجاد ارتباط بين نظام اجتماعي و طبقه بندي نمادين است و بيشتر تئوري هايش را به سمت يک تحقيق بين فرهنگي در مورد گروه و شبکه هدايت کرده است. ترکيبات اجتماعي مختلفي که در تئوري گروه/شبکه داگلاس مطرح شد، ممکن است در همة جوامع وجود داشته باشد به خصوص در جوامع پيچيده که هر چهار نوع نظام با نسبت هاي مختلف وجود دارد. در بعضي جوامع خاص يا يک دوره تاريخي مشخص، يک شکل از سازمان ممکن است غالب باشد که باعث مهيا کردن مسير براي دوره بعدي با ويژگي ديگري خواهد شد. اين تيپولوژي بر مبناي سازمان اجتماعي سبک هاي زندگي بنا شده است. گونه هاي سلسله مراتبي، فردگرايانه، تقدير گرايانه و برابري طلب در همه زمان ها و موقعيت ها در يک تقابل دو طرفه در حال همزيستي به سر مي برند. اين گونه شناسي مبتني است بر شکل هاي همبستگي اجتماعي و با آن ها در ارتباط است اما بر خلاف دورکيم، داگلاس بر ماهيت معارض اين دسته ها تاکيد مي کند و معتقد است که هويت و انتخاب، شکل هايي از تنظيمات فرهنگي اند. کوپر معتقد است اين چهار گونه که داگلاس مطرح کرده داراي دلايل توجيهي اندکي است و به همين ترتيب بعضي از تحليل هاي داگلاس اندکي بيش از آنکه خود ادعا مي کند بر اين دسته بندي اتکا دارد. قبل از داگلاس نمونه اين مباحث توسط افرادي مانند باتسون و ميد توصيف شده است. ميد (1942) در مورد قوانين پيچيده اي که به کنش متقابل افراد توجه کرده، توضيح مي دهد. ميد توضيح مي دهد که مجموعه پيچيده و ثابتي از قوانين و وظايف و امتيازات شبکه اي را توليد مي کنند که در آن فضا و زمان و منزلت اجتماعي يک کل منظم را شکل مي دهند.بعضي از محققان به مدلي که داگلاس در اين تئوري بسط داده ايراد مي گيرند. از جمله تام بيدل من (1993) معتقد است ادعاي محوري داگلاس اين است که مردم فرصت هايشان را در زندگي )ريسک کردن، سود بردن و سرزنش ها( بر حسب سبک هاي فرهنگي که خاص جامعه اي است که در آن زندگي مي کنند، ارزيابي مي کنند و اينکه اين چشم اندازها بر حسب اين سه گونة متقابل تفاوت معناداري با هم دارند. بيدل من مي گويد ادعاهاي داگلاس همچنان تحليل هاي تفصيلي و پيچيده اي درباره اينکه هر جامعه خاص چگونه عمل مي کند، فراهم مي آورد و درک نامطلوبي از اتنوگرافي هاي انجام شده ايجاد مي کند.از سويي ديگر کمپر و کولينزِ(1990) جامعه شناس معتقدند که مدل گروه/شبکه نه تنها براي مقايسه بين فرهنگي بين همه جوامع مناسب است بلکه براي مقايسه بين طبقات و گروه هاي شغلي و تخصصي کارايي دارد.کالکين در مقاله خود اين سوال را مطرح کرده که آيا تئوري شبکه /گروه توانسته ابعاد ايدئولوژي را چنانکه داگلاس ادعا مي کند به طور تجربي از هم متمايز کند؟ او معتقد است تئوري داگلاس با حجم عظيمي از جزئيات، مطالعات درون اجتماعي، تعدادي مقايسه هاي کنترل شده بين واحدهاي اجتماعي در جوامع مختلف و تعدادي مطالعات بين مليتي محدود شده است و با اينکه احتمال اينکه درست باشد وجود دارد، چارچوب هاي آن در آزمايش وسيع بين فرهنگي تحت کنترل درنيامده است. اما مطالعات اوليه اي با اعمال به کارگيري تحليل عاملي بر متغيرهايي از 60 فرهنگ مختلف نشان داد که امکان آن هست. مور بعد از تشريح چارچوب نظري داگلاس در قالب گروه/شبکه نشانه اي به اين نکته اشاره مي کند که عقايد داگلاس در عين اينکه بسيار جالبند اما قوت لازم را ندارند زيرا از طرح هاي زيادي براي طبقه بندي اجتماعي استفاده شده است. او دليل مخالفت خود را اينگونه بيان مي کند: آنچه اهميت دارد آن است که داگلاس در نظرية خود گروه و شبکه را به ديگر ابعاد فرهنگ مرتبط مي کند. ابعادي مانند بيان اقتصادي و سياسي در متن هاي اجتماعي مختلف، ساختارهاي نمادين مربوط به بدن انسان و جامعه، و بيان فلسفي راجع به طبيعت، زمان، طبيعت انسان و رفتار اجتماعي.در واقع اعتراض مور به داگلاس، بررسي موضوعات پراکنده با استفاده از اين تئوري است که باعث ضعف تئوري او گرديده است. چنانکه معتقد است داگلاس در بنا نهادن چارچوب هاي شکلي به وسيله گروه و شبکه يک ليست مبهوت کننده از مسائل درباره موضوعات متفاوتي مانند آشپزي، بناهاي قديمي و سن جواني و پيري، غيرنرمال بودن اشخاص داري نقص عضو، تنبيه و عدالت و انصاف و ... ارائه کرده است. او اضافه مي کند، اگر انتظارات داگلاس را به عنوان يک احتمال بپذيريم، چطور يک نفر تصميم مي گيرد که کجاي جامعه X با دياگرام گروه/شبکه براي او مناسب است؟ اول، تحليل گروه/شبکه فرض مي کند که جامعه از کنش متقابل بين افراد و محيط اطراف آنها ايجاد مي شود. محيطي که عبارت است از همه اشخاص درگير در کنش متقابل و انتخاب هايشان. «يک گروه، جدا از خواست و اراده اعضاء خود باقي نمي ماند. سرمايه گذاري زمان و انرژي به زندگي گروه جان مي بخشد و مرزهاي گروه را علامت گذاري مي کند» . دوم، تحليل هاي گروه/شبکه در سطحي اتفاق مي افتد که مردم ضرورت توضيح اينکه چرا آن ها آنگونه که عمل مي کنند يا رفتار مي کنند را در مي يابند. اين سطح «سطح محاسبه اجتماعي، سطح بيان و توجيه» مي تواند توسط مردم شناسان مشاهده و تحقيق شود. براي مثال، اگر يک شخص مسير تغييرات زندگي اش _ محل اقامت، کار، منابع تقسيم شده، ازدواج و خويشاوندي_ را با مسير عمومي جامعه راهبري کند، بنابراين گروه قوي است. اگر من صبح زود به عنوان يک عضو خانواده ام با آن ها بگذرانم، روزم را به عنوان يک کارمند، بيشتر عصرها به خانه برگردم به جز يک شب در ماه که به جشن پوکه مي روم و ديگر عصرها به عنوان يکي از اعضاء خانواده باشم، يک شرکت کننده در سمينارها و يک عضو PTA و ..._ بنابراين گروه ضعيف است. به طور مشابه، اگر من رفتارهايم را به وسيله درخواست هايي مطابق حقوق افراد توجيح کنم يا متقابلا نقش هاي مورد انتظارم را به عنوان عضو يک تقسيم اجتماعي خاص تصديق کنم شبکه به ترتيب ضعيف يا قوي است ايجاد نظمي اعتقادي که مد نظر داگلاس است در يک جامعه به وسيله الگوهاي ارتباطي ايجاد مي شود که يکديگر را تحت تاثير هم قرار مي دهند و در نهايت در هم قفل مي شوند به طوريکه اعتقادات بايد به عنوان جزئي از عمل تلقي شوند و نه جدا از آن يا به عنوان بسياري از تئوري هاي کنش اجتماعي. کنش يا زمينه اجتماعي، در يک طرح اجتماعي دو بعدي با قضاوت هاي اخلاقي، عذرخواهي ها، انتقادها جا داده مي شود.تجزيه و تحليل از گروه و شبکه با موضوعات وسيعي از نمادها متصل مي شود. داگلاس مي پرسد؛ اگر نمادها سيستم هاي طبقه بندي را نشان گذاري مي کنند و اگر سيستم هاي طبقه بندي بازتابي از سيستم هاي اجتماعي هستند، بنابراين چه نوع از طبقه بندي ها به چه نوع از جوامع مربوط مي شوند؟ او بحث مي کند که: مهمترين رسومات تعيين کننده تجربه در گروه هاي اجتماعي بسته است. کساني که اين تجربه را دارند مرزها را با قدرت و خطر مربوط مي سازند. در طرفداري از مناسک تعريف بهتر، مرزهاي اجتماعي پرمعني تر و تعصب بيشتري مورد انتظار است. اگر گروه اجتماعي به شکل ضعيفي ساخته شوند و اعضاي آنها ضعيف بوده و ثابت نباشند، بنابراين ارزش کمي بر کارايي نماد مورد انتظار است
منبع :
http://www.fakouhi.com/

/الف
Add Comments
Name:
Email:
User Comments:
SecurityCode: Captcha ImageChange Image